eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوشش متلکش داغم میکند،میخواهم جواب بدهم اما نگاه عمو
•𓆩💞𓆪• . . •• •• سر میکنم. دوست دارم وارد خانواده ای بشم که از این قضیه استقبال کنن...نه اینکه مثل خونواده ی خودم.... +:باشه من....من از خونوادم جدا میشم :_من نمیخوام اسباب دردسر باشم...همین الآنشم بین خونواده هامون تنش ایجاد شده..من دلم نمیخواد...نشدنیه آقادانیال،خواهش میکنم تمومش کنید... بلند میشوم و راه میافتم،از پشت صدایش بلند میشود:پس تکلیف دل من چی میشه؟ برمیگردم:یه کم فکر کنید...خواهش میکنم، این خواسته ی شما غیرمنطقیه،ما هیچ جوره شبیه هم نیستیم،نه.. بدون لحظه ای مکث از پله ها پایین میروم. بابا و رادان مشغول بگو و بخند هستند و مامان و شهره با اخم نشسته اند. عمو وحید آن طرف با موبایل حرف میزند. آرام مینشینم،توجه همه جمع من میشود. رادان با خنده میگوید:خب دهنمون رو شیرین کنیم؟ دانیال میآید و مینشیند.با حرکات عصبی دستمالی برمی دارد و پیشانی اش را خشک می کند. گلویم را صاف میکنم:با همه ی احترامی که براتون قائلم،جواب من منفیه.. دانیال عصبی سر تکان میدهد. شهره با شادی بلند میشود: خب انگار نیکی جان هم مثل ما راضی نیس،بهتره ما بریم دیگه رادان هم بلند میشود:نیکی جان،یه کم بیشتر فکر کن... ★ با عمو،کنار استخر نشسته ایم.. :_انگار بابات و رادان،بی میل نبودن..پسره خیلی داغون بود،چی بهش گفتی تو؟ +:حرفایی که باید میشنید... صدای موبایل عمو بلند میشود . :_ای بابا،از سر شب هزار بار زنگ زد +:کی؟ :_سیاوش.. نمیدانم چرا ناخودآگاه لبخند روی لب هایم مینشیند... * ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•