|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
.
⌠ هزار قصّه نوشتیم📖
بر صحیفه دل❤️
هنوز عشقِ تو😘
عنوان سرمقاله ماست😌 ⌡
#ارفع_کرمانی /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1729»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.❄️'|
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
قسمت اول رمان ازسوریه تا منا🌸👇
https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883
هدایت شده از رصدنما 🚩
قسمت اول رمان امنیتی سیاسی "نقاب ابلیس" 👇
https://eitaa.com/rasad_nama/25563
∫°⛄️.∫
∫° #صبحونه .∫
بهتـࢪ😊
آن اسٺـ👌🏻
ڪـه غفلٺـ⚡️
نڪـنیم از #آغاز
بازڪن پنجـ🏞ـࢪه ࢪا
صـبــ🌤ــح دمــیــــــد😍✋🏻
#سلام_صبحتون_بخیر💐
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°⛄️.∫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
💚به رسم ادب واحترام،
💚به ساحت مقدس امام رضا"ع"
💟السلام علیڪ یا امام الرئوف💟
💚ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ
💚 ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ
💚 ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ
💚 ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ
💚 ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً
💚 ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ
💚 ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ...!
#چهارشنبه_هاۍ_امام_رضایے
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
فهیمہ بر سر پیڪر پاره پاره
همســرش حاضر شد،
در حالی ڪہ پیراهن سفیـد
پوشیــده بود
و فــریاد میزد:
ای همسـر شهیدم!
شہادتت مبــارڪ!🌱
و در مراسم ختم نیز گفت:
این ختم نیست، ڪہ آغـاز است ،
آغاز راهی ڪہ همسرم آن را پیمود …🌷
فهیمہ تا یڪ سال سفید پوشید
و تاڪید داشت کہ اگر غلامرضا
بہ مرگ طبیعی رفتہ بود باید
عــزاداری میڪرد.
او حتی با غلامرضا
خداحـافظی هم نڪرد.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #غلامرضا_صادقزاده
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
🔺دلایل درست ونادرست ازدواجکردن👫
هر دختر و پسری حتما باید قبل از ازدواج کردن، دلیل و علت آن را برای خود مشخص نمایند.⁉️
اگر ازدواج کردن جوانان به دلایل زیر باشد⬇️
یعنی هدف صحیحی برای ازدواج خود تعیین کرده است.✅
1- همراهی و همصحبتی
2- ابراز محبت و عشق و صمیمیت
3- داشتن شریک حمایت کننده
4- شریک جنسی
5- والد شدن.
🔻اما اگر ازدواج کردن جوانان تنها به دلایل زیر باشد⬇️
یعنی هدف صحیحی برای ازدواج خود تعیین نکرده است❌
1- تضاد با والدین
2- مستقل شدن
3- التیام یک رابطه شکست خورده
4- فشار خانواده یا اجتماع
5- دلایل اقتصادی
6- تنهایی
7- احساس کمبود اعتماد به نفس
#ازدواج_موفق
#انتخاب_همسر
#قبل_از_ازدواج
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
قسمت اول رمان ازسوریه تا منا🌸👇
https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883
هدایت شده از رصدنما 🚩
قسمت اول رمان امنیتی سیاسی "نقاب ابلیس" 👇
https://eitaa.com/rasad_nama/25563
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
✍ اگه همسرتون بدقولے ڪرد
یا دیر به خونه اومد و توضیحے
نداد بعد از رفع خستگے باملایمت
ازش علت تاخیرش رو بپرسید
و بهش بگید ڪه نگرانش شدید.ツ😌
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
.
.
💬 سلام. اینکه میخوام بگم سوتی نیست
ولی باتوجه به فضای کانالتون، گفتم بفرستم
دیروز در راهیان خواهران، حاج آقا یک جمله
طلایی گفتن:
خدا خودتون و نیمه ی گمشدتون رو البته تا
وقتی که برای شماست حفظ کنه بعدش بزنه
نصف کنه😂😂😂
گفتم که برادران حواسشون باشه😁
.
