eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_پنجاه خنده‌ام می‌گیرد. عمو هم می‌خندد، آرام و با لحن با
•𓆩💞𓆪• . . •• •• عمو کلید را در قفل می‌چرخاند، در را باز می‌کند و می‌گوید: بفرمایید لیدی جان! راستی اوضاع زبانت چطوره؟؟ داخل می‌شوم و با یک خانه‌ی ولایی با چیدمان و دیزاین فوق‌العاده رو به رو می‌شوم، همچنان که با نگاه همه جا را جارو می‌کنم، می‌گویم: - در حد اینکه از هفت‌سالگی رفتم کلاس زبان. + جدی؟ دمت گرم، پس five me give می‌خندم و دستم را به کف دستش که برابرم بازکرده، می‌کوبم . چمدانم را داخل می‌آورد. به سمت راست به راه می‌افتد: اتاق خواب‌ها اینورن. اونطرف هم آشپزخونه و هال. اتاقت هم کنار اتاق منه. هرچی خواستی به خودم بگو، باشه؟ در اتاقی را باز میکند و داخل می‌شود، پشت سرش می‌روم. اتاق نسبتا بزرگ و قشنگی است . تشکر می‌کنم و به دنبال او از اتاق خارج می‌شوم. به طرف آشپزخانه می‌رویم. - قهوه می‌خوری؟ + آره اگه زحمت نیست. - نیکی لطفا دیگه از این حرفا نزن، قراره یه مدت با هم زندگی کنیم، اینجا خونه‌ی خودته. تعارف رو بذار کنار. + مرسی منتظرم، اطراف را نگاه می‌کنم. + چیزه...یعنی...پدربزرگ خونه نیستن؟ - مگه نمیدونی؟ + چی رو؟ - بابا دو ساله تو بیمارستان بستریه . + واقعا؟؟ من...اصلا نمیدونستم... یکی از صندلی‌های دور میز را جلو می‌کشد و اشاره می‌کند که بنشینم. می‌نشنم و روسری‌ام را درمی آورم. عمو از کابینت دو فنجان در می‌آورد و مشغول ریختن قهوه، از قهوه جوش می‌شود. در عین حال می‌گوید: مشکل کبد و کلیه داره. مدام باید تحت نظر باشه. قبل از اینکه بیام ایران، بهش گفتم تو قراره بیای،کلی خوشحال شد. گفت بلاخره یه خانم که بیاد تو زندگیم، من نظم می‌گیرم! ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•