eitaa logo
آیات غمزه
920 دنبال‌کننده
40 عکس
2 ویدیو
0 فایل
صفحه ی رسمی سایت آیات غمزه در شبکه اجتماعی ایتا ارتباط با مدیر: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
آرزوی کوه‌ها یک سجده‌ی طولانی‌اش آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانی‌اش دست‌هایش شاخه‌ی طوباست، مشغول دعاست ماه و خورشید و فلک در سایه ی نورانی‌اش تا که شد یک شب عروس خانه ی آل عبا شهربانوی جهان شد مادر ایرانی‌اش می وزد از منبرش فریادهای یاحسین شام‌ها ویرانه‌ی هر خطبه‌ی توفانی‌اش در کلامش ضربت شمشیر حق حیدر است عبدودها کشته از شور حماسی خوانی‌اش اوست فرزند منا و مکه فرزند صفا چشمه‌ها می‌جوشد از هر واژه‌ی قرآنی‌اش از: باران پس از برف @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/32977/categoryId/507
یک سال پیرتر شده ایم اما،تنها به این خوشیم که می بینی ما کودکان کوچه ی بالایی،ما کودکان کوچه ی پایینی شاید عوض کند غزلی امشب با شورِ خویش طعم دهانها را شاید بکاهد اندکی از این زهر،تقسیم جعبه جعبه ی شیرینی هر جشن بی تو شادی غمگینی ست،نقش و نگارها همه بی جانند در چشم من تمام خیابانها چون فرشهای کهنه ی ماشینی امروز در نهایت تاریکی، دلخوش به نور نازکشان هستیم ما را اگرچه گرم نخواهد کرد،این لامپ های کوچک تزیینی در این شبی که بیشتر از هر شب، ما میزبان آمدنت هستیم تنها به این خوشیم که برداری،لیوان شربتی هم از این سینی @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/142404/categoryId/72
زیارت کردمت دریای من!با چادر آبی اگر در عکسها افتاده ام چون رود بی تابی زیارت کردمت با گریه بر آن لحظه هایی که دوان هستند دنبال ردایت چند مرغابی چه چیزی از سفر در عمق اقیانوس زیباتر؟ برای قصه ی ماهی_سیاه تلخ تنگابی ببخش ای شاه اگر من_این گدای مست شیرین عقل_ نمیجویم برای گفتگویت هیچ آدابی :: شب است و مرغ حق آواز سر داده است با یادت: جهان خسته است از دست ترازوهای قلابی چه می ماند کنار عدلت از قانون کشورها به جز لوحی گلی تر از قوانین حمورابی :: زیارت کردمت یک روز از نزدیک از نزدیک تو ای صحن و سرای آسمانی که در این قابی از: باران پس از برف @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/209860/categoryId/123/
بردم پناه از شب سرما به فاطمه از دره‌ی درنده‌ی دنیا به فاطمه آویختم به رشته‌ی نوری‌ که می‌‌‌رسید از چار سو به ساقه‌ی طوبی به فاطمه رازی که هیچ‌وقت نگفتم به هیچ‌کس.. آهی شدم که بسپرم آن را به فاطمه من، ابرسنگ ساکت تنها، گریختم از کوه و دشت و جنگل و دریا به فاطمه افتاد دانه دانه‌ی اشکم به دامنش نزدیک بودم این همه آیا به فاطمه؟ :: آنقدر روشن است و درخشان که داده‌ای ای عشق نام نامی زهرا به فاطمه "من سردم است" در ته این ظلمت نمور دست مرا بگیر خدایا به فاطمه... @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/247690
