eitaa logo
عاشقانه‌‌های‌ حلال | جلیلی‌ها 🇮🇷
15.9هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
81 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Daricheh_Khadem ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩📼𓆪• . . •• •• خطاهای رفتاری خانم ها . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• خودت رو با خودت مقایسه کن😌✨ . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ۱۲ سـال از زندگـی ما گذشت.♥️ ولـی آنقدر مشغله شـاد و زیبا داشتیم که متوجه گذر آن زمان نبودیم.✨ خانه ما طوری بود که به جرأت می‌توانم بگویم شایـد ۲ روز آن هم با هم مساوے نبود حتی آنقدر پر از شادی و نشاط بود که انگار قرار نبود هیچ‌گاه غـم در آن جا داشته باشد.🫂❤️ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• با صدای اذانی که از مسجد محل به گوش می رسید چشم باز کردم. در جایم نشستم و به بدنم کش و قوسی دادم. طبق معمول احمد مشغول نماز و دعا بود. از جا برخاستم و روسری ام را پوشیدم خواستم به حیاط بروم که صدای نق و نوق علیرضا بلند شد. بی توجه به نق و نوق های او به حیاط رفتم. آفتابه دستشویی را برداشتم تا از حیاط آبش کنم اما شیر آب حیاط از سرما یخ زده بود. می دانستم اگر زودتر به اتاق برنگردم صدای گریه علیرضا بلند می شود. در حیاط نگاه چرخاندم. چراغ اتاق همه همسایه ها خاموش بود. پاورچین به سمت آشپزخانه رفتم تا آفتابه را از آن جا آب کنم و در دل دعا می کردم کسی بیدار نشود و دوباره شر درست نشود. می شد یخ حوض را بشکنم و آفتابه را از حوض آب کنم اما آب حوض به نظرم کثیف بود و دلم بر نمی داشت از آن استفاده کنم. از ترس این که کسی بیدار نشود بدون این که چراغ روشن کنم به آشپزخانه رفتم و آفتابه را آب کردم. قلبم از اضطراب به شدت می تپید. از آشپزخانه که بیرون آمدم چراغ اتاق خواهر حاج خانم روشن شده بود. فقط دعا می کردم هنوز بیرون نیامده باشد و مرا نبیند. سریع به سمت دستشویی رفتم و در را بستم. به ثانیه نکشیده بود که تقه ای به در خورد. بیا بیرون ببینم خودش بود. دلم نمی خواست سر صبحی شر درست بشود و همسایه ها از صدای ما بیدار بشوند. چادرم را روی سرم مرتب کردم و از دستشویی بیرون آمدم و زیر لب آهسته به او سلام کردم. بدون این که جواب سلامم را بدهد پرسید: آفتابه آب داره؟ با همه ترس و اضطرابی که داشتم فقط توانستم به تایید سر تکان بدهم. مرا کنار زد و وارد دستشویی شد. بی خیال دستشویی و وضو به اتاق برگشتم. احمد علیرضا را بغل گرفته بود و راه می رفت. به او سلام کردم جواب سلامم را داد و گفت: بیا بگیرش گرسنه است. کتری را از روی چراغ برداشتم و داخل کاسه فلزی آب ریختم و گفتم: یکم دیگه نگهش دار وضو بگیرم. _با آب داغ چه جوری میخوای وضو بگیری؟ مگه بیرون وضو نگرفتی؟ کاسه را از در اتاق بیرون گذاشتم تا زودتر خنک بشود و گفتم: نشد وضو بگیرم. دستشویی هم هنوز نرفتم بخوام بچه رو هم شیر بدم نمازم میره برای دم روشن شدن هوا یکم نگهش دار من نمازم رو بخونم احمد در حالی که علیرضا را تکان می داد تا آرام شود گفت: دست بجنبون این گرسنه اس باز حاج خانم برای صداش اعتراض نکنه در اتاق را باز کردم و سریع با کاسه آب وضو گرفتم و گفتم: باشه ولی به پسرت بگو یاد بگیره دم اذان گرسنه نشه منو از نمازم بندازه 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید امین علی یوسفی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• سریع به نماز ایستادم و بعد از نماز از احمد خواستم علیرضا را در بغلم بگذارد. دستم هنوز کمی درد می کرد احمد که نمازش تمام شد گفتم: فکر کنم وضوم باطل بود به سمتم برگشت و پرسید: چرا باطل باشه؟ به مچ دستم اشاره کردم و گفتم: با هزار ترس و لرز تو تاریکی سریع شستمش هنوز چربه موقع وضو یکم چربیش رو حس کردم ولی گفتم ولش کن الان عذاب وجدان گرفتم خدا کنه علیرضا زود شیرش رو بخوره من بتونم دوباره نمازم رو بخونم احمد از شیشه در به بیرون نگاهی انداخت و گفت: نگران نباش هنوز تا طلوع خیلی مونده کتری را از روی چراغ برداشت و چای دم کرد. دو لیوان چای شیرین درست کرد و سفره را پهن کرد و پرسید: میخوای برات نیمرو درست کنم؟ سر بالا انداختم و گفتم: نه دستت درد نکنه همین نون و چای شیرین هم خوش مزه است هم خوبه بسه احمد با شرمندگی گفت: امشب حتما یکم خرید می کنم _حالا دیر نمیشه هر وقت بدهیت صاف شد بعد _چیز زیادی ازش نمونده تو بچه شیر میدی درست نیست که هر روز و هر شب فقط تخم مرغ و نون چایی بخوری حالا فعلا گوشت نمی تونم بخرم ولی شب یکم پنیر و سیب زمینی و این جور چیزا حتما می گیرم میام _دستت درد نکنه پس هر چی خریدی صابونم بخر برای لباس و کهنه بشورم _چشم می خرم ولی فعلا چیزی نشور تا دستت خوب بشه _کهنه رو که باید هر روز بشورم وگرنه کم میارم. احمد لیوان چایش را سر کشید و گفت: خودم کهنه هاش رو هر روز می شورم تا دستت خوب بشه ظرف و استکانا رو هم بذار شب اومدم می شورم از جا برخاست داخل کاسه کمی آب جوش ریخت و کاسه را روی طاق گذاشت و گفت: اینو میذارم این جا خنک بشه دستت رو بشوری دوباره وضو بگیری کتش را پوشید و به طرف در اتاق رفت که پرسیدم: هنوز که زوده کجا میری؟ _میرم کهنه ها رو بشورم دیگه 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید غلامرضا اکبری صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• من روبروی گنبدتان گفتم «السلام» آقا شنید جان و دل من جواب را✨️❤️ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 مشتاق تـو را🥰 ڪی بـود آرام و صبورے😌 ﮼𖡼 هرگز نشنیدم ڪه❗️ ڪسی صبر ز جان ڪرد💚 سعدی /✍🏼 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •🚀 | •📲 بازنشر: •🖇 «1349» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صـبحتون پـر از عــشق و امـید✨🌿 همـراه با کلییییییے اتفاقـات عالی😍 امیــدوارم 🤍 زندگیتـــون عسـل🍯 خوشبختی سرنوشتتون🍭 و عشق مهمان همیـشگے خونـہ تون باشه❤️😌 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• طواف آخر حضرت جواد علیه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرین سفری بود که همراه با امام رضا علیه السلام به زیارت خانه خدا می رفتیم. خوب به یاد دارم... حضرت جواد را روی شانه ام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف می کردیم. در یکی از دورهای طواف، حضرت جواد خواست تا در کنار «حجرالاسود» بایستیم. اوّل حرفی نزدم، امّا بعد هرچه سعی کردم از جا بلند نشد. غم، در صورت کوچک و قشنگش موج می زد. به زحمت امام رضا علیه السلام را پیدا کردم و هر چه پیش آمده بود، گفتم. امام، خود را به کنار حجرالاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به یاد دارم. «پسرم! چرا با ما نمی آیی؟» «نه پدر! اجازه بدهید چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما می آیم». «بگو پسرم!» «پدر! آیا مرا دوست دارید؟» «البته پسرم!» «اگر سؤال دیگری بپرسم، جواب می دهید؟» «حتما پسرم». «پدر!... چرا طواف امروز شما با همیشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرین دیدار شما با کعبه است». سکوت سنگینی بر لب های امام نشست. یاد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خیره شدم. اشک در چشم امام جمع شده بود. امام فرزندش را در آغوش گرفت. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و... . راوی:موفّق(خدام حضرت) . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩🌿𓆪• . . •• •• دخترِ‌چادر‌سفیدِ‌سینیِ‌چایی‌به‌دست ای‌که‌هرگز‌در‌خیالم‌هم‌نمی‌آیی‌به.دست! :)🤍 . . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ؏ـشــ♡ــق آن نیست‌ که غمگین بکند دلـ💕ها را دل اگر عاشق یارش بشود میخندد😊🌱 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• کراکـت مـرغ و سیـب زمینے🍘 مواد لازم: سـیب زمیـنے دوعدد🍟 سینہ مرغ نصفے🐔 آب مرغ نمک و زردچوبه، فلفـل سیـاه،پودر سـیر، آویشن پنـیر پیتـزا🍕 دوعدد تخم مرغ🍳 آردسفـید دو پیمانہ آرد سـوخاری ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏من به امید اینکه مامانم برام آیت‌الکرسی می‌خونه و قبول میشم رفتم سر جلسه کنکور... نگو خودمم باید درس میخوندم😔😄 . . •📨• • 902 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• جونم برات بگه خواهر☺️👇 👂گاهی شنیدنِ وقتی کمکم بچه رو نگه داشتی چقدر ظرف شستن زود تموم شد🚰😍 عاشق مزه املت‌هات هستم😜🍳🍅 دقتت رو تو خرید کردن دوست دارم"🍎🍇 ممنون که امروز دست پر اومدی خونه🛍 خیلی انگیزه‌ی مَردت رو برای انجام کارهای خونه بالا می‌بره👏😍 آره اینجوریاس خواهر 😉 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩📼𓆪• . . •• •• عاشقتم هر چند که بشم محکوم . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• مهربونی رو توی دنیا زیاد کن(:🦢💕 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• _نری ها _چرا؟ _جلوی همسایه ها خوبیت نداره ممکنه حرف در بیارن خودم یه جوری می شورم شون _خوب شدن دست تو از حرف در و همسایه ها مهم تره در اتاق را باز کرد و درحالی که بیرون می رفت گفت: هوا هم داره روشن میشه نمازت دیر نشه به هر سختی بود آن قدر علیرضا را تکان دادم تا بالاخره به شیر خوردنش پایان داد. با پارچه ای محکم روی مچ دستم کشیدم تا چربی اش از بین برود و دوباره وضو گرفتم و نماز خواندم. هنوز در نماز بودم که صدای یکی از همسایه ها را شنیدم: زن تنبلت کجاست؟ از کی تا حالا مرد کهنه بچه می شوره؟ خودش کم حیاط رو نجس می کرد حالا شوهرش رو فرستاده خواهر حاج خانم بود. دیگر نفهمیدم چه می خوانم سریع نمازم را تمام کردم و پشت در اتاق رفتم. احمد بی توجه به او در حالی که کهنه ها را چنگ می زد گفت: دستش خیلی درد می کنه ربطی به تنبلی نداره خواهر حاج خانم گفت: چه نازک نارنجیه زنت هم چی میگی درد می کنه انگار دستش چه کار شده قلبم از اضطراب در دهانم انگار می تپید. احمد دستش را آب کشید از جا برخاست و گفت: اون قدر درد می کنه که نمی تونه بچه رو بغل بگیره _تقصیر خودشه می خواست دست به قابلمه من نزنه حالام عیبی نداره از این به بعد یاد می گیره غذای بقیه رو ندزده بخوره احمد که تا آن لحظه سر به زیر بود با حرف او تیز سرش را بالا آورد و خیره اش شد. دلم نمی خواست احمد بفهمد چه اتفاقی افتاده است. همه همسایه ها از اتاق های شان نگاه به حیاط دوخته بودند. احمد قدمی به سمت خواهر حاج خانم برداشت و در حالی که از عصبانیت صدایش کمی بالا رفته بود پرسید: چه بلایی سر دست زن من آوردین؟ خواهر حاج خانم هم کم نیاورد. صدایش را بالا برد و گفت: به زنت بگو غذای کسی رو ندزده بخوره که دستش رو کسی نپیچونه احمد عصبی گفت: حاج خانم احترامت واجب ولی تهمت زدن کار درستی نیست چرا هی به زن من میگی دزد؟ زن من از گرسنگی هم بمیره به غذای کسی نگاه هم نمی کنه شما به چه حقی دست زن من رو پیچوندی 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید عبدالمجید قنبری صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• خواهر حاج خانم هم صدایش را بالا برد و گفت: به همون حقی که بهش یاد بدم دزدی نکنه احمد قدمی به او نزدیک شد و عصبی گفت: حاج خانم بفهم چی میگی زن من اهل این حرفا و کارا نیست. چرا تهمت می زنی؟ این دختر کم سن و سال هست ولی تو عمرش لب به غذای شبهه دار نزده چه برسه حروم _این قدر زن من زن من نکن _می کنم چون به پاکی و معصومیتش ایمان دارم و می دونم داری تهمت می زنی تو به چه حقی دست زن من رو پیچوندی؟ به چه حقی دستت به دست زن من خورده؟ _به زنت یاد بده به غذای کسی دستبرد نزنه که کسی دستشم نپیچونه احمد به سمت او خیز برداشت و در فاصله کمی از او ایستاد و در حالی که تمام قد مقابل آن زن ریز نقش قد علم کرده بود انگشت اشاره اش را در هوا تکان داد و گفت: فقط یک بار دیگه این حرف رو تکرار کن اون وقت بهت نشون میدم تهمت زدن چه نتیجه ای داره یک بار بهت گفتم زن من نه خودش نه پدر مادرش تو عمرشون نگاه به غذای حروم و شبهه دارم نکردن چه برسه بخورن اون قدر چشم و دل سیر هست که چشمش دنبال غذا و مال دیگری نباشه یک بار دیگه زنم رو اذیت کنی دستت بهش بخوره هر بلایی سرت اومد تقصیر خودته صدای حاج خانم را از جلوی در شنیدم که گفت: ها چته احمد آقا سر صبحی صدات رو بالا بردی؟ احمد به لب ایوان آمد و گفت: از من می پرسین چمه؟ شما باید بگین تو این خونه چه خبره؟ به چه حقی این خانم دست زن منو پیچونده؟ به چه حقی تهمت دزدی بهش می زنه؟ _دیروز زنت غذای اینو خورده اینم دستش رو پیچونده چیزی که عوض داره گله نداره احمد به خواهر حاج خانم نیم نگاهی کرد و گفت: اگه راست میگه قسم بخوره که زن منو دیده که داشته غذاش رو می خورده داره تهمت می زنه حق نداشته دست زن منو بگیره چه برسه که بهش آسیب بزنه _حالا هم چی شلوغش می کنی انگار دست شاهزاده خانمت چی شده _چی شده؟ اون قدر دستش درد می کنه که از دیشب تا حالا نمی تونه بچه نوزاد سه چهار کیلوییش رو بغل بگیره تازه می پرسین چی شده؟ حاج خانم احترام شما و تک تک همسایه ها واجب ولی من جایی که زنم آرامش نداشته باشه، بخواد اذیت بشه و آسیب ببینه نمی مونم اگر قراره این اتفاق تکرار بشه همین الان تسویه حساب کنید من زن و بچه ام رو بردارم برم جای دیگه می دانستم در حالی که باقی همسایه ها هر دو سه ماهی به زور اجاره ناچیز شان را پرداخت می کردند احمد اجاره را جلوتر پرداخت کرده بود و از حاج خانم طلبکار بود. حاج خانم هم که انگار دلش نمی خواست چنین مستاجری را از دست بدهد رو به احمد گفت: لازم نیست بری دیگه از این مسائل پیش نمیاد رو به خواهرش کرد و گفت: تو هم این قدر دنبال شر نگرد هر وقت یک مستاجر جدید آوردم با همین کارات فراری شون دادی بعد رو به همسایه ها کرد و گفت: چیو نگاه می کنین؟ معرکه تموم شد برید پی زندگی تون 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید حسن ذاکری نانگی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 ما را😌 بهشتِ نقد🌱 تماشای دلبر است🥰 صائب تبریزی /✍🏼 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •🚀 | •📲 بازنشر: •🖇 «1350» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
🛍اگه دنبال لباسای و با قیمتِ مناسب میگردی اصلا نیا اینجا😁🏃‍♂ 🇮🇷با افتخــار تولیــــد ایرانی 🎉متنوع ترین پوشاک بچگانه 👩‍👧‍👦کانالش خوراک مامانای خاص پسنده بیا😍 🚨زلزله به پا کرده اینجا🤩چون قیمتا مناسبه موجودیا زود میشه عجله کن🥳👇🏃‍♂ https://eitaa.com/joinchat/2639921373C2eb08d33f6 🎁 ارسالشون🤩بدو جانمونی👆
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• بہ وقـت صبـح دل را تازه یابی🫀 همہ ذرّات در آوازه یابی🌬 به وقــت صبــح دل را شــاد گردان😍 حــقیقــت جــان و دل آبــاد گــردان💚 🌸🌱 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• امام علی(ع): اَلزّاهِدُ فِی الدُّنْیا مَنْ لَمْ یَغْلِبِ الْحَرامُ صَبْرَهُ، وَ لَمْ یَشْغَلِ الْحَلالُ شُکْرَهُ. زاهد در دنیا کسی است که حرام بر صبرش غلبه نکند و حلال از شکرش باز ندارد.❤️‍🩹 . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• باورهای نادرست 5: گفتیم که بعضی باورهای نادرست برای ازدواج، ما رو دچار چالش می‌کنه هشت‌تا باور رو گفتیم، امروز هم دوتای دیگه... 🍁 نهمی‌ش: 😇 بعضی‌ها دنبال همسری هستند که ویژگی‌های شخصیتیش باهاشون ⚡ متضاد باشه تا اینطوری با هم به تکامل برسند... این باور، افراد را تشویق می‌کنه که به جای رفع مشکلات رفتاری خودشون دنبال فردی متفاوت باشند تا ضعفشون رو بپوشونه؛ درحالیکه معمولا ازدواج افرادِ خیلی متفاوت از هم اونها رو دچار چالش و مشکل می‌کنه... 🍁 دهمی‌ش: 😬 توی بعضی فرهنگ‌ها برای ازدواج چند خواهر و برادر، 🌿 تاکید میشه ترتیب رعایت شه؛ یا اینکه تصور میشه شرایط خانواده، با ازدواج یه نفر بهتر میشه؛ توی این شرایط خیلی‌وقت‌ها یه نفر برای اینکه مانع دیگران نباشه، ناچارا با فردی که دلخواهش نیست، ازدواج می‌کنه یادمون باشه 💝 بهترین ازدواج‌ها، وقتیه که با دلخواه و آگاهی باشه، _ حتی اگه کمی دیرتر باشه_ و دیدهای منفی نسبت به خودمون و شرایطمون، می‌تونه ما رو دچار انتخاب نادرست کنه . . . 🌸 ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• وقتے پاے در میان باشد دنبال هیچ آرزوے🙏 تازه اے نیستم تنها اتفاق زندگے منے که براے دوستـ💕 داشتنت محتاجم که عاشقانه لحظه به لحظه عاشقترت باشم🥰💍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• مرغ کــنتاکے🍗😎 مـواد لازم : نمـک ۲ ق چ🧂 مـرغ کــامل ۱ دونه فلفــل سیاه ½ ق چ پـودر پاپــریکا ۱ ق چ نــشاسته گندم ۱ ق غ🌾 فلفــل قرمز ½ ق چ🌶 پودر ســیر ۱ ق چ🧄 زنجــبیل ½ ق چ زیــره ۱ ق چ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•