•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوهجده
:_نبودم،قبل اینکه بیام ایران مطمئن نبودم.. ولی الآن هستم...
+:من تو رو بهتر از خودت میشناسم... تو الآن برای خلاص شدن از اصرارهای مامانت اینطوری
فکر میکنی..
:_وحیـــــــــــــــــــد
+:تمومش کن سیاوش،نذار بیشتر از این جلو روت وایسم...
صدای پوزخند آقاسیاوش میآید..
:_خیال میکردم برادرمی...
و بعد صدای پاهایی که دور میشوند...
صدای آه کشیدن عمو،میلرزاندم..چند ثانیه،یا شاید چند دقیقه میگذرد.
میان تردیدها،در را باز میکنم...وانمود میکنم چیزی نشنیدم...
:_عه...سلام عمو
+:سلام
کلافه است،اما نگاهش سعی میکند اوضاع را طبیعی جلوه دهد. :+دانشگاه میری؟
:_بله
+:بیا،میرسونمت...
سوار ماشینش میشوم،همان اتومبیلی است که روز اول با فاطمه جلوی ساختمان جلسه ی
شعرخوانی دیدیم.
لقمه ای که منیر داده،همچنان در دستم است.
عمو میگوید:از اون لقمه ی تو دستت به منم میدی؟
لقمه را تقسیم میکنم و بخش بزرگتر را به طرف عمو میگیرم.
+:نوش جان
عمو در سکوت کامل،لقمه را میجود. من هم به ناچار آن را در دهانم میگذارم.
کم حرفی عمو و چین ظریف روی پیشانی اش به علاوه صحبت های نه چندان دوستانه اش با
سیاوش نگرانم کرده...
عمو سنگینی جو را حس میکند.
:_خب،چه خبر؟
+:سلامتی...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•