عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_چهلودوم _خب مگه به توافق رسیدن با بزرگان قوم تضادی داره
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#رمان_ضحی
#قسمت_چهلوسوم
حالا میشه گفت برای پیامبر اسلام تایید پیامبران تا ابراهیم طبیعیه چون نیای خودشه ولی پیامبر اسلام از شاخه بنی اسماعیله و یهودیت و مسیحیت از بنی اسحاق
و یهودیا میگن نسب پیامبری از بنی اسحاق ادامه پیدا کرده نه بنی اسماعیل طبعا این پیامبرم باید برعکسش رو بگه درسته؟
ولی میاد پیامبران بنی اسحاق رو هم تایید و تصدیق میکنه حتی بیشتر از خودشون!
این دیگه شاهکاره واقعا!
با یهودیت دعوای جدی داره ولی پیامبرانشون رو تایید میکنه در حالی که عکسش به تضعیفشون کمک میکرد!
عکسش هم هست مسیحی های تثلیثی اعتقاد دارن عیسی خداست این پیامبر محکم وایستاده میگه نه عیسی خدا نیست بنده و پیامبر خداست
خب حالا چه فرقی میکنه بذار سرگرم باشن تو بیعتت رو بگیر! مگه دنبال قدرت و حکومت نبود؟
《اساسا کسی حکومت رو بخواد با اعتقادات مردم در نمیفته با عادات مردم در نمی افته هزینه زایی بی مورد نمیکنه》
اصلا چرا رو یکتاپرستی انقد تاکید داره میون اون جماعت مشرک که یه پیشینه چند صدساله بت پرستی دارن و به شدت هم نژادپرستن و دین آبا و اجدادی براشون اهمیت داره
چرا تمام پیشینه ذهنی مردم رو به هم میریزه در حالی که اگر بخواد جذبشون کنه باید چیزی بگه که خوششون بیاد و احساس اشتراک کنن نه که با همه باورها و عادت های اجتماعیشون در بیفته؟!
ببینید اگر کسی بخواد مردم رو به خودش و مثلا اون دینی که آورده جذب کنه قطعا میدونه که این مردم یک سری چارچوب ذهنی و عادت رفتاری دارن باید دقیقا همونها رو پیدا کنه و دست بذاره روشون
و توی اون مکتب جدیدش برهمون اساس سفارش و آموزه طراحی کنه که کارش بگیره نه که برعکس با قوانینی که میگذاره مردم رو با تمام عادت هاشون دربنداره و چارچوب هاشون رو بشکنه
این کار چه منطقی داره اصلا چه سودی داره؟
برای چی باتمام آداب اجتماعی اعراب در میفته در حالی که قاعدتا برای جذبشون باید کارای ساده و معمول پیش پاشون بزاره نه کاری که برای اونا یعنی خودتو با تمام ساختار های ذهنی و تربیتیت بکوب از نو بساز با این فرمی که من میگم!
برای این پیغمبر چه فرقی میکنه مردم دخترانشون رو زنده به گور کنن یا نه؟
چه فرقی میکنه زنا کنن یا نه دروغ بگن یا نه غیبت کنن یا نه!
ربا بگیرن یا نه
اون میخواد حکومت کنه براش چه فرقی میکنه مردم حتما اخلاق مدار باشن؟
تمام اینها عادات و رفتارهای انسانی روال روز اون جامعه بودن چرا فکر کرد باید با اینا در بیفته و اگر اینکار رو بکنه کسی به حرفش گوش میده؟
برای چی باید سختگیری کنه و مردم رو از دور خودش بتارونه؟
در کتاب انجیل شیطان که آلیستر کراولی ادعا میکنه از طرف شیطان بهش وحی شده و پایه فکری صهیونیسم در پایه گذاری جوامع مخفی شیطان پرستی نوینه(فراماسونری، ایلومیناتی و...)
فقط یه جمله در باب احکام و دستورات دینش داره:
+چنان کن آنچه خواهی کل شریعت بود!
