eitaa logo
آوای ققنوس
8هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
563 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
. ی نصیحت از سعدی بشنویم: نادان همه جا با همه کس آمیزد چون غرقه به هر چه دید دست آویزد با مردمِ زشت نام همراه مباش کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد 🍁 @avayeqoqnus ✨  
. 📚 ضرب المثل های کشورهای مختلف: 🟢 ضرب المثل اسپانیولی : کسی‌که یکبار می دزدد ، همیشه خواهد دزدید. 🟠 ضرب المثل فرانسوی : خانه ات را برای ترساندن موش آتش نزن‌. 🟡 ضرب المثل چینی : هنگامیکه خشم حرف می زند عقل چهره‌ی خود را می پوشاند. @avayeqoqnus
. خود را چو یافتی همه عالم از آن توست چشم از جهان بپوش، طلبکار خویش باش @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📚 ضرب المثل "هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید" 🖇 معنی و کاربرد: 🔸 این ضرب المثل اشاره به قناعت و صرفه جویی می کند؛ یعنی ذخیره اسباب و وسایل برای روز مبادا. 🔹 یعنی هر چیزی را سریع دور نیندازیم زیرا احتمال اینکه روزی به کارمان بیاید، وجود دارد. 🔸 به این معنی است که وسایلِ به ظاهر بی مصرف، یک روزی ممکن است بیشترین کارایی را داشته باشند. 🖇 داستان: حکایت شده که پیرمردی روستایی همراه با پسر جوانش با پای پیاده عازم سفر شدند. هنوز از روستای خود خیلی دور نشده بودند که نعل اسب کهنه ای را در راه دیدند. پیرمرد که دانا و فهمیده بود، به پسرش گفت: نعل را بردار، شاید به کار آید. پسر جوان گفت: این نعل بسیار کهنه است، ما که اسب نداریم. حتی ارزش از زمین برداشتن را هم ندارد؛ و به راه خود ادامه داد. اما پیرمرد خم شد، نعل را برداشت و در کیسه‌ی خود گذاشت. پدر و پسر پس از عبور از مسیری طولانی به شهر بعدی رسیدند. آن شب را در کاروانسرای شهر استراحت کردند و فردا صبح زود در حالی که پسر هنوز در حال استراحت بود، پدرش به دکان نعلبندی رفت و نعل کهنه را فروخت و با پول آن مقداری گیلاس خرید و آنها را در کیسه ی خود گذاشت. پیرمرد پس از بازگشت به کاروانسرا پسرش را از خواب بیدار کرد و با هم به راه افتادند. هوا بسیار گرم بود و آنها در مسیر بی آب و علفی حرکت می کردند. پس از چند ساعت پیاده روی پسر جوان به شدت تشنه شد و از پدرش آب خواست. پدر مشک خود را به او نشان داد و گفت: تمام آب را خوردی و دیگر هیچ آبی نداریم. پسر هرچه در صحرا گشت آب نیافت. بسیار کلافه و تشنه شده بود. پدر پیرش که بی تابی او را دید، یک گیلاس از کیسه‌ی خود درآورد و روی زمین انداخت. پسر جوان با خوشحالی خم شد، گیلاس را برداشت و در دهان گذاشت، شیرینی و آبداری گیلاس جان دوباره ای به او داد. از آن پس، هرچند قدم، یکبار پیرمرد دانه ای گیلاس روی زمین می انداخت، پسر جوان خم می شد و گیلاس را برمی داشت تا اینکه پدر و پسر به شهر بعدی رسیدند و آب شیرین یافتند. پسر بعد از نوشیدن آب کافی و برطرف شدن تشنگی اش از پدرش پرسید: پدر گیلاس ها را از کجا تهیه کردی؟ خیلی مفید بود، اگر گیلاس ها نبود شاید من از تشنگی هلاک می شدم و به شهر بعدی نمی رسیدم. پیرمرد جواب داد: یادت هست دیروز در راه از تو خواستم که آن نعل کهنه را برداری و تو حاضر نشدی این کار را انجام دهی؟ من آن را برداشتم و در کیسه ی خود گذاشتم. امروز صبح که تو در کاروانسرا خواب بودی، به بازار رفتم و آن نعل را فروختم. سپس با پول آن مقداری گیلاس خریدم. این گیلاس ها حاصل پول همان نعلی است که تو خم نشدی تا آن را برداری ولی حاضر شدی در هنگام تشنگی چندین بار برای برداشتن گیلاس ها خم شوی. پسر، فهم و دانایی پدرش را تحسین نمود و به این نکته پی برد که: هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید! @avayeqoqnus
. جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار 💗 @avayeqoqnus
. خــدایـا؛ آنگونه عزیزانم را بنگر که احساس کنند خـوشبخت تـرینِ کـائناتند؛ دل هایشان را سرشار از آرامش کن و خانه هایشان را با گرمای محبت الهی‌ات گرم کن. آمین 🙏🌼 شبتون قشنگ و در پناه خدای بزرگ 🌙🪴 ✨ @avayeqoqnus ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌​​​ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. زندگیت رنگی می شود وقتی که تو شادی را در قلب دیگران نقاشی کنی… صبح بخیر و شادی 🌞🌿 روز خوبی داشته باشید رفقا 🌺 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
. خدایی که مسیر را به پرندگان نشان می‌دهد انسان را در نیمه‌ی راه رها نمی‌کند. 🕊 دل بسپریم به حکمتش 🌺 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
🍃 حکایت سخن گفتن بهلول با مردگان 🍃 زاهدی گفت : روزی به قبرستان رفتم و بهلول را در آنجا دیدم پرسیدمش این جا چه میکنی؟ گفت : با مردمانی همنشینی همی کنم که آزارم نمی‌دهند اگر از عقبی غافل شوم یاد آوریم میکنند و اگر غایب شوم غیبتم نمیکنند. @avayeqoqnus
“من اینجا ریشه در خاکم من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم من اینجا تا نفس باقیست می مانم من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم امید روشنائی گر چه در این تیره گیها نیست من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی گل بر می افشانم من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید سرود فتح می خوانم و می دانم تو روزی باز خواهی گشت” 《فریدون مشیری》 @avayeqoqnus