eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩💞𓆪• . . •• •• :_نبودم،قبل اینکه بیام ایران مطمئن نبودم.. ولی الآن هستم... +:من تو رو بهتر از خودت میشناسم... تو الآن برای خلاص شدن از اصرارهای مامانت اینطوری فکر میکنی.. :_وحیـــــــــــــــــــد +:تمومش کن سیاوش،نذار بیشتر از این جلو روت وایسم... صدای پوزخند آقاسیاوش میآید.. :_خیال میکردم برادرمی... و بعد صدای پاهایی که دور میشوند... صدای آه کشیدن عمو،میلرزاندم..چند ثانیه،یا شاید چند دقیقه میگذرد. میان تردیدها،در را باز میکنم...وانمود میکنم چیزی نشنیدم... :_عه...سلام عمو +:سلام کلافه است،اما نگاهش سعی میکند اوضاع را طبیعی جلوه دهد. :+دانشگاه میری؟ :_بله +:بیا،میرسونمت... سوار ماشینش میشوم،همان اتومبیلی است که روز اول با فاطمه جلوی ساختمان جلسه ی شعرخوانی دیدیم. لقمه ای که منیر داده،همچنان در دستم است. عمو میگوید:از اون لقمه ی تو دستت به منم میدی؟ لقمه را تقسیم میکنم و بخش بزرگتر را به طرف عمو میگیرم. +:نوش جان عمو در سکوت کامل،لقمه را میجود. من هم به ناچار آن را در دهانم میگذارم. کم حرفی عمو و چین ظریف روی پیشانی اش به علاوه صحبت های نه چندان دوستانه اش با سیاوش نگرانم کرده... عمو سنگینی جو را حس میکند. :_خب،چه خبر؟ +:سلامتی... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•