هر کاری عشقته بکن تنها قانون دین من اینه!
#به_قلم_شین_الف
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_چهلودوم احمد جلو آمد و با من و مادر گرم اح
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهلوسوم
ساعتی بعد سفره شام پهن شد.
مرغ های بریان شده، خورشت بادمجان، دیس های پلو، ظرف های سالاد که با سلیقه فراوان تزئین شده بودند سفره اشرافی شان را زینت بخشید.
بودن در این خانه و سر این سفره اذیتم می کرد.
عادت به این تشریفات نداشتیم.
همه مان از این سفره و این همه بریز و بپاش ناراحت بودیم و می دانستم غذا از گلوی هیچ کدام مان به راحتی پایین نمی رود.
مادر احمد تعارف می کرد که برای خودمان غذا بکشیم و بخوریم اما دست مان به سمت سفره دراز نمی شد.
خانباجی چادرش را زیر بغلش جای داد و با کنایه گفت:
دست شما درد نکنه واقعا راضی به این همه زحمت و رنگ و لعاب نبودیم
مادر احمد انگار متوجه کنایه خانباجی نشد و با افتخار گفت که همه این غذاها و تزئینات کار دست زیور خانم است.
زیور خانم هم سن و سال خانباجی بود اما از خانباجی کمی تیز و زرنگ تر بود.
همه مان کنار سفره ماتم گرفته بودیم که مادر برای این که دلخوری پیش نیاید اشاره کرد بخوریم.
با بی میلی تمام چند قاشقی غذا خوردیم و تشکر کردیم.
مادر حین تشکر گفت:
حاج خانم با ما خودمونی باشید.
این جوری ما راحت تریم.
الان یه آبگوشتی یه غذای ساده ای میذاشتین ما راضی تر بودیم
نیاز به این همه زحمت و بریز و بپاش نبود.
مادر احمد هم گفت:
کاری نکردیم حاج خانم. قابل شما رو نداشت.
کلفت ها سفره را جمع کردند و ما فقط تماشای شان کردیم.
ما از جا برخاستیم که کمک کنیم اما مادر احمد منع مان کرد و گفت ما مهمان هستیم و خودمان را به زحمت نیندازیم.
خودشان هم نشستند و پا روی پا انداختند و زیور خانم و کلفت دیگرشان خم و راست می شدند و وسایل سفره را جمع می کردند.
بعد از شام برای مان هندوانه آوردند و کمی بعد زیور خانم اطلاع داد که آقاجان گفته آماده رفتن شویم.
از این که قرار است برویم به شدت خوشحال شدم.
تحمل تک تک لحظات بودن در این خانه و این ضیافت برایم سخت بود.
مادر احمد برای پاگشایم یک سرویس کامل 12 نفره کامل هدیه داد و مادر هم کت و شلوار و ساعتی را که هدیه آورده بود تقدیم کرد.
از مهمانخانه خارج شدیم.
مادر و خواهران احمد و سوگل هم چادر پوشیدند و برای بدرقه مان آمدند.
همه خداحافظی کردیم و خواستیم برویم که آقاجان صدایم زد و گفت:
بابا جان احمد آقا فردا راهی سفرن و حاج علی آقا اصرار کردند شما امشب این جا بمونی
از حرف آقاجان جا خوردم.
از ناراحتی وا رفتم.
با التماس به مادر نگاه کردم تا شاید او مخالفتی کند. اما مادر هیچ وقت در جمع روی حرف آقاجان حرفی نمی آورد.
دلم نمی خواست این جا بمانم.
آقاجان به شانه احمد زد و گفت:
این دفعه استثناءًا قبول کردم.
دیگه خیلی دارم سنت شکنی می کنم و روی رسم و رسوم پا می ذارم.
امشب رقیه بمونه ولی فردا آفتاب نزده باید خونه باشه.
قبوله پسرم؟
احمد سر به زیر انداخت و گفت:
به روی چشم آقا جان.
از این که مجبور بودم بمانم خیلی ناراحت شدم.
دلم می خواست گریه کنم
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•