eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . _ __☁️ دسر خوشمزه آوردم براتون🌝 سه سوته ترین دسری که میتونید درست کنید و میل کنید😌 برای درست کردنش؛ 1.دوبسته بیسکوییت پتی بور 2.یک لیوان شیر 3.یک بسته خامه 4.یک بسته پودر کرم کارامل داخل مخلوط کن بریزید؛مخلوط کنید و با سس کارامل یا هرچیزی که دوست دارید تزیین کنید🦦 و نوووش جااان🌚♥️ . 𓂃فوت‌وفن‌هاےسه‌سوته𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🌽 ⏝
💍 ⏝ ֢ ֢ ֢ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ همه از کنـــارم گذشـتند به جز تــــو که از درونم گذشـــتی... 💚🦩 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎. . 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
🧸 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . میدونم امروز کسی اینارو بهت نگفته پس من میگم: تو قوی تر از چیزی هستی که فکر میکنی! تو کارت فوق العادس! تو لیاقت بهترینها رو داری!🌻🌿 . 𓂃دیگه‌وقتشه‌به‌گوشیت‌رنگ‌و‌رو‌بدی𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧸 ⏝
🧃 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . صمیمیت این نیست ک👇 دم به ساعت پیش شوهرتون باشید و باهاش حرف بزنید✖️🤷‍♀ بلاخره شوهرتون هم یه سری برنامه مورد علاقه داره که دوست داره وقتی از سر کار بر‌می‌گرده بهشون برسه🔖 اعتراض شما🗣❌👇 به این کار همسرتون یعنی بی‌احترامی به علایق او🤦‍♀ و در نتیجه دور شدنش از شما🤷‍♀ . 𓂃ویتامین‌عشقت‌اینجاست𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧃 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . نامی که پدر برایش گذاشت فاطمه بود. لقب معصومه را بعدها برادرش به او داد. علی بن موسی الرضا علیه السلام وقتی گفت:«من زار المعصومه بقم کمن زارنی»هرکس معصومه را در قم زیارت کند، انگار مرا زیارت کرده است... لقبش را معصومه گذاشت تا از عصمتش بگوید.مقام والایی که نزد خدا دارد. ⬇️منبع: بانوی کرامت، ص۹ . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویست‌وسی‌ودو سر به زیر میگویم +:میخوام ساده ی ساده باشه
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . خودت روح سرکش و قلب لرزانم را یاری کن،مثل روزهای رفته... دوستت دارم،تو را که از روحت در من دمیدی.. شالم را مرتب میکنم و چادرم را سر.. بار دیگر در آینه نگاهی به خودم میاندازم. آماده ام،برای سر سپردن به تسلیم الهی! کیف کوچکم را برمیدارم،تسبیح فیروزه ای سوغات کربلا را و انگشتر با نگین امیری حسین که عمووحید داده بود.نگاهی به انگشتر که روی انگشتان دست راستم خودنمایی میکند می‌اندازم... آه میکشم و از اتاق بیرون میروم. قدم اول را روی پله ها میگذارم که چشمم به او میافتد . وسط سالن ایستاده،دستش را داخل جیبش فرو کرده و دست دیگر را روی دکمه های کتش گذاشته. کت و شلوار مشکی پوشیده،پیراهن سفید و کراوات مشکی... مشغول صحبت با مانی است. بسم اللّه میگویم و قدم دوم را برمیدارم. زنعمو موهایش را مرتب میکند و مامان،به بابا کمک میکند تا کتش را بپوشد. پله ی سوم را پایین میروم که زنعمو مرا میبیند. به عمو که کنارش ایستاده سقلمه میزند و آرام میگوید:مسیح مسیح به طرف زنعمو برمیگردد:جانم مامان؟ زنعمو با ابروهایش به من اشاره میکند. نگاهش برمیگردد و روی من متوقف میشود. بیتفاوت نگاهم میکند. هیچ حسی،در چشمانش نیست. حتی تبسمی هم روی لب هایش نمیآید... همانطور خشک،جدی،سرد و بی تفاوت نگاهم میکند، برق چشمانش همان است،همانقدر گیرا..همانقدر قدرتمند... فقط کمی درخشان تر به نظر میرسد. از پله ها پایین میروم و کنار مامان و بابا می‌ایستم. مسیح بی تفاوت،نگاهش را به زمین میدوزد. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . بین نگاه های پرمعنا و حرف های درگوشی،خودم را کناری می کشم. از خانه بیرون میآییم،بدون حرف و هیچ کلامی. زنعمو مرا به سمت ماشین مسیح هل میدهد. :_آخه زنعمو... +:دختر حرف نباشه.. بشین! مجبورم که اطاعت کنم. مینشینم،مسیح هم. استارت میزند و حرکت میکنیم بدون هیچ حرفی. صدای اس ام اس موبایلم میآید. فاطمه است (عروس خانم ما اینجا منتظریم) چه صفتی!عروس... نه...