عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_هفتاوسوم ] فاطمه قبل تر از من رسیده بود ،
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_هفتادوچهارم]
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
_ فاطمه من قبلا همه چیز رو برات گفتم ،
الان میدونی مشکل من چیه ؟!
با این چیزایی که تازگی ها شنیدم احساس میکنم سرم کلاه رفته تمام این سال ها ! از همون اول اولش!
من هیچی نمیدونستم و کورکورانه تقلید می کردم و بعد دوباره بدون فکر ؛ رهاشون کردم !
الان فقط تشنه دونستنم!
لبخند محوی لب هایش را زینت داد:
چاره کار تو ؟!
با شیطنت نگاهم کرد ، گوشیش را بالا آورد
_ فاطمه میخوایی چیکار کنی؟!
خندان و با ذوق نگاهم کرد:
چند سال پیش آقا امیر علی ، یه دوره ای با مسولیت خودشون برگزار کردن درباره همین چیزا، شبیه حلقه صالحین پایگاه های بسیج
تو آون چند جلسه فلسفه تمام رو تا حد درک بشر در آوردیم ، چند تا دوره نهج البلاغه شناسی و صحیفه سجادیه هم گذاشتن ؛ خیلییی قشنگ و پر
بار بودن مطالب
با تعجب نگاهش کردم
"چرا نواب همه جا بود ؟!
چرا دست از سر من بر نمی داشت ؟!
کاش روبرویم بود همین یک جمله را می پرسیدم :
تو چرا محبوب همگانی امیر علی؟! "
فاطمه ادامه داد :
من یه دوستی داشتم به اسم مرضیه ، آون تموم اون جلسات رو ضبط کرده ، زنگ بزنم بگم برام بفرسته!
دلم کمی آرام گرفت ، حالا کسی را داشتم که کمکم کند ، تا این عطشی که به جانم افتاده بود تسکین یابد....
نیم ساعت بعد صدا های ضبط شده را فاطمه برایم فرستاد و گفتم که بیشتر از دو هفته است دست به گوشی نزده ام و در همین حال یاد پیام خودم برای نواب افتادم ...
امشب باید گوشی گردی حسابی خودم را مهمان می کردم !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal