eitaa logo
آیات غمزه
849 دنبال‌کننده
42 عکس
1 ویدیو
0 فایل
صفحه ی رسمی سایت آیات غمزه در شبکه اجتماعی ایتا ارتباط با مدیر: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
صدا اصالت محض است در زمانه ی تقلید عاطفه جوشقانیان صدا شکوه، صدا پر طنین، جوان، متفاوت صدا نجیب، صدا گرم، مهربان، متفاوت صدا اصالت محض است در زمانه تقلید در این جهان شباهت بمان بمان متفاوت صدای تو پر از آرامش است، زندگی من! چقدر لحن تو با لحن دیگران متفاوت گمان کنم که صدای تو بود و اسم من آمد مرا گرفته در آغوش ، بی‌گمان متفاوت صدا صدای تو بود اولین صدا در گوشم که بوسه ات وسط نغمه اذان متفاوت صدا زمینه‌ی شور است، دستگاه تو نور است تو روضه خواندی و می‌سوخت روضه‌خوان متفاوت پدر ببخش مرا _نوجوان سرکش خود را_ اگر که لحن من آن‌سال ناگهان متفاوت.. فقط صدای تو می‌شد مرا به خود بکشاند فقط صدای تو اینگونه پر توان متفاوت زلال و ساده و جاری، صدای توست قناری دلم چه تنگ شد آری! بخوان بخوان متفاوت شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
قاتلش واردات چینی بود با غم روزگار سر می کرد پدرم مثل کوه محکم بود زندگی را برای ما می خواست سهمش از روزگار خوش کم بود می زد از خانه هر سحر بیرون تا سلامی به آفتاب کند ذکر می گفت تا دم حجره پیش از آنی که فتح باب کند چرخ ها را به راه می انداخت تا نماند ز چرخه ی تولید وضع ما بد نبود شکر خدا چرخ این خانه خوب می چرخید وصله ها را که منتظر بودند با کمی حوصله به هم می دوخت ته حجره بخاری فرتوت با تر و خشک هیزمش می سوخت نمره ی عینکش که بالا رفت تیره شد طاقه های رنگارنگ ماند پیراهنی برش خورده زیر آن چرخ های بی آهنگ دل به دریا که زد پدر فهمید دخل جزر است و خرج هایش مد چه کند با هزار خواهش ما چه کند با هزار پیشامد هر چه می کاشت بار کم می داد آخرش بار هم نشد بارش دل به رونق سپرده بود اما عاقبت شد کساد بازارش پدرم ذره ذره گم می شد در هیاهوی روزهای رکود بعد یک عمر تازه فهمیدیم قاتلش واردات چینی بود شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
به خنده گفت چرا شعر می نویسی؟ هان؟ به مرحوم حاج محمود اکبرزاده دوشنبه آمد و بعد از تماس ساعت چار قرار از کف من رفت در هوای قرار خوشا به عاقبت قطره ای که دریا شد خوشا به عافیت راه رود آخر کار خوشا تلاءلؤ خورشید در سحاری شب خوشا نسیم دل انگیز صبح گندمزار به او رسیدم و دیدم چقدر افتاده ست چنان درخت برومند سربه زیر از بار خطوط روشن پیشانی اش چنان خطی که یادگار نوشته زمانه بر دیوار خداشناس و خداباور و خداآگاه مدام زیر لبش داشت ذکر استغفار زمان خواندن شعرم رسید و در پایان چه شاعرانه پس از یک نگاه معنادار به خنده گفت چرا شعر می نویسی؟ هان؟ برو کتاب بخوان خویش را مده آزار تو چون حباب نشسته بر آب می مانی برو به بحر معانی بجوی و دُر به کف آر در این بهشت که خوش چهره ماه رخسار است کنار گل بنشین و مرو سوی خس و خار و بی دلانه دل از این و آن بگیر و برو سراغ صائب و حافظ به آن دو دل بسپار در این سیاهی شب گرم نور روزنه باش برو رها شو از این سایه های بد پندار به باد می رود این گنج های نقره و زر به جستجوی ادب باش و بگذر و بگذار چه شاعری؟ که وفایی نمی شناسی هیچ؟ چه شاعری که شکوهی نخوانده ای یک بار؟ برو به عرض ادب کنج صحن جمهوری به محفل ادبی یادگار صاحبکار بدون فیض الهی نمی رسی به کمال مؤیدت دم قدسی شود در این گلزار به برگ ریز مضامین شفق مشوق ماست در این میانه مشو غافل از صفای بهار برو سراغ قصیده چنان که خاقانی نگاه کن تو به اسفندقه که شاعروار به دست بوس غزل های قهرمان رفته ست چنان که شبنم نو بر شکوفه های انار چقدر گرم صدایش شدم نفهمیدم که ماندم از شعف و شوق تا سحر بیدار چقدر آه دلم تنگ آن شب است امروز که سال هاست گذشته ست از شب دیدار تو ای برادر من ای جوان نو اندیش کنون که دست تو باز است و فرصتت بسیار علَم به دوش شهیدان و ذاکران کوچید علم به روی زمین است یا علی، بردار شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
