•.🥙 ⃝..
| #مائده 🌯|
•
رنگینک؛ دسر خوشمزهای از دیار جنوب😋
موادلازم😃:
1⃣لیوان آرد سفید
0⃣3⃣ عدد خرما
0⃣0⃣2⃣ گرم مغز گردو
نصف لیوان روغن مایع
5⃣2⃣گرم کره
1⃣ قاشق غذاخوری دارچین🥄
طرز تهیه👩🏻🍳
خب.🙃گردو رو جای هستههای خرما بینشون بزارید خرماهای حامل گردو را بهشکل ایستاده در یک بشقاب غذاخوری، یا هر ظرفی با اندازه مشابه، بچینید. حالا تابه متوسطی را روی حرارت ملایم قرار دهید و آردهای الک شده را داخل اون بریزید🍚 شروع کنید همزدن که راز خوب شدن دسر، هم زدنه🥣 وقتی آردها بهحالت کرمیرنگ در اومدن؛ روغن مایع را اضافه کنید و حدود ۵ دقیقه، مخلوط را هم بزنید. حالا کره و دارچین را به دست مخلوط آرد بدهید و درجا، شعله گاز را خاموش کنید. اما همچنان هم بزنید و اجازه دهید کره با حرارت مواد داخل تابه، آب شود🥴
⭕️توجه: با همزدن کم ترکیب آرد، گلولهگلوله و ناخوشایند خواهد شد.⭕️
🍳 بعد از ترکیب کامل، مواد را روی خرماها بریزید. به دسرتان اجازه دهید کمی خنک شود و البته میتوانید روی آن را به دلخواهتان، تزئین کنید.😌👩🏻🍳
واسهی افطارنوشجانکنید😋🍽
+ڪاش مِنَّـٺ بگُذارے بـہ سَـرَم مهـدےجـان
ٺا ڪہ هم سُفـرهے ٺـُو لحظہے افطار شَوَم🧡''
•.🥙 ⃝.. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
مداحی آنلاین - چگونه در ماه رمضان رفتار خوبی داشته باشیم - استاد رفیعی.mp3
3.66M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
#حجت_السلام_رفیعی🎙
.
الهی این دل برای ورود به ماهت رو به راه نیست؛ پاک کن دل آلوده ی مرا...!
#شهرالرمضـــان🕋📿
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
.🌙 ⃟💛''
『 #فانوس 』
•
•
یاد لب هاے ترڪ خورده ات
انداختہاست🙃
دل ما را عطش لحظہے افطار
حســــــین..💓
#دعاےافطار..🌱
#بابامهدےروزهتونقبول
#عکسبازشود
•
•
+دَم افطار همین ذڪرِ
حسیـن؏ ما را بَـس :)♡
.🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_شصت حسام آپارتمانش را برق انداخته بود و منتظر حوریا و خا
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_شصت_ویکم
( حوریا می گوید )
قرار بود با مادرم به خرید جهیزیه برویم. دو روز بود که کل بازار را زیر پا گذاشته بودیم که برای خرید لوازم آشپزخانه به انتخاب مشترکی رسیدیم و قرار بود امروز برویم برای خرید که از مرکز مروارید تماس گرفتند و گفتند برای برگزاری اولین جلسه به آنجا بروم. برنامه ام با مادر به هم خورده بود و از طرفی استرس رویارویی با آن بچه ها و جمع بندی مبحثی که قرار بود برایشان بازگو کنم، تمام روح و روانم را به هم ریخته بود. توی اتاقم در را بسته بودم و به تمام نوشته ها و کلیپ ها و تحقیقاتم در مورد مبحث حجاب سرک می کشیدم که بتوانم برای شروع تکه های جالب توجهی را انتخاب کنم. اگر از جلسه ی اول موفق باشم و بتوانم آنها را جذب کنم تا جلسه ی آخر، هم تشنه تر می شدند و هم با مشکلی مواجه نمی شدم. تقه ای درِ اتاقم خورد. با گفتن «بفرمایید» در باز شد و قامت خسته ی حسام با لبخندی که همیشه داشت نمایان شد. بلند شدم و به سمتش رفتم.
_ سلام... کی اومدی؟
به داخل اتاق آمد و در را بست. آغوشش را باز کرد و من از خدا خواسته خودم را به او رساندم.
_ سلام عزیزدلم. الان اومدم.
_ پس چرا متوجه اومدنت نشدم؟
حسام مرا از خودش جدا کرد و گفت:
_ بس که غرق کارات بودی. توی حیاط از پنجره نگاهت کردم اما متوجه نشدی.
تازه یادم افتاد مشغول چه بودم. ابرویم هلال شد و گفتم:
_ وااااای حسام... خانوم هاشمی تماس گرفت و گفت ساعت چهار مرکز باشم. اولین جلسه امروزه.
حسام روی تختم دراز کشید و کمی خودش را کش آورد و گفت:
_ خب این که ناراحتی نداره. باید خوشحال هم باشی که برات وقت خالی کردن. اینجوری زود از این مسئولیت خلاص میشی و پرونده ت بسته میشه.
لبه ی تخت نشستم و حسام به سمت من چرخید. سرم را پایین انداختم و گفتم:
_ هر وقت اسم حکم و پرونده میاد دلم یه جوری میشه.
دستش را دراز کرد، موهایم را پشت گوشم زد و گفت:
_ قربون دلت بشم من... تو بهش بعنوان حکم نگاه نکن. منم دیگه از این کلمه ها استفاده نمی کنم.
لبخندی زدم و گفتم:
_ امروز قرار بود با مامان بریم خرید. همه ی برنامه مون بهم ریخت.
_ چرا به هم ریخت؟ تو که باید ساعت چهار عصر اونجا باشی، قطعا تا ساعت شش بر می گردی. الانم که تابستونه و حتی ساعت شش هم هوا گرمه و مغازه ها دیر باز میشن. خودم مادر رو میارم و میایم دم مرکز دنبال تو... خودم میرسونمتون. دیگه چی؟
دستم را توی موهایش فرو بردم و او را نوازش کردم.
_ دیگه... استرس. نگرانم نتونم جذبشون کنم و کنترل کلاس از دستم در بره. مخصوصا با هشداری که خانوم هاشمی درمورد رفتار این بچه ها بهم داد.
نیم خیز شد و متمایل به من نشست.
_ اینم نگرانی نداره. دفعه اولت نیست با بچه ها سر و کار داری...
خندید و ادامه داد:
_ ضمنا جنابعالی منِ ارازل رو اینجوری جذب و شیفته کردی مطمئنم از پس چهار تا بچه دبیرستانی به خوبی بر میای و عاشقت میشن.
معترضانه به او اخم کردم و گفتم:
_ حق نداری به خودت توهین کنی.
بینی ام را کشید و گفت:
_ اگه ارازل نبودم پس چی بودم؟
از لبه ی تخت بلند شدم و دستش را گرفتم و او را هم بلند کردم. حلقه ی دستش دور کمرم نشست. گفتم:
_ سردرگم بودی... راه گم کرده بودی وگرنه تو کجا و دور از جونت ارازل کجا... دیگه این حرفو نزنی.
پیشانی ام را بوسید و با هم از اتاق برای صرف ناهار بیرون رفتیم.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_شصت_ویکم ( حوریا می گوید ) قرار بود با مادرم به خرید جهی
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_شصت_ودوم
وارد مرکز شدم. پیرمرد نگهبان این بار مرا می شناخت، بدون معطلی در را برایم باز کرد. خودم را به اتاق مدیریت رساندم و با خانم هاشمی و چند نفر از همکارانش احوالپرسی کردم. خانم هاشمی یکی از همکارانش را پیش کشید و گفت:
_ ایشون خانوم عزتی هستن که دفعه ی قبل ذکر خیرشون بود.
دوباره حالش را پرسیدم و خودم را معرفی کردم. خانم عزتی گفت:
_ این بچه ها فقط یکی دو جلسه ی اول بد قلق هستن. دفعات بعدی خودشون منتظر مربی میمونن. شما هم اگه برخوردی دیدی یا حرفی شنیدی نگران نباش. جلسات اول میخوان قلدربازی دربیارن و بگن ما هم کسی هستیم. خب... اینجوری یاد گرفتن یه خودی نشون بدن.
فقط به لبخندی اکتفا کردم و همراه او به سمت انتهای راهرو رفتم. قبل از ورود به کلاس آرام پچ زد ( هواتو دارم ) تمام این حرفها بیشتر نگرانم می کرد و هنوز بچه ها را ندیده، ذهنم از آنها غول های بی شاخ و دم می ساخت. در کلاس را باز کرد و ابتدا خودش و بعد هم من وارد کلاس شدیم. یک لحظه تمام وجودم را اضطراب گرفت و چشمم سیاهی رفت. در دلم چند صلوات فرستادم و تا زمانی که خانم عزتی مرا به آن چهره های تُخس و نگاه های تمسخرآمیز و بی محل معرفی کرد، آرامشم را به دست آوردم. خانم مراقبی که تا آن زمان در کلاس بود، برای استراحت به دفتر مرکز رفت و خانم عزتی جایش را گرفت. بسم الله گفتم و نگاهی اجمالی به تک تکشان انداختم.
_ سلام... حوریا هستم. میمنت.
یکی از آنها نگاهی به بقیه انداخت و با پوزخند گفت:
_ چه اسم جِلفی...
و همه خندیدند که درمیان خنده شان یکی دیگر گفت:
_ نه بابا جلف کجا بود... از این اسمای حاج خانومی و جلسه مذهبیه...
و دوباره کلاس روی هوا رفت. سعی کردم خودم را نبازم و خانم عزتی هم سکوت کرده بود و می خواست سطح کلاس داری مرا بسنجد که دستش بیاید چه جاهایی باید برای مدیریتشان به دادم برسد. خندیدم و چادر را از سرم برداشتم و با دقت و آرامش و سکوت شروع کردم به تا زدن آن...
_ خاکی نشه حاج خانوم...
لبخندی زدم و گفتم:
_ آفرین... خوب متوجه شدی... بخاطر اینکه کثیف و خاکی نشه و از خوش تیپیم کم نشه دارم تاش میزنم که برش دارم.
و بعد چادر تا زده را توی پلاستیک گذاشتم. صدای شیطنت آمیزی از ته کلاس آمد...
_ نامحرم نبیندتون حاج خانوم.
دوباره صدای قهقهه کل کلاس را گرفت. من هم با آنها همراه شدم و طوری وانمود کردم که انگار حرف با مزه ای زده.
_ ممنون که به فکر حجاب منی... نگران نباش اینجا همه محرمیم و آقای نامحرمی بینمون نیست. همه با هم خواهریم...
نفر اولی که روی صندلی اش پهن شده بود گفت:
_ ولی ما خواهر نمی خوایم...
من هم به چشمش زُل زدم و گفتم:
_ ولی من خیلی دلم خواهر میخواد... مخصوصا خواهرای شیطونی مثل شما رو...
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی
.
در این بهار آفرینش🌿
شروع شد بهار قرآن🌙
تمام این حرم، پر از نور✨
تمام صحن، عطر باران☁️
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
اگه بهت گفت همیشه کنارم بمون
اینجوری جوابشو بده:
"روحِمن وصله به جانت شده است،
برود جان ز تنش آنکه بگیرد تو ز من!" ♥️
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
.
.
املوز روز اول ماه لفتیم بارهبری دیدار تنیم😍
تاتون تالی تیلی خوس گذست😌
🏷● #نےنے_لغت↓
❤️لفتیم:رفتیم
❤️تنیم:کنیم
❤️تاتون تالی تیلی: جاتون خالی خیلی
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
سر حرف خود بایستید
اگر کودک خواستهای داشت که شما نمیتوانید و یا صلاح نمیدانید به او جواب مثبت بدهید، بر سر نه خود بایستید.
اگر کودک ببیند که بعد از اصرار و گریه و قشقرق میتواند شما را تسلیم خواسته خود کند یاد میگیرد که دفعات بعد هم از همین روش برای رسیدن به خواستهاش استفاده کند.
بنابر این تنها زمانی به فرزندتان نه بگویید که مطمئنید از حرف خود برنمیگردید. اگر موقع شنيدن جواب منفي شما دست به مانور زد، خودزني كرد، سرش را به زمين كوبيد يا خودش را به زمين انداخت، تا زماني كه ميدانيد خطري ندارد مطلقا بي اهميت باشيد.
