•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_صدوهفتادوسه
از جا بلند شد و برای خودش آب ریخت
کتایون تمام مدت ساکت و صامت به دستهایی که روی پاهاش جمع کرده بود زل زده بود و از چهره اش جز بی تفاوتی و سکوت برداشت دیگه ای نمیشد کرد
بلند شدم و چراغ پذیرایی رو روشن کردم
جلوی آینه نم چشمهایی که کمی خیس شده بود رو گرفتم و چند بار پی در پی نفس کشیدم تا لرزش صدام رو مهار کنم
بعد رو به بچه ها گفتم:
الان دیگه اذان میگن
من میرم نماز بخونم
اگر زحمتی نیست کنسرو گرم کنید
بعد شام ادامه میدیم
ژانت گرفته گفت: باشه
لبخندی زدم: مرسی مهربون! خداخیرت بده
...
شام که صرف شد کتایون پرسید:
_حرفات تموم نشد درسته؟
_نه...
هنوز حرف دارم اگر حوصله دارید
_بحث حوصله نیست بحث باید تموم بشه دیگه نمیخوام آخرش بگی نذاشتید بحثمو کامل کنم و...
لبخندی زدم: بااشهه...
حالا بگم؟
ژانت لبخندی زد: آره بگو
_خب در ادامه همون توضیحاتی که درباره ماهیت امام دادم
سهم بیشتر و هزینه رشد و انسان سازی و امت سازی و تلاش امام برای حفظ امت و قربانی شدن بخاطر خدا و هدف در مواقع لزوم، بقیه ائمه هم همین مسیر و همین روال رو متناسب موقعیت و شرایط جامعه و تصمیمات انسانی طی کردن
برگردیم به صدر اسلام
بعد از این پس زدگی در پوشش خلافت اسلامی همون رویای صادقه پیامبر در مورد شجره خبیثه تعبیر شد و بنی امیه روی میراث پیامبر سایه انداختن
اول ابوسفیان والی شام شد و بعدها پسرش معاویه و خب مدل حکومت داری اونها با تمام اصول اسلام زمین تا آسمان متفاوت بود
در یک کلام سیاستشون همین ماکیاولیسم فعلی بود
و تمام هدفشون هم استحاله ی حکومت اسلامی و هدف مهم و بزرگش به یه خلافت صرفا قدرت طلبانه بود
یعنی نفاق کار خودش رو میکرد و هم به اسم دین قدرت به دست آورده بود و هم تاجایی که میتونست قدم به قدم دین رو از درون میمکید و استحاله میکرد تا درنهایت چیزی ازش باقی نمونه
همون بلایی که سر باقی ادیان نظیر یهودیت و مسیحیت آوردن!
قسمت اول رمان ضحی👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوهفتادوسه
موبایل میلرزد...
+:اَ ....ه
رد تماس میدهم و دوباره به چشم های عمو خیره میشوم،چشم هایی که سعی دارد نگاهش را
بدزدد.
+:عمو من خسته شدم از این همه معما...بابام چرا با عمومحمود مشکل داره؟ این خواستگار یه
دفعه از کجا پیدا شد؟
:_نیکی من راجع بابات هرچی بخوای بهت میگم،اما اصلا فکرت رو درگیر مسیح و خواستگاری
اش نکن.
چیزی نپرس،ولی قول میدمـ من حلش کنم...
موبایل دوباره زنگ میخورد.
عصبی،برش میدارم و قبل از اینکه فکر کنم جواب میدهم.
:_بــــلــــــه؟؟؟
صدای مطمئن،بدون احساس اما محکمی با طمأنینه میگوید
+:سلام
من مسیحـــــم.
مطمئنم تا حالا راجع به من و پیشنهادم شنیدین.
باید ببینمتون،حتما
آب دهانم را قورت میدهم و به چشم های نگران و مشکوک عمو نگاه میکنم. این بار من چشمانم
را میدزدم.
هرطور شده باید بفهمم این آدم،از من و زندگیم چه میخواهد.
احساسی عجیب،که نمیدانم نامش چیست،از درونم شعله میکشد و بر عقلم پیروز میشود .
پشتم را به عمو میکنم
:_باشه
صدایش دوباره در گوشم میپیچد،باز هم بدون حس و بی تفاوت
انگار برایش فرق نداشت،حتی اگر قبول نمیکردم.
من اما هیجان زده ام،شاید حسی بچگانه و سرکش برای فهمیدن راز مگو ی مسیح.
+:خوبه
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•