.
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 570 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
🆔| @Daricheh_Khadem
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
4_6028074474966878278.mp3
17.06M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
#حاج_حسین_یکتا🎙
اگرمیخوایدخترحاجقاسمباشی
تومسیرحاجقاسمباشی
یعنیبایدمجاهدباشی..!
-حاجحسینیکتا
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
قسمت اول رمان ازسوریه تا منا🌸👇
https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883
هدایت شده از رصدنما 🚩
قسمت اول رمان امنیتی سیاسی "نقاب ابلیس" 👇
https://eitaa.com/rasad_nama/25563
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
❏شُڪرڪِہدَرپناٰه امـٰامزَمانیم..♥️🍃
˼العجلایماھِزهرا🌙🌻...
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
بودنٺ خیلے قشنگه..! 🥰
حرفاٺ
حرڪاٺٺ
قلبٺ
مهربونیاٺ...
«ٺو♡» مثل رنگین ڪمون بعد از بارونے،
مثل حس اولین بوسه ،
بو؎ بارون روی خاڪ ؛
اولین بغل...🫂
بودنٺ ٺو؎زندگیم یه اٺفاق خیلے قشنگ بود،
ڪه حٺے اگر بازم به قبلبرگردم بازم انٺخابٺ
میڪنم بازم از خدا میخوامٺ..!💙
بازم حاضرم ٺمام سخٺیارو به جون بخرم
اما فقط «ٺو♡» باشے... ⦙⦙ 🫵🏻👫♥️⦙⦙
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_شانزدهم حاج رسول روی مبل دراز کشیده و اکسیژن به دهانش، ن
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_هفدهم
حسام دوست داشت حوریا را به آپارتمانش ببرد اما می دانست برای این حرف خیلی زود بود و ممکن بود حوریا نسبت به او بدبین شود و گارد بگیرد. به همین دلیل زیر لب و با لحنی شوخ و غیر جدی گفت:
_ کی میشه زندگیمو ببرم آپارتمانم ای خدا...
حوریا صدای حسام را شنید. نمی دانست چه کند. امروز به پدر و مادر حسام قول داده بود مراقب حسام باشد و با دلش راه بیاید اما این پرده ی حیایی که بینشان بود را نمی خواست به این زودی بردارد و از طرفی دوست داشت حسام را سر ذوق بیاورد. به سختی لبخندی زد و گفت:
_ خدا میگه چشم رو هم بذاری خانومتو میبری تو آپارتمانت.
حسام از جواب حوریا متعجب و ذوق زده بود و حوریا خجل با چهره ای سرخ فقط رو به رو را نگاه می کرد. شیطنت حسام گل کرده بود که سر ماشین را به سمت کوچه ی خودشان کج کرد و گفت:
_ قربونت برم خدا جونم تا حالا ده بار چشم رو هم گذاشتم پس دیگه وقتشه؟
حوریا نمی دانست چه کار کند و سکوت کرده بود و از اینکه حسام مجبورش کند به آپارتمانش برود به خودش می لرزید. دیدن حال حوریا برای حسام لذتبخش بود و با دیدن گونه های گل انداخته و چشمان نگران این دختر پاستوریزه توی دلش قند آب می شد. به آرامی کوچه ی خودشان را دور زد و وارد کوچه ی حاج رسول شد و ناخودآگاه، حوریا نفسی از سر آسودگی کشید. صدای قهقهه ی حسام کل ماشین را پر کرد
_ الهی دورت بگردم حوریا. عاشقتم که انقدر خجالتی و پاستوریزه ای تو دختر.
حوریا دستپاچه لبخندی به روی حسام زد و قصد داشت پیاده شود که با صدای حسام برگشت
_ میشه نری؟
بدون حرفی نگاهش کرد. حوریا جوابی برای بی قراری و تنهایی حسام نداشت. حسام هم خودش می دانست حرفش بچگانه است. لبخند بی جانی زد و گفت:
_ میدونم. نمیشه. فقط حرف دلمو گفتم. برو زندگیم. مامان بابات منتظرن.