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
•|: ما را به دعا🙏
کاش فراموش نسازند🌱
•|: رندان سحر خیز❤️
که صاحب نفسانند🦋
#فرهاد_شریفی /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1752»
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🌸'|
4_5791669660994765503.mp3
3.43M
..♢ ⃟🧡.•
〖#فانوس〗
•
•
💎 دعای سحر در
سحرهای ماه رمضان💚
💠 اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِیُّ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ...
🔹دعای سحر بسیار عجیب، اسرارآمیز و عظیم است...
🔸خواستههای بسیار عظیمی در این دعا هست که فقط به اعتبار اذن ائمه علیهم السّلام جرأت میکنیم آنها را بر زبان بیاوریم...
🔹این دعا راه سلوک به سمت قرب الهی، راه عبور از نقص به کمال، از کثرت به وحدت، از تعیّن به لاتعیّنی را برای انسان باز میکند...
#دعاےسحر..🌿
#ماه_رمضان
•
•
+میخونَم هَـر سحـر آروم
سلام الله عَلے سیدنا المظلـوم :)
..♢ ⃟🧡.• Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°💓|💌°
#انسیه 🌙
📿زندگےمون با کلام قرآن
#گره بزنیم تا قشنگے🎁
و زیبایے🎈 #اسلامواقعے
رو درڪ کنیم....🌱✨
🍀 قرآن بخوان
کہ باݪ پرواز است...
•☺️•دلبرےکن،خدآمنتظرتہ👇🏻
•✨| @asheghaneh_halal
°💓|💌°
Joze02.mp3
4.22M
⟮ #دلارام シ⟯
•
•
دخیل بسته دل ما؛به نور ماه مبارک...💚
تندخوانی جز ۲/استاد معتز آقایی
•
•
+شهرُ الرَمضان
الّذی اُنزِل فیهِ القُرآن..♥️
📖⃢💫 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
میرسد یک روز حتما با چراغ دیگری:)))!
{#امام_زمان}
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
🖤°• شب سوم محرم به من زنگ گفت فردا میایم...
😥°• من آن شب خواب بدی دیدم، صبح به هركس كه میشناختم زنگ زدم.
😔°• آنها چون میدانستند محمدحسین در كماست به من چیزی نمیگفتند.
😭°• من منتظر بودم خودش بیاید، اما پیكرش را برای من آوردند.
🌷شـهـیـد مدافع حرم #محمدحسین_مرادی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
𓏲 ๋࣭ ִֶָ🤍📿
⟮ #خادمانه ┋ #چفیه ⟯
▪️#ختم_صلوات امروز بہ نیـت :▪️
⇜ ✧شهید حاج قاسم سلیمانے✧ 🪴
📿 ⊰ ارسال صلواتها ⇙
⸙@Daricheh_Khadem
هرروز 🌤
شادڪردن دلـ♥️ یڪ شهید 👇🏻
http://Eitaa.com/Asheghaneh_halal
𓏲 ๋࣭ ִֶָ🤍📿
.🌙 ⃟💛''
『 #فانوس 』
•
•
شدتاینعشق،درشعرمنمیگنجدچرا؟🧐''
بیخیالشعر،اصـلاًدوستتدارمحسن؏!💚''
روز دوم،بہ یاد ڪریماهلبیت
|'🌼دعاے روز #دوم
ماه زیباے خدا🌼'|
#عکسبازشود
•
•
+چنـد روزے آسمـان نزدیـڪ اسٺـ
لحظـہ ها را دریــابــ :)🌱
.🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
تأثیر بینظمی در رفتار آقایون
#پ.ن:عکسبازشود
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
💬 یه بار وقتی ۱۲ سالم بود، با داداشم
داشتیم بامیه درست می.کردیم؛
امکاناتمون کم بود... مواد رو ریختیم تو
نایلون، سرشو سوراخ کردیم؛ چون سوراخش
کوچیک شده بود به شکل زولبیا سرخش
کردیم گذاشتیمشون تو شربت؛ و چون
شربتش آبکی بود وا رفتن و لهشون کردیم
گذاشتیم تو یخچال؛ در آوردیم تستش کردیم
مزه یِ کیک یزدی میداد 😅😂😂
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 592 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
🆔| @Daricheh_Khadem
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
202030_50898442.mp3
9.95M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#محمود_عیدانیان🎙
مـٰابــٰافِرآقهـٰاسـٰاختھایم،
امـّٰابـٰافِرآقتـوسوختھایم..💔
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
•.🥙 ⃝..
