عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوشصتودو :_خیلی خب بابا... هیچی..حرفات رو بهش زدم..
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوشصتوسه
در حالیکه تند از پله ها پایین میروم،موهایم را میبندم و شال را سرم میکنم .
در خانه باز است و حیاط دیده میشود.. بابا جلو رفته و بلند با سیاوش حرف میزند.
حواسم پرت میشود،پایم پیچ میخورد و از پله ی دوم میخورم زمین.
آخ بلندی میگویم.. مچ پایم را در دست میگیرم و کمی فشارش میدهم.
سرم را کمی بلند میکنم.
بابا یقه ی سیاوش را میگیرد.
سریع از جا میپرم... درد را فراموش میکنم و به طرف حیاط میدوم.
بابا،سیاوش را به دیوار میکوبد..
:_پسر بهت مؤدبانه گفتم دست از سر زندگیم بردار..فکر نمی کنی ما آبرو داریم؟
عمو جلو میرود تا جدایشان کند...
+:مسعـــود،به خودت مسلط باش
دسته گل،روی زمین افتاده و گل هایش زیر پا له شده..
مینالم:بـــــابـــــا
هرسه متوجه من میشوند.
بابا یقه ی پیراهن سیاوش را رها میکند.
جای چنگ بابا روی پیراهن سیاوش،چروک شده...
بابا چند قدم دور میشود.
سیاوش سرش را پایین میاندازد...
بابا برمیگردد،انگشت اشاره اش را به نشانه ی تهدید به طرف سیاوش میگیرد
:_دیگه این اطراف نبینمت...
به طرف من میآید
:_نیکی...بریم تو
عمو دستی به پیراهن سیاوش میکشد.
سرم را پایین میاندازم و شرمنده،به دنبال بابا کشیده میشوم...
بابا عرض سالن را با قدم هایش میپیماید و هر از گاه،دست به موهایش میکشد..عادت زمان
هایی که عصبانیست...
ورودی سالن میایستم و چشم به زمین میدوزم..
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•