•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_هشتادوشش
+:بله که میشناسم
:_زحمت میکشی بری صداش کنی؟
+:چشم
باالخره پیدا کردم،حاصل کاوش میشود یک آبنبات.
به طرفش میگیرم،
:_بفر مایید علی آقا،این مال شماست..
نگاهی به آبنبات و نگاهی به صورت من میاندازد،تردید از چشمانش میبارد.
+:نه،مامانم گفته از غریبه ها چیزی نگیرم.
صدایی از ورودی مسجد میآید:بگیر علی جان، ایشون غریبه نیستن.
علی بلند میشود:دایی،مامان بزرگ همه جا رو دنبالتون گشت.
بلند میشوم،سید جواد است. سرم را پایین میاندازم
:_ سالم
+:سالم
علی میگوید:خب دایی من میرم خونه شمام بیا..
و از کنار سیدجواد رد میشود،سید از شانه اش میگیرد:ولی فکر کنم قرار بود یه کاری کنی
و به من اشاره میکند،علی انگار تازه یادش آمده میگوید:وای اآلن مشدی رو صدا میکنم. و به
طرف مسجد میدود .
سید جواد میخندد و سر تکان میدهد
+: داییشه
ناخودآگاه لبخند میزنم
:_خدا حفظش کنه
میگوید
+:راستش به بچه ها سپرده بودم اگه شما رو دیدن، عوض من حلالیت بگیرن،شکر خدا خودتون
رو دیدم. خوبی،بدی دیدین حالل کنین
:_اختیار دارین،من جز خوبیندیدم. شما لطف بزرگی در حق من انجام دادین،یعنی من مدیون
شمام.
+:نفرمایین،انجام وظیفه بوده.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•