| #مائده 🌯|
دسرسوپانگلموز🍌🍮
موادلازم😃 :
•شیر: ۱ لیتر🍶
• زرده تخم مرغ: ۱ عدد🥚
• شکر: ۷ قاشق غذاخوری ⁷🥄
• آرد گندم:۳قاشقغذاخوری³🥄🍚
• وانیل: نوک قاشق چایخوری 🥄
• کره:۱ قاشقغذاخوری🧈
• پودر کاکائو:۲قاشق غذاخوری☕️
• موز: ۲ عدد متوسط²🍌
• شکلاتباطعمدلخواه: ۸۰ گرم🍫
طرزتهیه👩🏻🍳
1⃣ در اولین مرحله از طرز تهیه دسر سوپانگل موزی، در یک قابلمه مناسب، آرد و شکر را طی چند مرحله به شیر اضافه کنید و هر بار هم بزنید تا گلولههای آن باز شود. سپس پودر کاکائو و زرده تخم مرغ را اضافه و مواد را با هم ترکیب کنید تا یکدست شود.
2⃣ قابلمه را روی حرارت بگذارید و مواد را مدام هم بزنید تا به قوام کافی (مثل دسر فرنی) برسد. سپس موزها را پوست بگیرید و مغز آنها را پوره و له کنید. پوره موز را به همراه وانیل به مواد اضافه کنید و آنها را هم بزنید. بعد از این که مواد، ۲ تا ۳ جوش خورد، حرارت را خاموش کنید. بلافاصله مارگارین و شکلات تلخ را به مواد اضافه کنید و هم بزنید تا کاملا با هم حل شوند
3⃣در آخرین مرحله از طرز تهیه دسر، کف قالب دلخواه خود را چرب کنید. میتوانید از لیوانهای یک بار مصرف شفاف هم به عنوان قالب این دسر ساده و سریع بدون فر کمک بگیرید. قالبها را در یخچال قرار دهید تا مواد خودشان را بگیرند و آن را سرو کنید. میتوانید از تکههای بیسکوییت و کیک هم برای بین دسر سوپانگل استفاده کنید🍮
واسهیافطارنوشجانکنید😋🍽
+ڪاش مِنَّـٺ بگُذارے بـہ سَـرَم مهـدےجـان
ٺا ڪہ هم سُفـرهے ٺـُو لحظہے افطار شَوَم🧡''
•.🥙 ⃝.. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
.🌙 ⃟💛''
『 #فانوس 』
•
•
میشود این رمضان موعد فردا باشد؟
آخرین ماه صیامِ غیبت مولا باشد؟🙃
میشود در شب قدرش به دلم مژده رسد!
کہ همین سال ظهور گل زهرا باشد!😍
#دعاےافطار..🌱
#بابامهدےروزهتونقبول
#عکسبازشود
•
•
+دَم افطار همین ذڪرِ
حسیـن؏ ما را بَـس :)♡
.🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_شصت_ودوم وارد مرکز شدم. پیرمرد نگهبان این بار مرا می شنا
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_شصت_وسوم
پایین کلاس ایستادم و گفتم:
_ خیلی خب... حالا که به مبحث حجاب و محرم٫نامحرم و پوشش علاقه دارید، موضوع کلاسمونو فلسفه ی حجاب میذاریم.
یکی دیگر از آنها رو ترش کرد و گفت:
_ خدا وکیلی حجاب هم فلسفه داره؟! ولمون کن حضرت عباسی...
