عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوبیستودو +:سلام حنانه جون :_سلام،خوبی؟ +:ممنون،شم
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوبیستوسه
لبخند میزنم.
:_هم خودم میام،هم دوستم!
منیر هم میخندد،گرم و مهربان و شاید...مادرانه...
+:به سلامت،منتظرم
خداحافظی میکنم و از خانه بیرون میزنم.
تا به حال، نه من و نه فاطمه، اشتیاقی نشان نداده ایم برای اینکه فاطمه به خانه ی ما بیاید.
فاطمه به خوبی از حرفهایم فهمیده بود مامان میانه ی خوبی با امثال او ندارد و من هم دلم
نمیخواست به میهمانم بی حرمتی شود...
اما امروز، مامان و بابا نیستند، برای چند روز... بعد از اسکی چند روزی را در ویلا میگذرانند.
★
برگه را تحویل مراقب میدهم و از جلسه خارج میشوم.
با چند تا از دخترها که بیرون دانشکده نشسته اند خداحافظی میکنم و به طرف ماشین فاطمه
میروم.
در را باز میکنم و مینشینم.
فاطمه،عصبانی به طرفم برمیگردد.
:_سلام فاطمه خانم
+:سلام،کجایی دو ساعته؟؟
:_بابا سر جلسه که نمیتونم بهت خبر بدم،ببخشید دیر شد
+:پسرای دانشکده تون خیلی بی ادبن...
میخندم.
:_دختر پشت فرمون این ماشین لوکس نشستی،انتظار داری با سلام و صلوات از کنارت بگذرن؟
نگاهش غمگین میشود
+:مجبور شدم ماشین بابا رو بیارم...ماشین مامانم تعمیرگاه بود...محسن بفهمه ، به اشد
مجازات محکومم میکنه...
استارت میزند و راه میافتد.
:_قهری؟
جوابم را نمیدهد،پس قهر است.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•