به انگشتان بریده سردار/ و اشاره اش به ماه حتی گنجشک ها در نطنز لانه دارند و مرغابیان با آب سنگین اراک همسایه اند اما کبوتران هیروشمیا هنوز لال به دنیا می آیند و درختان ناکازاکی میوه های تالاسمی می زایند ای مجسمه ی آزادی که با مشعل تو چهارگوشه ی جهان را به آتش کشیده اند و هنوز در کربلا خیمه ها و در غزه بیمارستان ها و در کرمان دخترکی با کاپشن صورتی و گوشواره ی قلبی دارد می سوزد اما به بی قراری باد و پرچمی که تکان می خورد در گلزار شهدا به صدای شهید باکری که از پشت بیسیم دعوتم می کند به آن سوی باغ به انگشتان بریده ی سردار و اشاره اش به ماه به تنهایی مولا و درد دلش با چاه سوگند می خورم که بر نمی گردم از این راه به امریکا بگویید که عصبانی باش و از این عصبانیت دارد گره کراواتش را شل می کند اینجا دلی است اینجا دلی ست که دخیل بسته به دریا و پیاده راهی کربلاست اینجا ایران است که خورشید در نام احمدی روشن و ماه در مقنعه ی آرمیتا و خلیج فارس موج می زند در شناسنامه ی این ناخدای کنگی با بوی تند اسفند و زیتون زنگبار با بوی ادویه ی تند هند و زیتون زنگبار پدر لنج را دوباره به آب می اندازد شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را جواد محمدزمانی غزلی از یک ترکیب بند: نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را ندیدم غیر تلخی در زبان با شکوه وا کردن شکرها در دهان دیدم شکوه شکرخواهی را نمی‌خواهند خوبان جز فقیری نعمتی از او گدایان خوب می‌دانند قدر پادشاهی را کجا جز سادگی نقشی پذیرد چهرهٔ زردم قلم یار مرکب نیست کاغذهای کاهی را بهار آمد، جهان دست و ترنج از هم نمی‌داند گواهی می‌دهد هر حُسنِ یوسف بی‌گناهی را بهار آموزگار وعده «یُدرِککُمُ المَوت» است دلا آماده شو آن لحظهٔ خواهی، نخواهی را چه فهمد تیره‌روز از «یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّت»؟ چه داند شب‌پرست، ‌آهنگ باد صبحگاهی را؟ کجا در پیش خصم اظهار عجز از آبرومندی‌ست؟ دلا از لوح سینه پاک کن اوهام واهی را من از دریای شورانگیز معنی عذر می‌خواهم که در تُنگِ غزل محبوس کردم شوق ماهی را شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403.
باید خودم آماده پیوند مغز استخوان باشم احمد حسین پور علوی برای دانش آموزانم و شاگردم مرتضی، که در نه سالگی با سرطان خون دست و پنجه نرم می کرد... باید که در اوج تمام خستگی ها مهربان باشم تا سالها آموزگار "بچه های آسمان" باشم گاهی برای دانش آموزان خوبم شعر می خوانم گاهی تصور می کنم باید یکی از کودکان باشم یک تک درخت خشک را در غربت صحرا تصور کن "منهای جمع" بچه های مدرسه شاید همان باشم این روزها تصمیم کبری در نهایت ترک تحصیل است " می گفت باید مثل مادر در پی یک لقمه نان باشم باید کنار خواهرم قالی ببافم؛ مادرم گفته باید برای دار قالی رج به رج چون نردبان باشم اصلا چه فرقی می کند موضوع انشا علم یا ثروت وقتی که باید کلفت مفلوک از ما بهتران باشم درس ریاضی آنقدَرها هم که می گویند شیرین نیست دیگر نمی خواهم اسیر اضطراب امتحان باشم"... این روزها حال یکی از دانش آموزان من خوش نیست سخت است دائم شاهد این دردهای ناگهان باشم دارد پلاکت های خون مرتضی کم می شود هر روز تا کی به فکر وعده های هیچ و پوچ این و آن باشم من قصه ی دنباله داری گفتم و او با نگاهش گفت: آقا اجازه! می شود تا آخر این داستان باشم؟ آقا به قول بچه ها نه سالگی که سن پیری نیست پس من چرا باید در این سن از دویدن ناتوان باشم آقا اجازه! خواب رفتن دیده ام...از مرگ می ترسم آقا چگونه می شود از شر شیطان در امان باشم؟ :: من می روم شاید گروه خونی ام با او یکی باشد باید خودم آماده ی پیوند مغز استخوان باشم شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
هر دو اقلیم یک خراسان است ما درختان سرو یک باغیم یا دو تا گل که در دو گلدان است ما دو تا شعبه های یک رودیم ما دو تا را دو جسم و یک جان است کبک کال زری دری می خواند تو به بنگاله قند می بردی تو تعارف که کیک لاهیجان من تبسم که توت خنجان است تکه ها را دوباره وصله بزن هرچه درز است بخیه خواهم کرد پل بزن بین بلخ و نیشابور هر دو اقلیم یک خراسان است فرض کن چند سال آینده ست شاهراهی بزرگ ساخته اند یک سر شاهراه کابل جان یک سر شاهراه تهران است فرض کن چند سال آینده همدلی مثل سکه ضرب شود یک طرف روی سرخ افغان و یک طرف نام سبز ایران است آسمان حرف تازه ای دارد ابرها شاعران خوش نامند ابرها هم بهانه می خواهند نوبت شعر "باز باران" است شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب، فروردین 1403 .
