عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_سیودوم کتایون فوری خط رو گرفت و رفت جلو: _بله بعضا اعتق
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#رمان_ضحی
#قسمت_سیوسه
چند بار دهن باز کرد که یه چیزی بگه اما نتونست. بجاش بلند شد و رفت طرف سرویس
نفس عمیقی کشیدم و دستم رو گذاشتم پشت سرم... کتایون بالاخره سر بلند کرد و نیم نگاهی بهم انداخت: چقدر سرخ شدی حالت خوبه؟
دستی به صورتم کشیدم: واقعا؟
دوباره تکیه دادم و لبخند کمرنگی زدم: بس که حرصم میدید!
خواست چیزی بگه ولی صدای اذان مجال شروع گفت و گو رو نداد..
بی هیچ کلامی از جام بلند شدم و رفتم که وضو بگیرم...
..
بعد از نماز تا وقت شام کاری به کار هم نداشتیم تا کمی اون جو سنگین فروکش کنه
من به کار ترجمه م میرسیدم و اونها هم با گوشی مشغول بودن...
شام که حاضر شد وارد آشپزخونه شدم و میز رو چیدم...
اونها هم اومدن و روی صندلی نشستن...
سعی کردم لبخند بزنم و یخ فضا رو بشکنم...
همونطور که قیمه رو میکشیدم توی کاسه بو کشیدم و گفتم: این قیمه داره میگه من حیفم منو نخورید...
کتایون بخاطر حال گرفته ی ژانت هم که شده از شوخیم استقبال کرد: حالا یه جوری از خودش تعریف میکنه انگار شاهکار هنری خلق کرده!
_قیمه سخنگو شاهکار هنری نیست؟
بجمبید دیگه از دهن افتاد
بخورید و بگید چطوره...
#به_قلم_شین_الف
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_سیودو ببخش که تو هشدارمدادی از دشمنی شیطان ، اما من ا
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیوسه
چــــــرا نـــــه؟!
من ریحانهام، ریحانه باید محفوظ بماند . . . تمام سختیهایش را به جان میخرم،
همهی رنج های این دنیا،
فدای لبخند رضایتزهـــراۜ
من عاشق شدهام،
عاشق فاطمه و پسرش، حســـیـــن؏
حسیــــن.....حسیــــــــــن....حســـــیـــــــــن....
حسینجان؟
تو از کدام ستارهای که نامت اینچنین،
اشکهایم را روان میسازد . . .
اشکهایم بیمهابا صورتم را سیلی میزنند،
نسیم عصـرگاهی میوزد و من در میانیترین روز تابستان از خانه خارج میشوم.
اولین تاکسی که مقابلم ترمز میکند،سـوار میشوم.
راننده میپرسد:
مشکـلی پیش اومده خانم؟
- نه
+ حالتون خوبه؟
- بــله خوبم.
+ کـجـا برم؟
قشنگترین لبخند دنیا روی لبهایم مینشیند.
- جایی که چادر میفروشن.
راننده با تعجب از آینه نگاهم میکند و راه میافتد.
شالم را از دو طرف، سفت چسبیدهام،
مبادا حتی تاری از موهایم به چشم نامحرمان بیاید.
در پی ترمز راننده،پیاده میشوم و کرایه را پرداخت میکنم.
جلوی یک مغازهی حجــاب توقف کرده است،
نفسم را بیرون میدهم و داخل میشوم.
فروشندهها،
یک دخترجوان چادری و یک بانوی میانسال چادری هستند.
- سلام
بانوی میانسال، استقبال میکند:
سلام ،
خیلی خوش اومدین، بفرمایید در خدمتم.
حرفم را مزهمزه میکنم:
برای خریدن چادر اومدم
+ خوش اومدی، برای خودتون؟
با افتخار سرم را بلند میکنم:
بلـــــه
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•