حوریا پیاده شد و گفت:
_ به محضی که رسیدین زنگ بزنین. تلفنی که میتونم باهاتون حرف بزنم. اینجوری تا هر ساعتی دلتون بخواد وقتم براتون آزاده.
حسام لبخند قدرشناسانه ای تحویلش داد و منتظر ماند حوریا به داخل منزل برود و بعد آنجا را ترک کرد. توی آپارتمانش از دست گرما به بالکن اتاقش پناه برد. فردا حتما باید کولر را راه بیاندازد. با حوریا تماس گرفت.
_ سلام عسل بانو...
_ سلام خوبین؟
_ خوبم قشنگم. لباساتو عوض کردی؟
_ آره. کجایین؟
_ توی بالکنم.
_ وایسید الان میام توی ایوان
_ نه نه نمی خواد. همون توی اتاقت بمون. خودت گفتی امشب زیاد حرف می زنیم. می ترسم وسط حرفامون خوابت بگیره. پس آروم توی تختت دراز بکش که وقتی صدایی ازت نیومد و جواب حرفامو ندادی بفهمم خوابت برده و تماس رو قطع کنم.
دل حوریا از اینهمه توجه بی ریا و شیرین مالامال از عشق شد.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هفدهم حسام دوست داشت حوریا را به آپارتمانش ببرد اما می د
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_هجدهم
اواسط خرداد بود و امتحانات حوریا شروع شده بود. نزدیک به یک ماه از محرمیت سه ماهه و نامزدی شان می گذشت. حسام تماس ها و دیدارشان را کم و کوتاه کرده بود که حوریا بتواند با تمرکز بیشتری درسش را بخواند. به همان رساندن حوریا به جلسه ی امتحان و برگرداندن او به منزل اکتفا می کرد. بی قرارش بود اما می دانست شرایط حوریا مناسب وقت گذرانی و دل دادن به حسام نبود. یک هفته از امتحانات سخت حوریا می گذشت که حال حاج رسول بد شد. با حسام او را به بیمارستان رساندند و همان لحظات دردناک پیشین برایشان تکرار شد. با این تفاوت که این بار حمایت تمام و کمال حسام را داشتند. دو پاکت کوچک آبمیوه را جلوی حوریا و حاج خانم گرفت و به اصرار مجبورشان کرد از آن بنوشند که حالشان جا بیاید. دستگاههای تنفسی به حاج رسول وصل شد و از او اسکن گرفتند و آن را به کمیسیون پزشکان بیمارستان رساندند. پزشک معالج حاج رسول در جریان درمان و اوضاع وخیم او بود و نگاه نگرانش بین نتیجه ی اسکن و خانواده ی حاج رسول می گشت. حسام خودش را به دکتر رساند.
_ نتیجه ی کمیسیون چی شد آقای دکتر؟
دکتر تأسف آمیز سری تکان داد و گفت:
_ شما چه نسبتی باهاشون دارید؟
حسام با تردید گفت:
_ دامادشون هستم. یعنی نامزد دخترش...
_ پس لطفا با اعضای خانواده شون بیاید به اتاقم. باید مفصل صحبت کنیم.
حسام به همراه حوریا و مادرش به اتاق دکتر رفت و دکتر صراحتا شرایط حاج رسول را شرح داد.
_ اوضاع رضایت بخشی ندارن. بخشی از ریه کاملا عفونت کرده و مقداری از ریه هم آب آورده، البته خیلی نیست ولی میتونه خطرناک بشه. اما...
سری به برگه ی کمیسیون کشید و ادامه داد:
_ مسأله ای که بیشتر نگرانمون کرده وجود چند توده ی کوچیک و نامنظمه که قبلا توی اسکن ریه شون نبود و انگار تازه پدید اومده.
