💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوچهار
+:نه آقای شریفی.. خواهش میکنم ادامه ندید.
+:نه من اصلا موقعیتش رو ندارم... آقای شریفی... نه من اصلا قصدش رو هم ندارم...
تنم میلرزد،از چیزی که گوش های من،و از آن بدتر گوش های نیکی میشنوند واهمه دارم...
خودم را دلداری میدهم،حتما هم کلاسی اش میخواهد پروژه ای،تحقیقی،زهرماری با هم انجام
دهند...
چنگال را در دستم تکان میدهم و پاهایم را روی زمین..
+: نه آقای شریفی لطفا به پدرم زنگ نزنید...
چنگال از دستم با صدای بدی درون بشقاب میافتد.
نیکی صورتش را بیشتر برمیگرداند.
ولی میبینم گوشه ی لبش را به دندان گرفته..
هرچقدر هم نیمه ی پر لیوان را ببینم،برای پروژه و درس که اجازه ی پدر لازم نیست...
+:خواهشا ادامه ندین آقای شریفی
دوست دارم خرخره ی بی شرفِ شریفی را بجوم...
دوست دارم موبایل را از نیکی بگیرم و هرچه فریاد در گلو دارم،نثار گوش های شریفی بکنم..
دوست دارم هرچه دشنام بلدم و بلد نیستم به این شریفی بدهم...
من چرا اینقدر دست و پایم را گم کرده ام؟
نیکی بلند میگوید
+:میشه تمومش کنین... خدانگه دار...
و موبایل را محکم،روی میز میگذارد..
نفس عمیق میکشد..
نمیتوانم نگاهم را از صورتش بگیرم.
دست چپم را پشت گردنم میبرم و شاهرگ هایم را به آرامش دعوت میکنم.
نمیشود.. آرام نمیشوم...
چشمانم را میبندم و باز میکنم.
نگاهم به دست چپ نیکی میافتد.
جای خالی حلقه،به چشمانم دهن کجی میکند.
کور شد،تمام اشتهایم!
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