eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . عمو،مستأصل مانده،لبخند گرمی میزنم و از ماشین پیاده میشوم. بازهم چند دقیقه ای تا قرارمان مانده... میبینمش،به نظر آدم خوش قولی است. پشت همان میز صبح نشسته،لباس هایش همان، لباس های صبح... فقط،چهره اش کمی خسته به نظر میرسد. چشمانش را بسته،دستش را جلوی دهانش گذاشته و خمیازه میکشد. چقدر در این حالت شبیه بچه هاست.. پشت میز مینشینم،چشمانش را باز میکند. با دیدنم متعجب میشود،اما اصلا خودش را نمیبازد. سالم میدهم همانطور خشک و جدی،جواب سلامم را میدهد. +:سلام،مثل اینکه کارم داشتین؟؟ :_صبح گفتین حرف هاتون ناقص موند... پوزخند میزند +:بله نذاشتین که کاملش کنم... سعی میکنم مثل او،آرام باشم،یا حداقل آرام به نظر برسم. :_ببینین،قبول دارم صحبت های صبح،اصلا دوستانه نبود،ولی حالا اومدم واضح در موردش حرف بزنیم. چیزی نمیگوید،فقط نگاهم میکند.. نگاهش نه گرمای خاصی دارد و نه احساسی... سرد و بیروح است... از نگاهش فرار میکنم و حرفم را ادامه میدهم :_من امروز،تو موقعیتی قرار گرفتم،که اصلا دوست ندارم راجع بهش حرف بزنم... ولی به پیشنهادتون فکر کردم... سرش را بالا و پایین میکند و با دست،به گارسون اشاره میکند +:صبح چیزی نخوردین...الآن چی؟ :_اگه میشه یه فنجون چای ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