جهان خسته ست از دست ترازوهای قلابی اعظم سعادتمند زیارت کردمت دریای من! با چادر آبی اگر در عکسها افتاده ام چون رود بی تابی زیارت کردمت با گریه بر آن لحظه هایی که دوان هستند دنبال ردایت چند مرغابی چه چیزی از سفر در عمق اقیانوس زیباتر؟ برای قصه ی ماهی_سیاه تلخ تنگابی ببخش ای شاه اگر من_این گدای مست شیرین عقل_ نمی جویم برای گفتگویت هیچ آدابی :: شب است و مرغ حق آواز سر داده است با یادت: جهان خسته است از دست ترازوهای قلابی چه می ماند کنار عدلت از قانون کشورها به جز لوحی گلی تر از قوانین حمورابی :: زیارت کردمت یک روز از نزدیک از نزدیک تو ای صحن و سرای آسمانی که در این قابی شعر علوی @ayateghamze
هر جشن بی تو شادی غمگینی ست اعظم سعادتمند یک سال پیرتر شده ایم اما،تنها به این خوشیم که می بینی ما کودکان کوچه ی بالایی،ما کودکان کوچه ی پایینی شاید عوض کند غزلی امشب با شورِ خویش طعم دهانها را شاید بکاهد اندکی از این زهر،تقسیم جعبه جعبه ی شیرینی هر جشن بی تو شادی غمگینی ست،نقش و نگارها همه بی جانند در چشم من تمام خیابانها چون فرشهای کهنه ی ماشینی امروز در نهایت تاریکی، دلخوش به نور نازکشان هستیم ما را اگرچه گرم نخواهد کرد،این لامپ های کوچک تزیینی در این شبی که بیشتر از هر شب، ما میزبان آمدنت هستیم تنها به این خوشیم که برداری،لیوان شربتی هم از این سینی انتظار @ayateghamze
بگو چگونه از این شهر صبح صادق رفت اعظم سعادتمند بگــــو برای من ای شعــــر از زمانـــه ی او کدام بیت مـــرا مـــی برد به خانــــه ی او شبـــی دلــم به هوای زیارت آمــده است مگــــر قــرار بگیـــرد در آستانـــــه ی او ... از او بپــرس به عقلـــــم نمــی رسد اصلا که چیست فلسفه ی عشق بی کرانه ی او خوشا به حال عبایی که در کشاکش باد گذاشته است سرش را فقط به شانه ی او گذشته ها نگذشته است باقی است هنوز زبانــه مــــی کشد آتش از آشیانــــه ی او بگو چگونـــه از این شهر صبـــح صادق رفت بگــــو برای من از رفتـــن شبانـــــه ی او.. نه از غم است که من گریه می کنم امشب فقـــط به خاطـــر لبخند صادقانـــــه ی او... امام صادق علیه السلام @ayateghamze
ای تو حتی با کلوخ و سنگ و سیمان مهربان اعظم سعادتمند یک مسافرخانه‌ی بی رنگ و روی بی نشان از نفس افتاده در بین هتل‌های جوان سال‌های سال چشمانش به چشمت خیره بود صبح و ظهر و شب به اذنت داشت صدها میهمان خاطراتش از خیابان‌های مشهد می‌رسد تا نخستین خشت گوهرشاد تا تیموریان با نگاه گرم گنبد الفتی دیرینه داشت هم کلامش دسته دسته نامه‌برهای جهان حسرت یک لحظه چشم انداز او را داشتند نسل در نسل کبوترخانه‌های اصفهان ذکر کاشی‌کاشی‌اش یا نور یا شمس‌الشموس نقش بر روی جبین‌اش سرنوشت آهوان اینک اما بی‌امان در معرض ویرانی است یک مسافرخانۀ بی‌صاحب بی‌خانمان :: می شود از نوبسازی این دل فرسوده را ؟ ای تو حتی با کلوخ و سنگ و سیمان مهربان می‌شود کاری کنی که جان بگیرد باز هم این مسافرخانه در بین هتل‌های جوان امام رضا علیه السلام @ayateghamze
نگذار در چشم جهان ویرانه باشی اعظم سعادتمند از زیر تلّ وحشی آوار برخیز ای خانه‌ی بی‌سقف ِ بی‌دیوار برخیز باید بگیری عاشقانت را در آغوش با اشتیاق لحظه‌ی دیدار برخیز تا پر درآرد کودکت از شادمانی با بادبادک‌هاش، شاهین‌وار برخیز تا کِی کبوترهای تو بی‌لانه باشند ای ساقه‌ی مجروح زیتون‌زار برخیز نگذار در چشم جهان ویرانه باشی با هرچه داری در توان این‌بار برخیز با دشمنان خونی‌ات تا کی مدارا؟! امشب به عزم آخرین پیکار برخیز پرونده ی طوفان الاقصی در آیات غمزه @azam_saadatmand @ayateghamze