عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_هفتادوچهارم] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ _ فاطمه م
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_هفتادوپنجم ]
سوار ماشین فاطمه شدیم و به راه افتادیم :
فاطمه یه سوال؟!
خندید :
تو فقط سوال بپرس هاا
کمی مکث کردم :
آقای نواب از کِی روستای شماست ؟!
حواسش معطوف ترافیک نزدیک شب تهران بود :
اوووم ، از همون اول استخدامش اومد روستای ما ، همون ۸ ،۹ سال پیش ، در عرض همون یکی دو سال هم،چنان با مهدی صمیمی شدن که نگو و نپرس ! بعدش هم کلا موندگار شد تو بیش مله.
_ وااا تو شهر خودشون یه مدرسه نیست
واسه این؟!
خندید :
امان از دست تو ! چه طلبکار هم هست ، چرا نباشه تو شهر به اون قشنگی ! خودش میخواد تو روستا باشه!
نتوانستم جلوی زبانم را بگیرم :
خله به خدا!
هم خنده اش گرفته بود
هم سعی داشت برایم اخم کند :
زشته به خدا !
_ حالا اهل کجا هست این آقای فداکار ؟!
چشم غره ای همان پشت فرمان برایم رفت :
با اجازتون اهواز
ابرویم را بالا دادم :
تا حالا نرفتم ولی تعریفش رو زیاد شنیدم
نگاهش خیره انگشتر در دستش شد :
خیلی شهر قشنگیه!
_ بیخیال بحث این آقا رو ، تو آهنگ گوش میدی خانووم؟!
چنان با حوصله رانندگی می کرد در این شلوغی که حرصم را در می آورد :
به عرض مبارک شما برسونم که بله ولی نه هر آهنگی ، من زیادی حساسم رو محتوا و ریتم
کیفم را روی صندلی عقب قرار دادم :
اوووو!
بعد هم خم شدم و ظبط را روشن کردم ، نوای قشنگی به گوش رسید
فاطمه لبخند تلخی زد :
مهدی عاشق این آهنگ بود!
" باور نکن تنهایی ات را ...
من در تو پنهانم ...
تو در من ...
از من به من نزدیک تر تو ...
از تو به تو نزدیک تر من ..
دل تاب تنهایی ندارد ...
باور نکن تنهاییت را ...
هر جای این دنیا که باشی...
من با توام تنهای تنها ...
من با توام هر جا که هستی ..
حتی اگر با هم نباشیم..
حتی اگر یک لحظه ، یک روز ..
با هم در این عالم نباشیم ..""
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal