eitaa logo
آیه🦋‌ها
155 دنبال‌کننده
606 عکس
130 ویدیو
0 فایل
بسم ربّ الخـٰالق دل های عـٰاشق :)♥️ . . . گویۍ همہ عالم‌ ظلمات‌ است و تو نورۍ✨ . #جهاد_حقیقت🎙️ . حرفاتونو می‌شنوم :))🦋 https://harfeto.timefriend.net/17036586063945. ادمین @Ammareh313 . اینستاگرام @___sharifi313___
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز ی کاغذی پیداکردم که واسه شاید سه سال پیش بوده ! اهدافمو روش پیاده کرده بودم ... چشمام ذوق زده شده بود،ی خودکار قرمز برداشتم و یکی یکی خوندمشون و خیلیاشو تیک زدم:)) واقعا دارم ی سری شو‌ زندگی میکنم ! خواستم بگم وقتی با ایمان ی چیزی و بخوای و واسش تلاش کنی حتما میشه، خیالت راحت رفیق ...🌱
رَّبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَإِلَیْکَ أَنَبْنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ. پروردگارا! ما بر تو توکّل کردیم و به سوى تو بازگشتیم‏، و همه فرجامها بسوى تو است. آیه۴/ممتحنه🌿
به نام خالق عشق🦋 سخت ترین روزا همون روزایی بود که مصطفی سوریه بود .... همش نگران بودم و به خودم میگفتم اگه موقع به دنیا اومدن محمد علی تنها باشم تو بیمارستان چیکار کنم !؟ وقتی پشت تلفن از نگرانیم میگفتم ،حضور مادر پدرامون و برادرامون و یادآوری میکرد ‌... منم کم نمی آوردم میگفتم فکر کن کل بیمارستان پر بشه از فامیلامون،وقتی شما نیستی انگار هیچکس نیست،هیچکس! تا اینکه اول اردیبهشت پیام داد که حاج آقا پادپا شهید شد و پیکرشم جامونده.... منم باخودم فکر کردم حتما الان به خاطر این اتفاق روحیه مصطفی ام خوب نیست پس هی بهش نگم بیاد و... ولی کم کم متوجه شدم خودشم مجروح شده! از زمانی که متوجه محرومیتش شدم تا وقتی بیارنش ایران همه ناراحت بودن من خوشحال... اینقدر دوری مصطفی اذیتم میکرد و دلتنگ حضورش بودم که میگفتم کاش پا یا دستش قطع بشه یا قطع نخاع که دیگه نره بشینه تو خونه... حالا ام که مجروح شده بود خوشحال بودم که فعلا چند وقتی پیش خودمه :))) به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید✨ @aye_ha
تو اون دوسال و نیم که مصطفی مدام اعزام میشد ،سیستم بدنم ریخته بود بهم ،قلبم متوجه این دوری شده بود و اذیت میکرد ،یکمم عصبی شده بودم... مصطفی که می‌رفت سوریه خونه ما تعطیل شده بود و بیشتر مهمون مامانم بودیم فقط وقتایی که خیلی دلتنگی اذیتم میکرد میرفتم خونه خودمون چله و دعاهامو انجام میدادم و برمیگشتم ! مصطفی ام از اذیت شدنای من اذیت میشد ... ی بار وقتی سوریه بود من اعتکاف بودم،کل دعاهای اونجام برمیگشت به مصطفی تا اینکه بعد اعمال ام داوود تلفن کرد که دارم میام ...و من از مسجد مستقیم رفتم فرودگاه امام ! مدام از میزدم که من از این فرودگاه بدم میاد ... می‌گفت ولی من دوستش دارم ... اینجا ی قطعه از بهشته! پرواز تا بهشته... به روایت سمیه ابراهیم پور همسر شهید✨ @aye_ha
اِلهی لَا تُوءَدبنی بِعُقُوبَتِکَ خدایا آمده ام که آشتی کنم، مرا آنگونه ادب مکن؛ که فراتر از طاقتم باشد . . . !(:🌿•
:)))❤️ @aye_ha
فریاد را همه می شنوند ، هنر واقعی شنیدن صدای سکوت است .‌ . . !‌ ,🌱◡ ◡ و چه سکوت هایی که هیچوقت شنیده نشد:))
بہ‌نام‌خداۍِ‌گمنام‌هــا . .🌱
.. اگر مواظب دلتان باشید وغیرخدا را درآن راه ندهید آنچہ را دیگران نمۍ‌بینند،مۍ‌بینید و آنچہ را دیگران نمۍ‌شنوند،مۍشنوید... _شیخ‌رجبعلۍخیاط @aye_ha
بین‌همه‌سختی‌ها‌و‌آشوب‌های‌زندگی دلم‌خوش‌است‌که‌از‌حالم‌باخبری...:)) -یاصاحب‌الزمان🌱
همچنین یکی از اعضای خانواده شهید ابراهیم هادی درباره چگونگی گفتن خبر شهادت به مادرشان را این چنین توضیح می‌دهد: «پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید که چرا ابراهیم مرخصی نمی‌آید با بهانه‌های مختلف بحث را عوض می‌کردیم و می‌گفتیم: الآن عملیات است ، فعلاً نمی‌تواند به تهران بیاید. خلاصه هر روز چیزی می‌گفتیم.تا اینکه یکبار دیدم مادر آمده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته است و اشک می‌ریزد. آمدم جلو و گفتم: مادر چی شده؟، گفت:من بوی ابراهیم رو حس می‌کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و..وقتی گریه‌اش کمتر شد گفت:من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده است. ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی به او گفتم: بیا برایت به خواستگاری برویم می‌گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی‌گردم. نمی‌خواهم چشم گریانی گوشه خانه منتظر من باشد.چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می‌کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم از دایی بخواهیم به مادر حقیقت رو را بگوید. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی. سی. یو بیمارستان بستری شد.» @aye_ha