از تجربیه قشنگ امروز بگم براتون :
رفتیم واسه فیلمنامه یکی از رفقا لوکیشن پیداکنیم ی ابزارآلاتی با ی سری ویژگی خاص...
رفتیم سراغ ی لوازم برقی دوسه نفر فروشنده داشت،یکی از بچه ها شروع کرد فیلم بگیره اونم به طور نا محسوس👀
ماهم شروع کردیم با فروشنده صحبت کنیم ،گفتم حاج آقا اگه بخوایم یکی و بکشیم با کدوم از این وسایل بکشیم؟کدوم بهتره ؟کدومو پیشنهاد میکنین؟؟😶🪓⛏️🔪
بنده خدا ها چشماشون درشت شده بود و مارو نگاه میکردن،
حاج آقا گفت: روز مرده؟😂گفتیم نه !گفتن چیشدع شما که محجبه اید!!!
اون یکی فروشنده گفت: داعش تو خانوماهم نفوذ کرده؟؟😂
دوربین مخفیه؟؟!!👩🦯
خلاصه شروع کردن معرفی کردن سلاح سرد از ساطور و چاقو و چرخ گوشتی و...😂🤧
و دیگه کم کم داشتن توهین میکردن که توضیح دادیم ما واسه فیلمنامه سوال پرسیدیم و اینا...
خلاصه به قول ی رفقا روز متفاوتی ساختیم شب برن واسه خانواده تعریف کنن🤝😂
پ.ن:شما از این کارا نکنین 🤝👀
مرد تویی با غیرت ،بقیه اداتو درمیارن !
انگار در این شهر جوان مرد هنوز هست :)))
#شهید_حمیدرضا_الداغی
@aye_ha
💬 گفت خانم بیا نریم کربلا! خدا تازه بچه بهمون داده، بچه میفتهها. اون زمان قدیم قدیما جاده خراب بود؛ خانمش گفت بیا به عشق حسین علیهالسلام بریم کربلا. گفت رسیدیم کربلا حال خانم خراب شد. خانم رو بردمش دکتر گفت بچه مرده. گفتم خانم بهت گفتم نیا... گفت منو بذار کنار ضریح امام حسین علیهالسلام؛ بردم خانم رو گذاشتمش کنار ضریح امام حسین علیهالسلام؛ خلوتی، گریهای یه لحظه چرتش برد بیدار شد گفت یه خانمی اومد یه بچهی خوشگل گذاشت تو دامنم. بردمش دکتر، دکتر گفت بچه برگشته. اومدیم ایران بچههه به دنیا اومد؛ اسمشو چی بذارم؟ شد محمد ابراهیم همت:))
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#حاج_حسین_یکتا
#شهیدانه
@aye_ha
آیه🦋ها
💬 گفت خانم بیا نریم کربلا! خدا تازه بچه بهمون داده، بچه میفتهها. اون زمان قدیم قدیما جاده خراب بود
پس چشم های معروف حاج همت رو
امام حسین داده :)🦋
جوانهااگربخواهند
ازدستِشیطانراحتشوند . .
عشقبهشھادترادروجودخود
زندهنگهدارند'!
.
.
#حاج_حسین_یکتا
سلام و رحمت
ی عذر خواهی بابت پارت گذاری نامنظم داستان شهید امین کریمی
انشاالله از امشب هرشب ی پارت مهمون قلبتون میشه ♥️🦋
به نام خالق عشق🦋
#پارت_هشتم
#شهید_امین_کریمی
موضوع این نبود که خدایی نکرده من بخوام موضوعی رو بهش تحمیل کنم یا با داد و بیداد موضوعی رو پیش ببرم،خودش با محبت منو به اسارت خودش درآورده بود .واقعا در مهربانیش سیاست داشت !
سعی میکردیم واسه همدیگه وقت بزاریم ،خیلی از کارها رو باهم انجام میدادیم مثلا حل جدول،فیلم دیدن و...
دوستانش به خاطر دارند که همیشه ،امین یک کوله پشتی سنگین باخودش سرکار میبره و به خونه میاره .بهش گفتم اگه این کوله به درد خونه میخوره بزار همینجا بمونه،اگر هم وسایل اداره هستش خونه نیار چون کوله ات سنگینه!
چیزی ام نمیگفت .یکی از دوستانش پرسیده بود به او گفته بود خونه ما کوچیکه خانمم اذیت میشه کتاب های منو جا به جا کنه ...
امین از آن جایی که برای زمان هایش برنامه ریزی داشت،میخواست اگر فرصتی در محل کارش پیش میاد مطالعه کنه و اگه توی خونه هم فرصتی پیش میومد استفاده میکرد .علاقه عجیبی به زن و زندگی داشت و وابستگی زیادی هم بهم داشتیم ،بیش از حد...
حتی بعد از عروسی هم خرید هایش ادامه داشت .اصلا اگر دست خالی میومد میپرسیدم امین چیزی واسم نخریدی ؟
میگفت مگه میشه یادم بره ،برو کوله ام و بیار.حتما ی چیزی توش داشت ... مجسمه،پاپوش،کتاب یا هرچیز دیگه !
خیلی زیاد وابسته اش بودم :))
به روایت زهرا حسنوند همسر شهید ✨
@aye_ha