eitaa logo
رمانکده عشق❤️پروفایل.آموزنده
1.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نوعی دستكش از جنس كاندوم است كه دارای مواد لغزنده كننده و زائده های فراوان است،اين كاندوم مخصوص تحريك كليتوريس با انگشت است كه باعث لذت بيشتر زن حين ورود انگشت به واژن میشود 💫💥زندگی زناشویی💥💫 🎩🔬دکتر سلامت🔬🎩 💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 💋@zendegiZenashoii💋 ● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸
‍ ‌ چسبندگی لوله های رحمی چه علایمی دارد درد لگنی‌ فزاینده‌ هنگام‌ عادت‌ ماهانه‌، خصوصا روزهای‌ آخر، گاهی‌ درد لگنی‌ ممکن‌ است‌ در هر زمانی‌ رخ‌ دهد درد هنگام‌ مقاربت‌ جنسی‌ لکه‌بینی‌ قبل‌ از عادت‌ ماهانه‌ گاهی‌ وجود خون‌ در ادرار یا مدفوع‌ کمردرد و درد همراه‌ با انقباضات‌ روده‌ای‌ و نازایی‌ 💫💥زندگی زناشویی💥💫 🎩🔬دکتر سلامت🔬🎩 💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 💋@zendegiZenashoii💋 ● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸
‌ تفاوت و رابطه جنسی 💕خودارضایی و رابطه جنسی تنها در فيزيك كار با هم شبيه هستند ولي در مسائل روحي و رواني كاملا با هم فرق دارند . 💕در خود ارضايی شما با تصوير سازی از يك معاشقه به انزال ميرسيد و همواره بعد از انزال در حسرت آنچه به تصوير كشيده بوديد باقي مانده و در نتيجه از نظر روحی ارضا نشديد بنابراين بدليل ارضا نشدن اگه بدن شما توان داشته باشه دلتون ميخواد كه كل روز در حال خود ارضايی باشيد در رابطه و در تماس بدن با جنس مخالف و لمس و نوازش ان انسان كاملا از نظر روحی تخليه ميشود. 💫💥زندگی زناشویی💥💫 🎩🔬دکتر سلامت🔬🎩 💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 💋@zendegiZenashoii💋 ● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸
رمانکده عشق❤️پروفایل.آموزنده
#سرگذشت_زندگی_بادام❤️ #قسمت167 #بادام_خانم اونشب از شور وشوق رفتن به شهر و دیدن خونه ی جدید خواب به
❤️ اقا نصرت بااینکه سـ..ـن وسا..لی نداشت اما خیلی سربه زیر وآقا بود...و همینطور با تجربه... ازاول مسیر با سعید حرف میزدن و من هم به حرفاشون گوش میدادم...از حرفاش فهمیدم که از وقتی خیلی بجه بوده کارکـ.ـرده و بیشتر سالهای عمرش رو در خدمت سالارخانِ... اما برام خیلی عجیب بود که تابحال ندیده بودمش... سرمو به صندلی ماشین تکیه دادم و با تکون هایی که به ماشین میخورد چشمام سنگین شد و به خواب رفتم... نمیدونم چقدر خوابیده بودم که با صدای سعید چشمامو باز کردم...پاشو مهتاب خانم رسیدیم...تو که همش خواب بودی دختر... چشمامو ما_لیدم و گفتم:دیشب اصلا درست نخوابیدم... توی کوچه ای باریک توی ماشین نشسته بودیم و من گیج و منگ به اطرافم نگاه میکردم که آقا نصرت رو به سعید گفت؛اون خونه ست آقا...همونه... د... نبا_له انگشت اشاره اش رو گرفتم و چشمم به خونه ای با آجرهای کرم رنگ افتاد... دیوار های حیاط وحتی نمای خونه از آجر بود و چشم هربیننده ای رو محو خودش میکرد... درخت انگورِ پرباری روی دیوار کشیده شده بود و برگ های پهنش تا پایین دیوار رسیده بود... با دری بزرگ و قهوه ای رنگ که کمی از رنگش ریخته بود...درنگاه اول خیلی از خونه خوشم اومد و بی صبرانه منتظر بودم هرچه زودتر بتونم داخل خونه رو هم ببینم... اقا نصرت با ماشین نزدیک در شد و سریع پیاده شد و در حیاط رو باز کرد و دوباره اومد سـ...ـوار شد و با ماشین وارد حیاط شدیم... اون حیاط کافی بود تا همیشه قلبم توی اون خونه بمونه و عاشقانه دوسش داشته باشم... حیاطی بزرگ با دیوار های آجری که دورتادورش با برگ های پهن درخت انگور پر شده بود... اقا نصرت انگار قبلا خونه رو دیده بود،چون خیلی طبیعی رفتار میکرد و نقطه به نقطه ی خونه رو میشناخت... اما من و سعید حسابی هیحانز...ده بودیم و فکرشم نمیکردیم خونه تااین بزرگ و دنج باشه... اقا نصرت ذوق مارو که دید گفت:هنوز داخل خونه مونده،اونجارو باید ببینید... ترفندها 👌 ♥️ℒℴνℯ♥️ چالش های زندگی را با ما دنبال کنید.... @ashpaziRoman
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺آسیب شناسی روابط دختر و پسر قبل از ازدواج اختلال هذیانی یا سوء ظن های بیمار گونه خواستگار 💫💥زندگی زناشویی💥💫 🎩🔬دکتر سلامت🔬🎩 💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 💋@zendegiZenashoii💋 ● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸
🔻قدیس و راهزن ✨✨✨✨✨✨✨ ”زمانی در دوران جوانی، قدیسی را در خلوتش، بر فراز تپه ملاقات کردم هنگامی که ما درباره‌ی ماهیت پرهیزکاری با هم گفت‌و‌گو می‌کردیم راهزنی لنگ لنگان و خسته و درمانده به نزدیکی ما آمد. وقتی به بیشه رسید، در برابر قدیس زانو زد و گفت: «ای قدیس» من باید تسلی یابم! گناهانم بر دوشم سنگینی می‌کنند و قدیس پاسخ داد: گناهان من هم بر دوشم سنگینی می‌کند‏ و راهزن گفت: اما ‏من دزد و غارتگرم و قدیس پاسخ داد: من هم دزد و ‎غارتگرم راهزن گفت: اما‏ من قاتلم و خون بسیاری از مردمان را تا به حال ریخته‌ام و قدیس پاسخ داد: من هم قاتلم و خون بسیاری از مردمان را ریخته‌ام راهزن گفت: من جنایت‌های بی‌شماری مرتکب شده‌ام. باز قدیس پاسخ داد: من هم جنایت‌های بی‌شماری مرتکب شده‌ام سپس راهزن برخاست و به قدیس نگاه کرد در چشم‌هایش نگاه عجیبی بود و وقتی ما را ترک کرد جست‌و‌‌خیز کنان از تپه پایین رفت. من به قدیس رو کردم و گفتم: برای چه خود را به جنایت‌های مرتکب نشده متهم کردی؟ مگر نمی‌بینی که این مرد دیگر به تو ایمان ندارد؟ و قدیس پاسخ داد: درست است که او دیگر به من ایمان ندارد، اما او با تسلی خاطر بسیار اینجا را ترک کرد. در آن لحظه ما صدای راهزن را می‌شنیدیم که در دور دست آواز می‌خواند و پژواک ترانه‌هایش، دشت را با شادمانی سرشار می‌کرد.“ اجتماع اساتید ایران در ایتا 🌹@asatid_IRAN🌹
🔻پیرمرد خشت زن پیرمردی با کمر خمیده بر زمین کج شده بود.عرق پیشانی اش با گل و آب به هم می ریخت و خشت می زد. گاهگاه کمر خود را به بالا می کشید تا خستگی بدر کند. جوانی از آنجا می گذشت شگفت زده شد که با وجود کهن سالی خشت می زند، جلو رفت و گفت: پیرمرد چرا اینقدر زحمت می کشی، باید در خانه بنشینی و دیگران زندگیت را تامین کنند، تو کار خود را کرده ای نوبت استراحت توست. پیر مرد در حالی که کمر خمیده اش را راست می کرد سر بالا کرد و گفت: دست بدین پیشه کشیدم که هست تا نکشم پیش تو یک روز دست دست کش کس نیَم از بهر گنج دست کشی می خورم از دسترنج اجتماع اساتید ایران در ایتا 🌹@asatid_IRAN🌹