مؤدبانه ترین شکل عرض حال سکوت است هادی جانفدا چقدر صورت در آینه ست پیرتر از من برای دیدن رویت بهانه گیرتر از من مگر تو گوش کنی آینه شبیه به سنگی ست که از شنیدن این شکوه هاست سیرتر از من به ارتفاع تو و گنبدت قسم که نیامد به خاکساری تو هیچ کس حقیرتر از من مقام نیست در این کهکشان رفیع تر از تو پرنده نیست در این آسمان اسیرتر از من مرا مگیر به آلودگی و سربه هوایی که نیست در حرمت شرم سر به زیرتر از من دوباره معجزه ی شوق را ببین که چگونه رسیده باد به پابوسی تو دیرتر از من در آستان محبت خلاف قاعده عرف است که من رهاتر م از باد و او اسیرتر از من رسیده ام من و سرتا قدم شکست و نیازم نباش منتظر زائری فقیرتر از من ببار بر من جان تشنه ای لطافت مطلق که نیست زیر هزار آسمان کویرتر از من خلیل و موسی و عیسی و نوح بنده ی عشقت چقدر هست در این ماجرا دلیر تر از من مؤدبانه ترین شکل عرض حال سکوت است که اشک حال مرا گفته دلپذیرتر از من شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
بر زمین در خاک و خون غلطیده دیدم ماه را تقدیم به شهید روح الله عجمیان بر زمین در خاک و خون غلطیده دیدم ماه را کی تحمل می کند دل این غم جانکاه را آنچنان اندوه دیدارش مرا از خویش برد وقت برگشتن به خود پیدا نکردم راه را تا درون سینه ام این داغ سنگین جا شود روز و شب از خانه بیرون می فرستم آه را رفت اما یاد او فانوس قلب تار ماست حسن یوسف کرده روشن چشم های چاه را از فراقش تشنه ی در خون خود غلطیدنیم ساقی مجلس بگوید کاش بسم الله را شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
جهان در قرن نو بر صفحه ی تقویم می رقصد محمدکاظم کاظمی در حال و هوای تغییرات سیاسی افغانستان: به‌زودی قدرت بی‌قدرتان تسلیم خواهد شد به جایش دولت بی‌دولتان تحکیم خواهد شد جهان در قرن نو بر صفحۀ تقویم می‌رقصد وطن آمادۀ برگشتن تقویم خواهد شد نصیب مردمان تخت سلیمان و دَم عیسی نصیب ما همان چاقوی ابراهیم خواهد شد به قانون خدا نان حلالی بود مردم را که آن هم با قوانین بشر تحریم خواهد شد قرانی مانده از قرنی غریبی در کف ملت که بین دزد خوب و دزد بد تقسیم خواهد شد به تنظیمات اصلی بازمی‌گردد بشر آخر و روی حالت «بل هم اضل» تنظیم خواهد شد خدا می‌گوید آن چیزی که من گفتم نشد انسان ملک می‌گوید آن چیزی که ما گفتیم خواهد شد شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
یهودا می شود مصلوب و عیسی زنده می ماند علی سلیمیان به زعم خویش تا پایان دنیا زنده می‌ماند ولی این شب فقط تا صبح فردا زنده می‌ماند برای قدس خوابی دیده‌اند ابلیس‌ها اما به رغم این همه کابوس، رویا زنده می‌ماند میان باد و باران، سیل و طوفان، ترکش و موشک دلم قرص است این سرو شکیبا زنده می‌ماند تمام کودکان را هم اگر کشتند باکی نیست برای کشتن فرعون، موسی زنده می‌ماند اگر مکر خدا مکر است، خواهی دید ای شیطان یهودا می‌شود مصلوب و عیسی زنده می‌ماند فرو می‌پاشد آری هیبت پوشالی صهیون کماکان غیرت طوفان‌الاقصی زنده می‌ماند شهادت را نمی‌فهمند، کورند و نمی‌بینند فلسطین دم به دم می‌میرد اما زنده می‌ماند به قعر گور خواهد برد ابلیس آرزویش را بر اوج قله‌ها "اِنّا فَتَحنا" زنده می‌ماند شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .