eitaa logo
آیات غمزه
845 دنبال‌کننده
42 عکس
1 ویدیو
0 فایل
صفحه ی رسمی سایت آیات غمزه در شبکه اجتماعی ایتا ارتباط با مدیر: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
بايد حسين دم بزند از فضائلت وقتي حسيني است تمام خصائلت تعبيرهاي ما همه محدود و نارساست در شرح بي‌کراني اوصاف کاملت بي‌شک در آن به غير جمال حسين نيست آئينه‌اي اگر بگذاري مقابلت اي کاشف الکروب عزيزان فاطمه غم مي‌بري ز قلب همه با شمائلت در آستانه‌ی تو گدايي بهانه است دلتنگ ديدن تو شده باز سائلت با زورق شکسته‌ی دل، سال‌هاي سال پهلو گرفته‌ايم حوالي ساحلت چشم اميد عالم و آدم به دست توست باب الحسين هستي و پرچم به دست توست تو آمدي و روشني روز و شب شدي از جنس نور بودي و زهرا نسب شدي در قامتت اگرچه قيامت ظهور داشت الگوي بندگي و وقار و ادب شدي هم چشم‌هاي روشنت آئينه‌ی رجاست هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدي در هيبت و رشادت و جنگاوري و رزم تو اسوه‌ی زهير و حبيب و وَهب شدي در دست تو تلاطم شمشير ديدني ست فرزند مرتضایی و شير عرب شدي فرمانده‌ی سپاهي و آب آور حسين اي نافذ البصيره ترين ياور حسين فردوس دل هميشه اسير خيال توست حتي نگاه آينه محو جمال توست تو ساقي کرامت و لطف و اجابتي اين آب نيست زمزمه‌هاي زلال توست ايثار و پايمردي و اوج وفا و صبر تنها بيان مختصري از کمال توست در محضر امام تو تسليم محضي و والاترين خصائل تو امتثال توست فردا همه به منزلتت غبطه مي‌خورند فردا تمام عرش خدا زير بال توست باب الحوائجي و اجابت به دست تو تنها بخواه، عالم هستي مجال توست بي‌شک خدا سرشته تو را از گل حسين سقاي با فضيلت و دريادل حسين @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/32853/categoryId/485/
آرزوی کوه‌ها یک سجده‌ی طولانی‌اش آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانی‌اش دست‌هایش شاخه‌ی طوباست، مشغول دعاست ماه و خورشید و فلک در سایه ی نورانی‌اش تا که شد یک شب عروس خانه ی آل عبا شهربانوی جهان شد مادر ایرانی‌اش می وزد از منبرش فریادهای یاحسین شام‌ها ویرانه‌ی هر خطبه‌ی توفانی‌اش در کلامش ضربت شمشیر حق حیدر است عبدودها کشته از شور حماسی خوانی‌اش اوست فرزند منا و مکه فرزند صفا چشمه‌ها می‌جوشد از هر واژه‌ی قرآنی‌اش از: باران پس از برف @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/32977/categoryId/507
بسته است همه پنجره ها رو به نگاهم چندی ست که گم گشته ی در نیمه ی راهم حس می کنم آیینه ی من تیره و تار است بر روی مفاتیح دلم گرد و غبار است از بس که مناجات سحر را نسرودم سجاده ی بارانی خود را نگشودم پای سخن عشق دلم را ننشاندم یعنی چه سحرها که ابو حمزه نخواندم ای کاش کمی کم کنم این فاصله ها را با خمسه عشر طی کنم این مرحله ها را بر آن شده ام تا که صدایت کنم امشب تا با غزلی عرض ارادت کنم امشب ای زینت تسبیح و دعا زمزمه هایت در حیرتم آخر بنویسم چه برایت اعجاز کلام تو مزامیر صحیفه است جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت در پرده عشاق تو یک گوشه نشسته است صد حنجره داوود در آغوش صدایت از بس که ملک دور و برت پر زده گشته است "پیراهن افلاک پر از عطر عبایت" تنها نه فقط آینه در وصف تو حیران باشد حجرالاسود الکن به ثنایت من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم عالم شده سجاده و افتاده به پایت از: قبله مایل به تو @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/32976/categoryId/507
ای که بر روشنای چهره ی خود نور پیغمبر سحر داری نوری از آفتاب روشن تر رویی از ماه خوبتر داری تو کدامین گلی که دیدن تو صلواتی محمدی دارد چقدر بر بهشت چهره ی خود رنگ و بوی پیامبر داری هجرتت از مدینه شد آغاز کربلا شاهد سلوک تو بود کوفه چون شام ماند مبهوتت تا کجاها سر سفر داری باوری سرخ بود و جاری شد اولسنا علی الحق از لب تو چه غرور آفرین و بشکوه است مقصدی که تو در نظر داری با لب تشنه بودی و می سوخت در تف کربلا پر جبریل وقت معراج شد چه معراجی ای که از زخم بال و پر داری از میان تمام اهل جهان عرش پایین پا نصیب تو شد عشق می داند و جنون که چقدر شوق پابوسی پدر داری شوق پابوسی تو را داریم حسرت آن ضریح شش گوشه گوشه چشمی عنایتی لطفی تو که از حال ما خبر داری در مدیح تو از مدایح تو یا علی هر چه بیشتر گفتیم با نگاهی پر از عطش دیدیم حسن ناگفته بیشتر داری @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/33732/categoryId/484
چه روزها كه يك به يك غروب شد، نيامدي چه بغض ها كه در گلو رسوب شد، نيامدي خليل آتشین سخن، تبر به دوش بت شكن خداي ما دوباره سنگ و چوب شد، نيامدي براي ما كه خسته ايم و دلشكسته ايم ، نه ولی براي عده اي چه خوب شد نيامدي! تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نيامدي... از: عشق سوزان است @ayateeghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/4532/categoryId/72
این روزها که می گذرد، هر روز احساس می کنم که کسی در باد فریاد می زند احساس می کنم که مرا از عمق جاده های مه آلود یک آشنای دور صدا می زند آهنگ آشنای صدای او مثل عبور نور مثل عبور نوروز مثل صدای آمدن روز است آن روز ناگزیر که می آید روزی که عابران خمیده یک لحظه وقت داشته باشند تا سربلند باشند و آفتاب را در آسمان ببینند روزی که این قطار قدیمی در بستر موازی تکرار یک لحظه بی بهانه توقف کند تا چشم های خسته خواب آلود از پشت پنجره تصویر ابرها را در قاب و طرح واژگونه جنگل را در آب بنگرند آن روز پرواز دست های صمیمی در جستجوی دوست آغاز می شود روزی که روز تازه ی پرواز روزی که نامه ها همه باز است روزی که جای نامه و مهر و تمبر بال کبوتری را امضا کنیم و مثل نامه ای بفرستیم صندوق های پستی آن روز آشیان کبوترهاست روزی که دست خواهش، کوتاه روزی که التماس، گناه است و فطرت خدا در زیر پای رهگذران پیاده رو بر روی روزنامه نخوابد و خواب نان تازه نبیند روزی که روی درها با خط ساده ای بنویسند: «تنها ورود گردن کج، ممنوع» و زانوان خسته ی مغرور جز پیش پای عشق با خاک آشنا نشود و قصه های واقعی امروز خواب و خیال باشند و مثل قصه های قدیمی پایان خوب داشته باشند روز وفور لبخند لبخند بی دریغ لبخند بی مضایقه ی چشم ها آن روز بی چشمداشت بودن لبخند قانون مهربانی است روزی که شاعران ناچار نیستند در حجره های تنگ قوافی لبخند خویش را بفروشند روزی که روی قیمت احساس مثل لباس صحبت نمی کنند پروانه های خشک شده، آن روز از لای برگ های کتاب شعر پرواز می کنند و خواب در دهان مسلسل ها خمیازه می کشد و کفش های کهنه سربازی در کنج موزه های قدیمی با تار عنکبوت گره می خورند روزی که توپ ها در دست کودکان از باد پر شوند روزی که سبز، زرد نباشد گل ها اجازه داشته باشند هر جا که دوست داشته باشند بشکفند دل ها اجازه داشته باشند هر جا نیاز داشته باشند بشکنند آیینه حق نداشته باشد با چشم ها دروغ بگوید دیوار حق نداشته باشد بی پنجره بروید آن روز دیوار باغ و مدرسه کوتاه است تنها پرچینی از خیال در دوردست حاشیه ی باغ می کشند که می توان به سادگی از روی آن پرید روز طلوع خورشید از جیب کودکان دبستانی روزی که باغ سبز الفبا روزی که مشق آب، عمومی است دریا و آفتاب در انحصار چشم کسی نیست روزی که آسمان در حسرت ستاره نباشد روزی که آرزوی چنین روزی محتاج استعاره نباشد ای روزهای خوب که در راهید! ای جاده های گمشده در مه! ای روزهای سخت ادامه! از پشت لحظه ها به در آیید! ای روز آفتابی ای مثل چشم های خدا آبی! ای روز آمدن! ای مثل روز، آمدنت روشن! این روزها که می گذرد، هر روز در انتظار آمدنت هستم! اما با من بگو که آیا، من نیز در روزگار آمدنت هستم؟ از: آینه های ناگهان @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/1703/categoryId/72