نمیگذارم که این احساسات شکست خورده، این دخترانگی های لنگر گرفته،این روحیه ی لگدمال شده و این حال ناآرام نابودم کند. من با منطق پذیرفتم و پای منطق خودم و اجبار پدرم میمانم. من خودم را نمی‌بازم...من شکست خورده ی این بازی نخواهم بود. پیروزی تنها چند گام با من فاصله دارد،شاید هم چند امضا و یک خطبه! نمیدانم کی به محضر میرسیم،کی ماشین متوقف میشود و کی من از فکر و خیال بیرون میپرم. :_نمیخوای پیاه شی؟ همه منتظرن. سرم را بالا میآورم و به جماعتی که به انتظارم ایستاده اند،خیره میشوم. مامان و بابا،عمو و زنعمو،مانی و آقا و خانمی که شوهرخاله و خاله ی مسیح معرفی شدند. و زنی جوان،سی،سی و پنج ساله با همسرش و دختر کوچکش،که فهمیدم دختر و دامادِ خاله ی مسیح هستند. در را باز میکنم و پیاده میشوم. فاطمه و محسن را میبینم،فاطمه جلو میآید و بغلم میکند. وارد محضر میشویم،فاطمه کنارم حرکت میکند و لحظه ای تنهایم نمیگذارد. سرم را بلند نمیکنم،فقط مستقیم حرکت میکنم. روی صندلی‌ عروس مینشینم و تازه وقت میکنم به اطراف نگاه کنم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . √ رزق لایَحتَسِب ✨️سخنان آرامش بخشِ آقاجان درباره رزق و روزی . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰🚩 ⊰📲 بازنشر: ⊰🔖 𓈒 1517 𓈒 . 𓂃شب‌نشینےبامقام‌معظم‌دلبرے𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🌙 ⏝
🍳 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ‏آدمــی با بـهـانہ هایِ ڪـوچڪــ اسـت کہ زنـده میـماند🪴 عطـری پیـراهـنی امید برگشتنـی؛💌 دوبــاره _دوسـتـت دارم_ شنیـدنے ...🙂💞 . 𓂃صبح‌رو‌عاشقانه‌بخیرکن𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🍳 ⏝
💛 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . «العبد کلما ازداد للنساء حبا ازداد فی الایمان فضلا» امام صادق علیه السلام فرمودند: هر چه محبت مرد بر زن بیشتر گردد، بر فضیلت ایمانش افزوده می شود.🫀✨ منبع:من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 251✍ . 𓂃حرفایے‌که‌میشن‌چراغ‌راهِت𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💛 ⏝
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ‌ تو چــه کـ⁉️ــردی که دلـ 💞ـم، این همه خـ🥺ــواهان تو شـــد؟ ؟😁 . 𓂃محفل‌مجردهاےایـتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧣 ⏝
💍 ⏝ ֢ ֢ ֢ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تو یا مال منی…🥰 یا……🥲 یا نداره…😡 بیخود می کنی مال کس دیگه ای باشی🤪 حق انتخاب هم نداری😌 مال خودمی فقط😋 🦩☺️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎. . 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
45.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌽 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . مـــاش پلــو🤩💛 مواد لازم: برنــج 🍙۳ پیمانه مـاش🫛 ۱/۵ پیمانه سـینہ مرغ 🍗۲ عدد پـیاز 🧅دو عدد متوسط محــلول زعـفرون💛 ڪـشمش و زرشڪـ🍇هر کدوم نصف استکان . 𓂃فوت‌وفن‌هاےسه‌سوته𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🌽 ⏝
🥤 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 📩 ‏هفته پیش بعد از ۷ سال رفتیم مشهد😂 بعد خب تو حرم نشسته بودیم یه خانمی اومد گفت اهل کجایید و این حرفا! بعد که خواست بره گفت التماس دعا🙏 و منم دستپاچه شدم و نمیدونستم در جوابش چی بگم یهو گفتم التماس شماام قبول😭😂 من کلا از این سوتیا خیلی میدم🥴 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓈒 1051 𓈒 "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین. 𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh . 𓂃پاتوق‌مجردے𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🥤 ⏝
🪖 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . روایت همسر محترم شهید ابراهيم بعد از چند ماه عمليات به خانه آمد سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود به محض اينكه آمد، وضو گرفت و رفت كه نماز بخواند به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت: من باعجله آمدم كه نماز اول وقتم از دست نرود اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود» ⊹🌷 ❤️ . 𓂃اینجاشهدامیزبان‌عشق‌اند𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🪖 ⏝
