eitaa logo
آیه🦋‌ها
144 دنبال‌کننده
651 عکس
138 ویدیو
1 فایل
بسم ربّ الخـٰالق دل های عـٰاشق :)♥️ . . . گویۍ همہ عالم‌ ظلمات‌ است و تو نورۍ✨ . #جهاد_حقیقت🎙️ . حرفاتونو می‌شنوم :))🦋 https://harfeto.timefriend.net/17036586063945. ادمین @Ammareh313 . اینستاگرام @___sharifi313___
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خالق عشق🦋 واسه ی عید فطر پدرم پیشنهاد دادن باهاشون بریم شمال.مصطفی گفت من نمیتونم بیام ولی تو برو منم که طاقت دوری مصطفی رو نداشتم گفتم بدون تو نمیرم! مدام اصرار کرد و گفت منم اگه کارام جورشد پشت سر شما میام ،خلاصه قول گرفتم و قبول کردم.اخه قول های مصطفی واقعا قول بود ،میدونستم پاش وایمیسته! ما راهی شمال شدیم و مصطفی نتونست بیاد منم چون نمیتونستم بدون مصطفی،زود برگشتیم. رسیدیم امامزاده هاشم که مصطفی تلفن کرد.کلی خوشحال بود و گفت کارام درست شد دارم میرم فرودگاه امام که برم ! منم گفتم مگه قرار نبود بیای شمال و شروع کردم گریه کردن ‌... بهش گفتم میزاشتی من دوروز بیام خونه پیشت بعد می‌رفتی که یهو گوشی قطع شد! دیگه نشد باهاش تماس بگیرم و مصطفی پرواز کرد و رفت مثل ی کبوتری که بعد از سال ها از قفس آزاد شده ... اون زمان ایرانی ها به عنوان سرباز نمی‌رفتن سوریه،مصطفی ام که نه نظامی بود نه پاسدار و به عنوان آشپز اعزام شد ! با کلی پرس و جو و تلاش ی گروه پیداکرده بود که تو حرم حضرت رقیه واسه رزمنده ها غذای گرم درست میکردن.مصطفی حدود دوسال و نیم در رفت و آمد سوریه بود که حساب روزاش از دستم دررفته. هشت بار مجروح شد که چهار بارش خیلی شدید بود! به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید✨ @aye_ha
به نام خالق عشق 🦋 به امین میگفتم:تو بچه دوست داری؟ می‌گفت:هر موقع تو راضی باشی و دوست داشته باشی ... تو خانم خونه ای ،تو قرارع بچه رو بزرگ کنی پس تو باید راضی باشی :) میگفتم:نه امین،نظرتو برام خیلی مهمه ،میدونی هرچی بگی نه نمیگم ! می‌گفت:هیچوقت اصرارنمیکنم،باید خودت راضی باشی .منم پشتم گرمه بود .هرکی می‌گفت چرا بچه دار نمیشید میگفتم :فعلا بچه نمی‌خوام ،شوهرم برام بسه ،همه دنیامه :)) فکر میکردم زمان زیادی دارم تا بچه دار بشم .اواخر امین می‌گفت:زهرا این طوری خیلی بده که ما اینقدر بهم وابسته ایم!باید وابستگی مون کمتر بشه... انگار میدونست قرارع چه اتفاقی بیوفته ،برای من میترسید.حزفا هاشو نمی‌فهمیدم . اعتراض کردم که چرا اینطوری میگی ؟خیلی خوبه که دوسال و هشت ماه از زندگیمون میگذره و این همه به هم وابسته شدیم و هر روز بیشتر عاشق هم دیگه میشیم و شیرینی زندگی مون هر روز بیشتر میشه شبیه عسل بهشتی که هیچوقت تکراری نمیشه ... واقعا علاقه ما نسبت به روزای آشنایی خیلی بیشتر شده بود ! گفت:اره خوبه،ولی اتفاق دیگه ،خدایی نکرده ... گفتم:آهان..اگه من بمیرم واسه خودت میترسی؟ گفت:نه زهرا ،این چه حرفیه زبون تو گاز بگیر !این چه طرز حرف زدنه؟؟؟ اصلا منظورم این نیست .. از این حرفا خیلی ناراحت میشد . گفتم:همه از خدا می‌خواهند همینقدر باهم خوب باشن!دیگه چیزی نگفت ... به روایت زهرا حسنوند همسر شهید✨ @aye_ha