با حرف او بقیه هم شیر شدند و هر کس نظرش را ابراز می کرد و اعتراض بود پشت اعتراض... و من همین را می خواستم که کلاس را به چالش بکشم. خانم عزتی چند بار روی میز زد، نظم را برگرداند که با اشاره ی من مواجه شد و دوباره سکوت کرد. رو به آنها گفتم:
_ اینجوری که نمیشه. با این همهمه هیچکس حرف اونیکی رو نمی فهمه. بیاید نوبتی حرف بزنیم و نظراتمونو بگیم. شاید شما منو متقاعد کردید. شایدم من شما رو...
_ حاج خانوم... شما عین کلاغ سیاه میای و میری... دلت نمیخواد کفتر باشی؟
همه خندیدند. من هم...
_ حوری جون... حوری ها که چادر ندارن، سیاه نیستن. سفیدن با دو تا بال قشنگ...
و چند بار دست هایش را باز کرد و ادای بال زدن در آورد.
_ میمنت جون... بسیار مشعوف و میمون می شدیم اگه چهار تار موهاتو گلابتونی می نداختی بیرون و یه رنگ شاد میپوشیدی. بابا دلمون پوسید.
و از ته کلاس یکی گفت:
_ میمون خودتی نفله... از خودت مایه بذار.
و جواب شنید:
_ باشه پیشی ملوسه. ما میمون تو گربه، بی صفت خانوم.
دستم را بالا گرفتم و گفتم:
_ توی کلاسمون توهین قدغنه. اگه بشنوم تنبیه میکنم.
همان دختر که روی صندلی ولو شده بود گفت:
_ مثلا چیکار می کنی؟ یه لنگه پا نگهمون میداری؟
و دوباره کلاس روی هوا رفت. یک تای ابرویم را بالا بردم و با حالتی مصنوعی گفتم:
_ خیر... برنامه ی دیگه ای دارم. پس از این به بعد توهین ممنوع.
و خودم هم نمی دانستم برنامه ی تنبیهی ام چه خواهد بود و از خدا می خواستم این بحث را کش ندهند.
_ شما زیر چادر، سیستم خنک کننده هم داری؟ بالاخره تابستونه، پنکه ای، کولری...
همه خندیدند. با خنده گفتم:
_ فکر می کردم فقط پسرا از این متلکا بندازن... شما دیگه چرا... بی انصاف منم که دخترم مثل خودتون.
و دوباره خندیدم. یکی گفت:
_ دیگه چی میشنوی؟
ارتباط برقرار شده بود. باد به غبغب انداختم و گفتم:
_ خیلی چیزا... خانوم... همه شهرنشین شدن شما چرا چادرنشینی؟ خانوم... شما سوالات شرعی هم جواب میدین؟ دبیرستانی که بودم یه آقا پسری گفت بمیرم برات، همه موهاشونو فشن می کنن تو ناچارا ابروهاتو فشن کردی... خب من اونموقع همسن شما بودم و هنوز ابروهامو مرتب نکرده بودم و اینجاهاش سیخ سیخی بود
و اشاره ای به ابتدای ابرویم کردم. همه از خنده دل درد گرفته بودند که دختر ولو شده روی صندلی گفت:
_ میگم... شما کچلی؟
نگاهی به او انداختم و گفتم:
_ اگه یه آقا پسر بودی میذاشتم تو کف این سوال و متلک بمونی چون اسلام دست و پامو بسته بود.
و رو به خانم عزتی گفتم:
_ بی زحمت پرده رو می کشید؟
خانم عزتی متعجب پرده را کشید و من شال را آرام از سرم برداشتم و گیره را از موهایم باز کردم و سرم را تکان دادم و گفتم:
_ نه... نیستم. خیلی هم خوشگلی و سلامت موهام برام مهمه.
کلاس به سکوت کشیده شده بود و همه مثل ندیده ها به من خیره شده بودند. انگار انتظار چنین حرکتی را از من نداشتند.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_شصت_وسوم پایین کلاس ایستادم و گفتم: _ خیلی خب... حالا که
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_شصت_وچهارم
آرام موهایم را جمع کردم و مثل اول شال را مرتب روی سرم تنظیم کردم و گفتم:
_ خب... اگه متلکا و خوشمزه بازیاتون تموم شده که...
دختر ولو شده گفت:
_ حجاب زوره... اجباره... نمی دونم این شال و روسری رو کی اختراع کرد که خفه ش کنم.
با نگاهی مهربان گفتم:
_ بیاید درمورد حجاب اجباری صحبت کنیم. موافقید؟
با سکوت آنها که مواجه شدم ادامه دادم:
_ اول باید بدونیم که حجاب یکی از توصیه ها و ملزومات دین اسلامه.
صدایی از ته کلاس گفت:
_ مگه ترکیه و امارات و عربستان و عراق، مسلمون نیستن؟ چرا اونا حجابو اختیاری کردن؟
_ خب این بر می گرده به سیاست حاکمیتشون. هر کشوری حاکمیت و قوانین خاص خودشو داره.
_ ما مسلمون نباشیم تکلیفمون چیه؟ بابا ول کنید این سخت گیریا رو...
_ بهم بگید که پیرو چه دینی هستید؟ اگه اسلام رو قبول دارید که بحث روشنه. باید اسلام رو تمام و کمال قبول داشته باشید.
_ توی قرآن هم نوشته لا اکراه فی الدین...
نگاهی به دختری انداختم که کنار پنجره نشسته بود و این اولین جمله بود که از او می شنیدم.
_ بله... این جمله ای که گفتی دقیقا بخشی از آیه ی دوم آیة الکرسیه، احسنت. درسته که گفته شده لا اکراه فی الدین... هیچ اجباری در پذیرش دین نیست. اما اینم گفته که وقتی پیرو یه دین هستی که یه دین کامل تری بعد از اون دین میاد، تو ای بنده ی خدا موظفی که کاملترین دین رو انتخاب کنی و اسلام آخرین و کاملترین دین خداست. حالا... گفتیم که لا اکراه فی الدین... اما عزیز دلم همونطور که مثل خیلی از خانوما که دلت میخواد از قوانین دینت شونه خالی کنی، بهتره بدونی در کنار این یه جمله ی مقدس، ۱۲ آیه ی شریفه وجود داره که درمورد لزوم و واجب بودن حجاب گفته شده. پس شد ۱۲ به ۱ ... عقلت چی حکم می کنه؟ کدومش بیشتره؟ جوابشو به عقل خودت واگذار میکنم.
سکوت کرده بودند. لازم بود کمی از آنها تعریف کنم.
_ خیلی عالیه که تحقیق کردین، حتی در حد همون لا اکراه فی الدین... اما کاش آویزه گوشمون کنیم که تحقیقاتمون جامع باشه و یه چیز تکراری لقلقه ی زبونمون نشه فقط برای رفع مسئوایت.
_ اگه کسی مسلمون نباشه چی؟
_ سوال خوبی بود. ادیان دیگه هم از قدیم الایام خانوماشون با حجاب بودن. حتی کشورای اروپایی و آمریکایی هرگز به این برهنگی الانشون نبودن. راه دوری نمیرم. حتما همه تون سریالای خارجی رو که برای شصت هفتاد سال پیش بوده رو دیدین. لباسای چند لایه و آستینای پفی و بلند و کلاهی که سرشون میذاشتن. این برهنگی تازه بهشون تزریق شده... حالا... مسیحی، یهودی، بودایی، هر دینی که داشته باشیم...
دختر ولو شده که بچه ها بهار صدایش می زدند، حرفم را قطع کرد و گفت:
_ من پیرو هیچ دینی نیستم.
دلسوزانه و متعجب به او نگاه کردم و گفتم:
_ به فرض که لائیک... اصلا هر چی... الان توی یه کشوری داریم زندگی می کنیم به اسم ایران که یکی از قوانین رسمیش حفظ حجابه... اصلا دیگه بحثی نمی مونه. قانونه و همه موظف هستن پیروی کنند. تازه با این حجم از بد حجابی و لباسای ناجور و شال و روسریای شل و افتاده خیلی دارن آسون میگیرن که هیچی نمیگن.
_ آخه حجابم شد قانون؟
_ بالاخره هر جایی یه قوانینی داره دیگه. ماها که شهروند یه جایی هستیم موظفیم قوانین اون مکان رو رعایت کنیم. پس جای بحثی نیست.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی
.
سختاستڪهدلتنگشویچارهنباشـد
ایڪاشبہاینحالڪسۍ
زندهنباشـد'!
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