🧸 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . یا مالک‌الملک✨💚 . 𓂃دیگه‌وقتشه‌به‌گوشیت‌رنگ‌و‌رو‌بدی𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧸 ⏝
🧃 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . یه وقتایی هم کنار مرد زندگیت نشستی دستش رو بگیر تو چشماش زل بزن بهش بگو 😍👇 ازت ممنونم کـه اینقدر با عشــق داری بـرای زندگیمــون تـلاش میکـنی👩‍❤️‍👨 گاهی همین جملات ساده مورفین میشه تزریق میشه تو وجودش♥💉 . 𓂃ویتامین‌عشقت‌اینجاست𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧃 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . سلام می‌دهد اول رضا به زوارش جواب می‌رسد از ما به هر سلامِ رضا . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
‌ سلام رفقای عاشقانه‌حلالی حالــتوووووون چطـوره؟😍 ‌
‌ اینجـا کسی هست کـه تبادل بـلد باشه و بخواد خیلی؛جهادی و دلی و حرفه‌ای ادمینِ تبادل شه؟!😉📲 حق زحـمه هم محـفوظـه👀 ‌
اینجا بگیــد بـهـم : @Khadem_Daricheh
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویست‌وسی‌وچهار بین نگاه های پرمعنا و حرف های درگوشی،خودم
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . محضر،مجلل و پر از تشریفات است،سفره ی عقدی هم پر از شمع و گل های طبیعی برابرمان باز شده. سفره ای به رنگ سفید و طلایی. با گل هایی که عطرشان تمام فضا را پر کرده. صدایش از کنار گوشم یآید :_الآنه که خون بیاد... سرم را بلند میکنم و نگاهش میکنم. اصلا کی نشست که نفهمیدم؟نگاه متعجبم را میبیند :_ناخنات رو محکم تو پوستت فرو کردی تازه نگاهم به دستم میافتد. مشت گره خورده ام را کمی باز میکنم. دسته گلی روی پاهایم میگذارد. مشتش را جلویم میگیرد. :_اینم مال تو... سرم را بلند میکنم. دستش را رو به رویم باز میکند،دو تا شکلات.. :_بخور..واسه فشار خونت خوبه.. یکی را برمیدارم ، دوباره مشتش را میبندد. نگـاهم به دسته گل میافتد. پر از رز های کوچک سرخ... ساده و زیباست! شکلات را باز میکنم و داخل دهانم میگذارم و ذکر میگویم.. کمی بهتر میشوم،نه به خاطر شکلات و تعدیل فشار خونم.. به خاطر یادآوری اینکه خدا،تنهایم نمیگذارد... مامان و زنعمو جلو میآیند. مامان میگوید:بلند شو نیکی،چادرت رو دربیار.. متعجب نگاهش میکنم. +:لازمه؟ :_معلومه... با چادر سیاه اصلا نمیشه دخترم.. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:نه مامان...من... فاطمه میگوید:نیکی من چادر سفید آوردم. چقدر خوب که فاطمه میداند،میشناسد و میفهمد مرا... با نگاهم از حواس جمعش تشکر میکنم.. :+ممنون که هستی فاطمه.. لبخند میزند:یه رفیق عروس بیشتر نداریم که.. بلند میشوم و با کمک فاطمه چادرم را عوض میکنم. دوباره مینشینم. چشمانم فقط نوک کفش هایم را میبیند و کفش های او را... عکاس و فیلم بردار مدام می خواهند به دوربین نگاه کنیم و لبخند بزنیم.. من دل و دماغی برای این کارها ندارم.. عمووحید میآید و روی صندلی کناری ام مینشیند. به طرفش بر میگردم. لبخند میزند :_خیلی ماه شدی خاتون.. نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم،لب هایم میلرزند. :_نوچ... گریه نداشتیما... مگه خودت نخواستی؟نگفتی اینجوری واسه همه بهتره؟ ما مثل کوهیم نیکی تا آخرش پشت هم... اینو بدون هرجا که باشم،اگه بفهمم،بشنوم،ببینم که کسی نازکتر از برگ گل بهت بگه.. دنیا رو جهنم میکنم... مگه قرار نشد هر وقت دلمون لرزید،پامون سست شد،بغض کردیم پناه ببریم به خودش؟ خودت رو بسپار به خدا... سرم را تکان میدهم،میداند چطور آرامم کند. قرآن را برمیدارد و روی پایم باز میکند. آیات سوره ی نور،برابرم روشنی میکنند. نفس عمیق میکشم و توکل میکنم به او که هست،و هر زنده ای را زندگانی میبخشد. عمو بلند میشود و مامان کنارم مینشیند. فاطمه و خاله ی مسیح حریر سفیدی روی سرمان میگیرند. دخترخاله اش،هم قند میسابد.. این ها را آینه ی روبه رویم شهادت میدهد. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . √ ای که گویی❗️ که خلایق زودی خسته شدند😒 . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰🚩 ⊰📲 بازنشر: ⊰🔖 𓈒 1518 𓈒 . 𓂃شب‌نشینےبامقام‌معظم‌دلبرے𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🌙 ⏝