خبر دارم که در فردای فرداها بهار ِ بهترینی هست. دری را می‌گشایی: پشت آن، درهای دیگر هم خبر دارم گشوده می‌شود آن آخرین در هم. بهاری پشت آن در لحظه‌ها را می‌شمارد باز و هر قفلی کلیدی تازه دارد باز. من از دیروزهایِ رفته دانستم که در امروز ِ ما تقدیر ِ فردا آفرینی هست خبر دارم بهار بهترینی هست! @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/77942/
یک سال پیرتر شده ایم اما،تنها به این خوشیم که می بینی ما کودکان کوچه ی بالایی،ما کودکان کوچه ی پایینی شاید عوض کند غزلی امشب با شورِ خویش طعم دهانها را شاید بکاهد اندکی از این زهر،تقسیم جعبه جعبه ی شیرینی هر جشن بی تو شادی غمگینی ست،نقش و نگارها همه بی جانند در چشم من تمام خیابانها چون فرشهای کهنه ی ماشینی امروز در نهایت تاریکی، دلخوش به نور نازکشان هستیم ما را اگرچه گرم نخواهد کرد،این لامپ های کوچک تزیینی در این شبی که بیشتر از هر شب، ما میزبان آمدنت هستیم تنها به این خوشیم که برداری،لیوان شربتی هم از این سینی @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/142404/categoryId/72
همین است ابتدای سبز اوقاتی که می گویند و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می گویند اشارات زلالی از طلوع تازه ی نرگس پیاپی می وزد از سمت میقاتی که می گویند زمین در جست و جو، هر چند بی تابانه می چرخد ولی پیداست دیگر آن علاماتی که می گویند جهان این بار دیگر ایستاده با تمام خویش کنار خیمه ی سبز ملاقاتی که می گویند کنار جمعه ی موعود، گل های ظهور او یکایک می دمد طبق روایاتی که می گویند کنون از انتهای دشت های شرق می آید صدای آخرین بند مناجاتی که می گویند و خاک، این خاک تیره، آسمانی می شود کم کم در استقبال آن عاشق ترین ذاتی که می گویند و فردا بی گمان این سمت عالم روی خواهد داد سرانجام عجیب اتفاقاتی که می گویند از: تبسم های شرقی @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/2294
بي تو آواره ي شاميم، خودت را برسان آفتابِ لب باميم، خودت را برسان اي به تدبير تو محتاج، جنون منديِ ما! تيغِ گم کرده نياميم، خودت را برسان خُرد منگر به چموشي و حروني رمه را پيش فرمان تو راميم، خودت را برسان پرچم سبز تو بر خاک نخواهد افتاد سبز پوشانِ قياميم، خودت را برسان نفسي تازه کن، اي وارث اعجاز مسيح! زير دندان جذاميم، خودت را برسان کافر و مؤمن، آواره و شبگرد، همه همه محتاج اماميم، خودت را برسان از: آتشگردان @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/88884/categoryId/72
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز! دست من و نگاه شما، ایّها العزیز! رو از من شکسته مگردان که سال هاست رو کرده ام به سمت شما، ایّها العزیز! جان را گرفته ام به سرِ دست و آمدم از کوره راه های بلا، ایّها العزیز! وادی به وادی آمده ام، از درت مران وا کن دری به روی گدا، ایّها العزیز! چیزی که از بزرگی تو کم نمی شود این کاسه را...فَاَوفِ لنا، ایّها العزیز! ما، جان و مال باختگان را رها مکن بگذار بگذرد شب ما، ایّها العزیز! خالی تر از دو دست من این چشم خالی است محتاج یک نگاه شما، ایّها العزیز! از: بادها از جنوب می آیند @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/2464/categor