eitaa logo
یک جرعه عشق🫀
7.6هزار دنبال‌کننده
687 عکس
777 ویدیو
2 فایل
«پروردگارا... قلب مرا به آن‌چه برای من نیست وابسته مگردان.» «روزانه پارت‌داریم» تبلیغات @Tab_Eshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 مثلاً چی می‌خواست بشود نکند.واقعا فکر کرد امر خیری هست . _برای خرید بسته‌های سبزی شماره مادرتون رو می‌خوام شماره را که داد تشکر و خداحافظی کردم‌ همین که همراهم را روی میز گذاشتم صدای پیام آمد این بار سبحان بود که بدون مقدمه نوشت _ من آدم شناسم فاطمه ! از چشمای این پسر می‌تونم بخونم که چی می‌خواد و چی میشه.چیزی که خودشم خبر نداره تا جایی که به خاطر داشتم مهندسی خوانده بود و در کارخانه پدرش مشغول بود و نهایت هفته یکی دو بار به موسسه می‌آمد حالا چطور شد که آدم شناس شده نمی‌دانم پیام بعدی آمد. _ تو طلایی فاطمه، مثقال به مثقال ارزش داری. اما اون کیلو به کیلو هم نمی‌ارزه دلت یه وقت نره تو راهی که کسی از انجامش خبر نداره عصبی از این طرز نوشتنش نوشتم _ سلام پسر عمه نصیحت برادرانه تونو فراموش نمی کنم _ نصیحت نیست ،گفتم‌که بسپری به ذهنت که نگی سبحان نگفت. در ضمن برادرت محمده در دلم گفتم کاش سلیمانی لااقل میزد دندان هایش را ریز می‌کرد و یا دستش را می‌شکست که نمی‌توانست دیگر چیزی بگوید یا بنویسد با اخم پیام بعدی را باز کردم _ حضوری خرید کنید ، یه بسته دلال ماست اشانتیون داره😁 خداحافظ ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ ✍ به قلم کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول 🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 این بار سلیمانی بود و من از این مزه پرانی به موقعش خندیدم.برای سبحان نوشتم _نیاز به گفتن شما نیست . من می‌دونم چه چیزایی لازمه به ذهنم بسپرم.خداحافظ ××××××× با اینکه چند روزی از تعطیلات می کذشت اما موسسه پر رفت و آمد و شلوغ بود. کارگران بخاطر ساخت سوله مربوط به سالن کشتی مشغول بودند. سلیمانی هم می‌آمد و کمک حالشان می شد تا کار سریعتر پیش برود. آمده بودم تا رایانه ای که با آن نرم افزار را آموزش میدادم را ببرم و سال نو را با لپ تابی نو شروع کنم. کسی برای کمک در سالن نبود . ناچار هارد را بلند کردم و تا خروجی سالن بردم . جلوی چشمی در که ایستادم باز شد ، سلیمانی دقیقا روبروی من بود.سینی داخل دستش را گوشه ای گذاشت _ کجا ببرید ؟؟ _ ببرمش خونه، سال نو لپ تابم رو میارم با سر اشاره ای به سینی کرد _ لطفاً از آبدار خونه لیوانا رو پرِ چای کنید ، من اینو می برم. در ماشین بازه ؟؟ _ بله به آبدار خانه رفتم و مشغول ریختن چای شدم. چادرم را مرتب کردم و سینی به دست از سالن بیرون آمدم و ورودی روی پله ها ایستادم. درِ ماشینم را بست و به طرفم دوید _ مانیتور و کیبورد و بقیه وسایلم گذاشتم توی ماشینتون ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ ✍ به قلم کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅‍♂ پارت اول 🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿
.‌ نوش نگاهتون نظردونی خالی نمونه😊 .‌ https://harfeto.timefriend.net/16871571152748
.‌ 🍀🍀🍀🍀🍀 الان قیمتش ۴۵۰۰۰ هست با کامل شدن رمان قیمتش افزایش داره دل دل نکنید و دست بجنبونید 😉 .‌🌿🌿🌿🌿🌿
12.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سیدناالقائد ..♥️ من آدمی نیستم که با لالایی دشمن خوابم ببره... @AllahvaSahebZaman
هدایت شده از ابر گسترده🌱
تازه دانشگاه قبول شده بودم که بابام ورشکست شد افتاد تو زندان اصفهان⛓ منو مادرم با جفت خواهرام مجبور شدیم با پول طلاهامون یه خونه تو پایین شهر اجاره کنیم و بریم تو یه محله فقیر نشین☹️ چون خونمون بغل مسجد بود همش باید چادر سر میکردم که بهم گیر ندن،!! یروز که تو دادگاه به منشی التماس میکردم بزاره یدیقه بابامو ببینم نگاه خیره قاضی هواسمو پرت کرد و فکری زد بسرم،😏 خودمو بهش نزدیک کردم تا عاشقم شد فکر کردم میتونم عقلشو بدزدم تا حکم آزادی بابامو بده ولی اون...😰🥶❤️‍🔥 https://eitaa.com/joinchat/233963728Ca5e5a1e1e1 آبرو و عفتم لکه دار شد فقط با یه ماده و تبصره قانون جمعش کرد🔥
هدایت شده از ابر گسترده🌱
زنداییم زن خیلی خوشگل و زبرو زرنگیه منتها یه چشمش چپ بود یه رفیق داشت که از شوهرش جدا شده بود! داییم مغازه لباس فروشی داشت و میخواست جمعش کنه چون فروش نداشت و بچه دومش هم دنیا میاد و تنبلیش میگیره بره مغازه!! رفیق زنداییم تا میشنوه میاد میگه من جنساتو یجا میخرمو مغازه رم ازت کرایه میکنم ، کم کم رابطه شون صمیمی میشه و داییم قایمکی میکنه🤦🏻‍♀ یه روز زنداییم میره خونه مامانش که شب بمونه یهو یادش میوفته زیر گاز رو روشن گذاشته، ناغافل برمیگرده خونه که میبینه که شوهرش......😱💔🔞👇 https://eitaa.com/joinchat/233963728Ca5e5a1e1e1 نامرد بجای پشیمونی بلایی بسر زنداییم میاره که بچه هاشم میبینن😫😰👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک جرعه عشق🫀
💗🤍💗C᭄﷽ 🤍💗 💗 رُمـــــــــــــــان#پشــت‌بــام_آرزوهــا به قلم#زهــرا_میـم #ورق_۱۴ برکه می‌خندد. - مر
💗🤍💗C᭄﷽ 🤍💗 💗 رُمـــــــــــــــان به قلم برکه از خانه‌شان بیرون می‌آید. آژانس را منتظر می‌بیند،‌ جلو رفته و سوار می‌شود. زیر لب «سلام» می‌کند. آقای رانندهٔ جوان، نگاهی از آینه به برکه می‌اندازد. لبخندی می‌زند و جوابش را می‌دهد. - سلام. در میان راه آقای راننده بل‌بل زبانی‌اش گل می‌کند. با نگاهی به برکه که غمزده بیرون از ماشین را می‌نگرد، می‌گوید: - خوبی؟ برکه نیم‌ نگاهی بی‌تفاوت به او می‌اندازد. کوتاه جواب می‌دهد: - خوبم. راننده حسابی با دیدن برکه و زیبایی‌هایش، از دهانش آب راه افتاده است. برکه‌ای که چشمان گیرا و سبز رنگش عجیب دل می‌برند. راننده بدون تعارف می‌گوید: - چند سالته؟ چشمان برکه گرد می‌شوند. اخم می‌کند و عصبی می‌گوید: - آقا اگه می‌خوای ادامه بدی من همین جا پیدا می‌شم! به تو چه ربطی داره من چند سالمه؟؟ راننده می‌خندد. در دل می‌گوید؛ عجب دختر جسوری و جذابی‌ست. کوتاه نمی‌آید و انکار تنش می‌خارد برای دردسر. می‌گوید: - چه عصبی! چیزی نگفتم که من! خیلی خوبی تو دختر! برکه از کوره در می‌رود و تحملش سر می‌آید. دستگیره در را می‌کشد و در حال حرکت در را باز می‌کند. راننده صدایش را بلند می‌کند. - هوی! ببند اون درو.. برکه داد می‌زند: - تا نگه نداری نمی‌بندم. اونقدر بازش می‌کنم که یکی بیاد بزنه بهش. راننده زیر لب ناسزا می‌گوید و پا روی ترمز می‌گذارد. ماشین متوقف می‌شود. برکه هزینه آژانس را روی صندلی پرت می‌کند و از ماشین پیاده می‌شود. در را هم با تمام قدرتش می‌بندد تا صدای اعتراضش به گوشِ مردک پرو برسد. راننده با اخم دنده را عوض می‌کند و می‌رود. برکه همانطور که پیاده راه می‌رود، زیر لب می‌گوید: - حتی دیگر نمی‌شه یه آژانس گرفت! پسرهٔ عوضی... حالم..از هر چی جنس مذکره..بهم می‌خوره.. سر و تهِ همشون رو بزنی... با برخوردش به جسم سختی، حرفش نیمه ماند و راهش سد می‌شود. سرش را بالا می‌آورد. سپهر... برکه مات می‌ماند. حتی سپهر... باورش نمی‌شد که باز با برکه روبرو شده است. چشمان برکه دور از اختیارش نم می‌شوند. ••°••⊹••°••🤍💗••°••⊹••°•• ❌ 💗 🤍💗 💗🤍💗
وی‌آی‌پی رمان پشت‌بام‌‌ آرزوها🥳👇🏻 🌀با بیش از ورق اختلاف 🌀 ۱۵ تا ۱۸ پارت 🌀و اونجا داستان کلی رفته جلو و هیجانش حسابی بالاس😍❤️‍🔥 هر عزیزی وی آی پی رو خواست با مبلغ فعلاً ۳۰ هزار تومان می‌تونه لینک رو دریافت کنه.🥰🌹 با افزایش اختلاف با کانال اصلی، افزایش قیمت خواهیم داشت. واریز به شماره کارت: ۵۸۹۲۱۰۱۵۴۱۹۴۲۳۷۷ «مهدیزاده» فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید‌ و لینک کانال وی آی پی رو دریافت کنین👇🏻 @Zahranamim کانال وی آی پی بیشتر از شش ماه از کانال اصلی جلوتره😎❌