🔻گردون روزگار کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت...!!! چند سالی گذشت یک روز که با همسرم ازخیابان می گذشتیم، آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم»😐😊 اجتماع اساتید ایران در ایتا 🌹@asatid_IRAN🌹
جمله هایی که زنان عاشق شنیدن آن هستند 😍 ❣️ تو از دوستای دیگه ات خوشگلتری. ❣️تو مادر ایده آلی خواهی شد... ❣️ نمیتونم بگم چقدر دلربا و زیبا هستی ❣️ تو واقعا باهوش و جذابی ❣️میخوام همه عمرمو با تو سپری کنم.. ❣️ تو بهترین دوست منی ❣️تو در سکس فوق العاده ای ❣️ من همیشه باهاتم ❣️شام بریم بیرون ❣️دوست دارم.... 💫💥زندگی زناشویی💥💫 🎩🔬دکتر سلامت🔬🎩 💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 💋@zendegiZenashoii💋 ● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸
جاذبه جنسی یا اخلاقی؟ ⇠ آیا زن ها تصور می کنند مردان فقط به دلیل جاذبه های جنسی به سمت آن ها جذب می شوند؟ این اشتباهی ست فاحش... ⇠ اگر مردان پس از مدتی از زن ها کناره می گیرند، به دلیل روزهایی است که با یکدیگر سرکرده اند نه شب ها، روزهایی که زیر نور تند آفتاب به بحث می گذرد، بیش از شب هایی که به هم می آمیزند، جذاب بودن یک زن را از بین می برد. ⁣⁣⁣⁣ 💫💥زندگی زناشویی💥💫 🎩🔬دکتر سلامت🔬🎩 💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 💋@zendegiZenashoii💋 ● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸● ⃝⃘🌸
رمانکده عشق❤️پروفایل.آموزنده
#برزخ_ارباب #پارت_805 گوشیم رو از روی تخت برداشتم و به طرف در رفتم یهویی در رو باز کردم و خواستم ب
چندلحظه ای سکوت کل اتاق رو فرا گرفت تا اینکه میلاد دوباره شکستش... _ ببخشید، من...من فقط منتظر بودم که بیایی بیرون همینطور که سرم پایین بود آروم گفتم: _ اشکال نداره _ بازم معذرت میخوام سرم پایین بود اما عقب عقب رفتنش رو دیدم. _ راستی... ناخودآگاه سرم رو بلند کردم و با خجالت نگاهش کردم. _ بله؟ _ لباست خیلی بهت میاد قرمز شدن صورتم رو به خوبی احساس کردم و خداروشکر اون منتظر نموند که خجالت من رو ببینه و سریع در رو بست و رفت. به محض بسته شدن در اتاق نفس راحتی کشیدم. داشتم از خجالت میمردم؛ هیچوقت نشده بود که یه همچین اتفاقی بیفته و الان... وای خدا حالا چطوری تو چشماش نگاه کنم؟ چی بگم؟ جلوی آیینه ایستادم و به خودم نگاه کردم. دستم رو روی لپام گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم. چرا اینطوری میکنی؟ تقصیر تو نبود که دیوونه! لبم رو گاز گرفتم، تقصیر من نبود اما خب خجالت میکشیدم. خوبه نرم بیرون و همینجا بمونم اما...اما آخه اینطوری ضایع تره که! بعد از کلی راه رفتن توی اتاق و خجالت کشیدن؛ تصمیم گرفتم که برم بیرون و عادی رفتار کنم. بالاخره یه اتفاق بود که افتاد و تموم شد و رفت. از اتاق بیرون رفتم و آروم از پله ها پایین رفتم. صداشون از حیاط میومد پس به اون سمت رفتم. ترفندها 👌 ♥️ℒℴνℯ♥️ چالش های زندگی را با ما دنبال کنید.... @ashpaziRoman