با این حرف دکتر، حوریا و مادرش وا رفتند مشت حسام گره شد و از چیزی که شنیده بود می هراسید. دکتر گفت:
_ اگه فقط قضیه عفونت ریه و آب آوردن جزئی اون بود، همینجا توی همین بیمارستان مداوا رو شروع می کردیم اما قضیه ی این توده های ناشناس، روند درمان رو شک برانگیز میکنه.
حسام با اخمی که ناخواسته به صورتش آمده بود، گفت:
_ چی دستور میدید آقای دکتر؟
دکتر دستش را قلاب کرد و گفت:
_ با یه معرفی نامه، اورژانسی باید برید تهران یا شیراز. حالا هر شهری که براشما راحتتره. باید سریع نمونه برداری بشه و اونجا روند درمان رو همزمان آغاز کنند. اینجا امکانات لازم رو نداریم. وقت رو هدر ندید و اگه موافقید همین الان من معرفی نامه رو مینویسم.
حسام بدون توجه به حوریا و مادرش گفت:
_ شما معرفی نامه رو برای شیراز بنویسید که ماهم دنبال کار جا به جایی باشیم.
حاج خانم معترضانه و مستأصل گفت:
_ حسام جان...
حسام نگاه غیرتمندش را از چشمان اشکبار حوریا به نگاه غمزده حاج خانم داد و گفت:
_ حاج رسول خدا رو شکر به هوشه. تا دکتر معرفی نامه رو مینویسن میریم باهاش شرایطو میگیم و در جریان قرارش میدیم. نباید تعلل کنیم. شنیدید که آقای دکتر چی گفتن.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
به آسمان آبی حرم قسم
به گنبد طلایی و ضریح🌥
که با تمــام قلب خود
دوست دارمت❤️
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
من اِملوز حِیلی تَسته سُدم😕
تُلی سِیطونی تَلدم😬
با خَلدوش کوشولوم هم اِ عالمه بازی تَلدم😇
چون دوتایی تسته سُدیم ، مامانی اومدن بلامون لالایی توندن تا لاحت بتابیم😴
من مامانی لو اِیلی دوش دالم❤️
🏷● #نےنے_لغت↓
🍓 تَسته : خسته
🍓 خَلدوش : خرگوش
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
✨ حق فرزند بر پدر و مادر؟
حق فرزند آن است که بدانی او از تو است و خوب و بد او در این دنیا به تو وابسته است😇
تو مسئول و سرپرست او در تربیت درست و راهنمای وی به سوی پروردگار و یاری رساندن به او در اطاعت خداوند هستی...🌱
✍🏻 رسالهٔ حقوق امام سجاد علیهالسلام
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
.
⌠ عاشقان👥
هر چند مشتاق جمال دلبرند😍
دلبران بر عاشقان💞
از عاشقان عاشقترنـد...😉⌡
#هلالیجغتایی /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1730»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.❄️'|
∫°⛄️.∫
∫° #صبحونه .∫
بجو آن صبـ🌤ـح صٖادق را
ڪه جـ💖ـان بخشد
خـلایق را😌👌🏻
هزاران
مست عاشـ💕ـق را
صبوحے و امان باشد😍✋🏻
#مولوی
#صبحتون_دلانگیز🌸🌿
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°⛄️.∫
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
✥🦋✥ تـو مقـدس تر از آنـے
✥🙃✥ ڪہ بہ دستـم آیـے
✥🔗✥ بہ وصـال تو بہ جـز
✥😇✥ پاڪ شدن راهـے نیسـت
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
♥️🍃| ۱۲ سـال از زندگـی ما گذشت.
ولـی آنقدر مشغله شـاد و زیبا داشتیم،
که متوجه گذر آن زمان نبودیم.
😍| خانه ما طوری بود که به جرأت میتوانم بگویم شایـد ۲ روز آن هم با هم مساوے نبود حتی آنقدر پر از شادی و نشاط بود که انگار قرار نبود هیچگاه غـم در آن جا داشته باشد...|🍃♥️
🌷شـهـیـد مدافع حرم #محسن_فرامرزی_گرگانی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1