عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
📚 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_ششصدوپنجاهویک خاطرات جان میدهند به رگ های خشک خانه :_"
📚
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_ششصدوپنجاهودو
نگاهی به اطراف میاندازم.
آشپزخانه و میز کوچک غذاخوری...
قفل شکستهی در اتاق مشترک...
ناخودآگاه کفشهایم را درمیآورم و به طرف اتاقم برمیگردم.
خاطرات از سر و روی این خانه میبارند.
نمیدانم میخواهم چه کنم،اما به سرعت برق و باد،قبل از آنکه عقلم تصمیم قلبم را تغییر
دهد،وارد اتاقم میشوم و گردنبند را از روی میز چنگ میزنم.
مثل جانم در مشت میفشارمش و به سرعت از خانه بیرون میزنم.
داخل آسانسور نگاهی به صورتم می اندازم.
هنوزم همانم.
همان نیکی!
انگار نه انگار که اتفاقی برای قلبم افتاده.
تنها صورتم نقاب لبخند را کم دارد که همه چیز عادی به نظر برسد.
اما این بار نمی خواهم.
نمیخواهم ظاهرسازی کنم.دوست دارم این دفعه پدر و مادرم بدانند با قلب و روحم چه کردهاند.
هرچند،مقصر اصلی این ماجرا خود منم.
وارد لابی میشوم و به طرف نگهبانی حرکت میکنم.
به پیرمرد خوشروی نگهبان سلام می دهم ،سرم را خم میکنم و میگویم
:_سلام،آریا هستم.لطفا با آقای مسیح آریا تماس بگیرین و بگید که من ساختمون رو ترک
کردم.
از هروقت که بخوان میتونن برگردن به این خونه.
نگهبان با تعجب نگاهم میکند.
تاکید میکنم:لطفا همینا رو بهشون بگید و همین الآن تماس بگیرین.
دلم نمیخواهد بیشتر از این آوارهی کوچه و خیابان باشد..
نگهبان میگوید:نیازی نیست خانم.نیازی نیست من تماس بگیرم،آقا خودشون حرفاتون رو
شنیدن.
یخ زدن خون را درون رگهایم حس میکنم.
🔖لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
¤📄به قلم: #فاطمه_نظری
𐚁 سِپُردنِاِحساساتبهڪاغَذِسِپید
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
📚
⏝