عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوسیودو :به سلامت خانم،خداحافظ از در خانه بیرون میز
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوسیوسه
پای راستم را روی پای چپ میاندازم و مدام تکان میدهم. دست هایم را روی میز در هم قفل
میکنم و بازشان میکنم. اضطراب در تمام حرکاتم مشهود است.
:_آروم باش نیکی
به شبِ چشم های فاطمه خیره میشوم.
+:نمیتونم،دیشب تا صبح خوابم نبرد....تو میگی چی میشه؟
:_مطمئنم درست میشه.
+:تو بابایمنو نمیشناسی فاطمه،اگه حرفی بزنه محاله که عوضش کنه.
:_نه بابا،اینطورام نیست...به هرحال پای زندگی تو وسطه. باهاشون حرف بزن،باید نظر تو رو
بدونن یا نه؟
لب پایینم را میگزم،فاطمه دستم را میگیرد
:_درست میشه نیکی،مطمئن باش.
تردید در صدایش موج میزند،حتی فاطمه هم شک دارد...
★
کفش هایم را داخل جاکفشی میگذارم و صندل هایم را میپوشم. صدایی نمیآید.
انگار کسی نیست.
به طرف پله ها میروم،پای راستم روی پله ی اول،معطل میماند. نگاهم به گوشه ی سالن خشک
میشود.
دسته گل روی عسلی کنار مبل، به طرفش میروم. به نظرم آشناست.
بوی مست کننده ی مریم ها و رزهای رنگارنگش به وجدم میآورد.
یادم افتاد؛همان دو مرد جوان،که عصر دیدم.
دسته گل دست پسر جوان تر بود و آن دیگری،به گمانم اسمش مسیح بود...
دسته گل را به امید پیداکردن نام و نشانی میگردم. اما نیست،حتی ننوشته اند به چه مناسبت
است...
دست میبرم و یکی از مریم های نسبتا درشت را برمیدارم.
بوی زندگی میدهد،مشامم را مینوازد.
وارد اتاق میشوم. وسایل هایم را روی تخت میاندازم. شالم را باز میکنم و خرمن مجعد گیسویم را
رهـا.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•