eitaa logo
عاشقانه‌ های‌ حلال 🇵🇸 ꨄ
15.6هزار دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
80 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Daricheh_Khadem ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩📼𓆪• . . •• •• یا ضامن اهو ...... خسته از این زمونه و از این هیاهو❤️‍🔥🕊🙃 💚 . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• عمریست که در سایه‌ی دیوار خداییم(:✨ . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• وقتي به خانه مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم . بچه را عوض مي كرد ، شير برايش درست مي كرد . سفره را مي انداخت و جمع مي كرد ، پابه پاي من مي نشست ، لباس ها را مي شست ، پهن مي كرد ، خشك مي كرد و جمع مي كرد . آن قدر محبت به پاي زندگي مي ريخت كه هميشه به او مي گفتم : درسته كه كم مي آيي خانه ؛ ولي من تا محبت هاي تو را جمع كنم ، براي يك ماه ديگر وقت دارم . نگاهم مي كرد و مي گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داري . يك بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام مي شوم وگرنه ، بعد از جنگ به تو نشان مي دادم تمام اين روزها را چه طور جبران مي كردم.💔💔 به روایت همسر . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• همه خانواده ام، آقاجان، خانباجی، مادر، محمد حسن و محمد حسین وارد حیاط شدند و با تعجب نگاه شان به روی من و احمد ماند. با دیدن شان سلام کردم که مادر به سمت احمد آمد و در حالی که او را بغل می گرفت گفت: الهی من دورت بگردم الهی درد و بلات بخوره تو سر دشمنات خوبی مادر؟ خوبی قربونت برم؟ با گریه ادامه داد: خدا بیامرزه مادرت رو کاش بود و می دیدت صورت احمد را بوسید و قدمی عقب رفت و گفت: الهی بمیرم برات مادر چه قدر عوض شدی چه قدر لاغر شدی آقاجانم قدمی جلو آمد و به شانه احمد زد و پرسید: چه طوری پهلوون خوبی؟ احمد لبخندی خجول زد و سر به زیر انداخت خانباجی کنار مادر ایستاد و گفت: چه خوب کردی اومدی پسرم همه مون دلتنگت بودیم خیلی خوش اومدی. چرا حالا این جا ایستادین بیا بریم تو هوا سرده احمد در حالی که داشت با محمد حسن و محمد حسین روبوسی می کرد گفت: دست شما درد نکنه ولی باید برم منتظر محمد علی ام خانباجی گفت: مادر قدم ما شور بود که ما اومدیم میخوای بری؟ احمد سر به زیر گفت: اختیار دارید این چه حرفیه. من نیومده بودم که بمونم فقط به خاطر رقیه اومدم محمد علی آمد به همه سلام کرد و پرسید: کجا بودین از ظهر؟ مادر آه کشید و گفت: رفته بودیم خونه حاج علی برای پس فردا که چهلم دارن کمک کنیم 🇨🇮هدیه به روح مطهر شهید ادواردو آنیلی صلوات🇨🇮 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد سر به زیر انداخت و غمگین نگاه به زمین دوخت. محمد علی جلو آمد و شانه احمد را فشرد و گفت: داداش بیا بریم دیر میشه احمد به تایید سر تکان داد و گفت: باشه ... سرش را بالا آورد و گفت: تو برو موتورو روشن کن منم خداحافظی کنم محمد علی به سمت موتورش رفت که آقاجان گفت: کاش یه امشب رو می شد این جا بمونی احمد دست آقاجان را فشرد و گفت: دست شما درد نکنه حلال کنید این همه اذیت تون کردم هم بودنم براتون درد سره هم نبودنم آقاجان به پشت احمد زد و گفت: این حرفا رو نزن ما جز خیر و خوبی از شما ندیدیم احمد نیم نگاهی به من کرد و از آقاجان پرسید: میشه با رقیه یه دقیقه صحبت کنم؟ آقاجان لبخند زد و گفت: صحبت کنید این که دیگه اجازه نمیخواد آقاجان چند قدمی از ما دور شد و بقیه را هم همراه خودش از ما دور کرد. احمد در کمترین فاصله از من ایستاد و آهسته گفت: من امشب میرم اتاق مون محمد علی رو هم پیش خودم نگه می دارم باهاش صحبت کنم. الان که برم دیگه نمیام صبح وسایلا رو میدم محمد علی بیاره نگران من نباش باشه؟ در جوابش سر تکان دادم که دستم را گرفت و گفت: می دونی که خیلی دوست دارم ... ببخش که به خاطر من این همه اذیت شدی و در به دری کشیدی _این حرفا رو نزن ... هزار بار بهت گفتم من اذیت نشدم دستم را محکم فشرد و گفت: دیگه باید برم مواظب خودت و علیرضا باش باشه؟ دستم را رها کرد که گفت: قول بده زود بیای دنبال مون می دونی که طاقت دوریت رو ندارم احمد لبخند زد و برای خداخافظی به سمت آقاجان رفت. 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید بابک نوری صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• من آرزو کردم بیایم❤️ تا زائرت باشم رضاجان✨ گفتی بیا و من چه زیبا🌸 به آرزوی خود رسیدم☺️ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 ای که مهتابِ رُخت🌹 سایه بیفکنده به ماه🌙 دل ما بر دل تو💞 سخت ارادت دارد✋🏻 ﮼𖡼 می‌شود✨ گاه بیایی و به ما سر بزنی👥 چون نگاه تو بهشت است🌸 سخاوت دارد☺️ علی غفاری /✍🏼 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •🚀 | •📲 بازنشر: •🖇 «1360» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• نـبردهـاۍ ارزشمــند⚔ براۍ کسـب مـدال‌‌هـاۍ طـلا نیسـتند🏆🥇 نــبرد درونے، آن نـبرد نامرئـے درون هـمه‌ ے ماسـت؛ نبــرد ارزشــمند آنجـاســت . . .🌱💚 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• بر دوش خود بریز دو زلف سیاه را بالا مبر ز خسته دلان سوز و آه را در”بست طوسی”تو چه رنگی دویده است کز لطف می خرند سپید و سیاه را موسی عصا به کف به حریم تو پای زد تا دید می خرند دل”من عصاه”را زاهد تو را پسندد و رو بر خدا کند یارب مکن نصیب کسی این گناه را در حرمتت که امر خدا نیز قائم است دیدیم ایستاده سرِ پا اِلٰه را کفرم مبارک است به تبریک من بیا چرخانده ام به سوی رضا قبله گاه را ایوان تو به کعبه تفاخر نمی کند بر بنده,فخــر, عیب بود پادشاه را بین تو و خدا به خدا مایل تو ام…! شکر خدا که برد ز من اشتباه را وقت ورود کفش سپارند خلق و ما دادیم بوسه کفش کَـنِ کوی شاه را مالی نداشتم ولی از جستجوی تو انداختم میان ضریحت نگاه را من در رواق آینه عکسم به طاق بود دادند بر گدا به حریم تو جاه را کفر مرا درآر و نشان جهان بده رو کن که سجده کرده ام آن بارگاه را 🫀🫂✨ 👤محمد سهرابی . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩🌿𓆪• . . •• •• چه جمعِ دلنشین عاشقی داریم ، من و یک استکان چای و خیالِ تو ..☕️♥️ . . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• 🍃💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌"ع...ش..قِ" آن دلــ💓ــدار ما را ذوق و جانے دیگـرست...! 💚🍃 🌼😌 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•