eitaa logo
آیه🦋‌ها
144 دنبال‌کننده
652 عکس
141 ویدیو
1 فایل
بسم ربّ الخـٰالق دل های عـٰاشق :)♥️ . . . گویۍ همہ عالم‌ ظلمات‌ است و تو نورۍ✨ . #جهاد_حقیقت🎙️ . حرفاتونو می‌شنوم :))🦋 https://harfeto.timefriend.net/17036586063945. ادمین @Ammareh313 . اینستاگرام @___sharifi313___
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خالق عشق🦋 هیچوقت یادم نمیره ،جلسه اول سر صحبت رو راجب شهدا با پدرم باز کرد ...پدرمم رزمنده بودن و با این حرفا انگار بهم نزدیک شده بودن.مجلس رنگ و بوی شهدا و گرفته بود و میشد حضورشونو حس کرد :) بعدها که راجب اون روز ازش پرسیدم باخنده گفت:نمیدونم چیشد که صحبتامون اینطوری پیش رفت منم گفتم اون روز فکر کردم خشکی مذهبی هستی !اما واقعا انگار وقتی فهمیده بود پدرم رزمنده بودن حرف دلشو زده بود .اصلا انگار بنای آشنایی مون با شهادت پاگرفت ... حتی پدرم بهش گفتن تو بچه این دوره و زمونه ای ،چیزی از شهدا ندیدی،چطوری اینقدر از شهدا حرف میزنی!؟ برگشت گفت :حاج آقا ما هرچه داریم از شهدا داریم ،الگوی من شهدان...علاقه خاصی به شهدا دارم :) اون روز به خودم گفتم آخه این جلسه چه ربطی به خاستگاری داره ...! مادرشون برگشت گفت :ازاین حرفا بگذریم ما واسه چیز دیگه ای اینجا اومدیم ... مادرم هم که پذیرایی کرد هیچی برنداشت فقط ی چایی تلخ !گفت رژیم ام ... همه می‌خندیم.اون روز صحبت خصوصی نداشتیم فقط قرار بود همدیگه رو ببینیم و بپسندیم ،که دیدیم و پسندیدیم اون هم چه پسندی...با رضایت طرفین جلسه های بعدی گذاشته شد... به روایت زهرا حسنوند همسر شهید ✨ @aye_ha
به نام خالق عشق🦋 وقتی آمد اینقدر شیرین زبان بود و خوب حرف میزد که آدم را وابسته خودش میکرد ...همیشه فکر میکردم با سخت گیری های خاصی که من دارم ،راحت به کسی جواب مثبت نمیدم. چون خودم ورزش های رزمی دفاع شخصی و کنگفو کار میکردم دوست داشتم همسرمم رزمی کار باشه. هر رشته ای را که میگفتم امین تا تهش و رفته بود ! در چهار رشته ورزشی،جودو،کنگفو،کاراته و کینگ بوکسینگ مقام کشوری داشت ... اونم مقام اول یا دوم ! همون جلسه اول گفت رشته ورزشی شما مناسب خانما نیست وهمونجا پیشنهاد جایگزین داد... گویا مقالاتی هم تواین زمینه نوشته بود و حتی رشته ورزشی جدیدی هم ابداع کرده بود . این جلسه تنها جلسه ای بود که ما تنها صحبت کردیم .خصوصیات اخلاقی مان شباهت زیادی بهم داشت ... امین واقعا به طرف مقابل خیلی بها میداد .قبل از اینکه خوب بشناسمش فکر میکردم آدم نظامی پاسدار ،با این همه غرور و افتخارات و تخصص در رشته های ورزشی چیزی از زنا نمیدونن! اصلا وقت نداشته بین این همه زمختی به زن و زندگی فکر کند .اما با کمال تعجب گفت :زندگی شخصی و زناشویی و رابطه ام با همسرم برایم مهم است! مطالعاتی هم تو این زمینه داشتم ،مقالاتی هم نوشته ام.... بهت زده شده بودم!! به روایت زهرا حسنوند همسر شهید✨ @aye_ha
به نام خالق عشق 🦋 بعد از تعریفایی که از خودش کرد پیش خودم گفتم آدمی به این سن و سال چطوری این همه اطلاعات داره؟! انگار بلد بود چطور دل یک زن رو بدست بیاره... هیچ چیزی رو به من تحمیل نمی‌کرد،مثلا می‌گفت فلان رشته ورزشی ضرر داره میتونید رشتتونو عوض کنید ولی هرطور خودتون صلاح میدونید . من کنگفو کار میکردم ،امین فکر میکرد این رشته آدم رو زمخت میکنه و حس مردانه به خانم میده و این باعث میشه احساساتی نباشه !به حزئی ترین مسائل خانمها اهمیت میداد.واقعا بلد بود چطوری خودشو تو دل ی خانم جا کنه ؛) ومن همچنان روزه سکوت گرفته بودم ،در مقابل امین واقعا حرفی برایم نمانده بود ! همه چیز به سرعت پیش رفت طوری که زمان بین آشنایی و جشن نامزدی ۱۴روز طول کشید !! آخه من با سخت گیری هایی که داشتم برنامه همیشگیم واسه عقد دائم حداقل یک سال یک سال و نیم بود ،دریغ از اینکه وقتی نیمه قلبتو پیدامیکنی واسه کنارش بودن واسه اینکه خیلی زود واسه خودت بشه، همه چی و یادت می‌ره و هر لحظه می‌ترسی از دستش بدی ...اون موقع اونقدر آسون میگیری تا خیلی زود سند کامل قلبش و بزنی به اسم خودت حتی تو کوتاه ترین زمان حتی خیلی ساده :)) من قبلا این مدت زمان و واسه این میخواستم که خوب با فرد مقابلم آشنا بشم،همین... بعد از چند جلسه قرارشد مراسم نامزدی برگزار بشه.۲۹بهمن شد تاریخ قشنگ ترین وصال و پرواز سمت دنیایی که دیگه قرارنبود توش تنها باشم واسه همین از ته ته قلبم گفتم بله :))) به روایت زهرا حسنوند همسر شهید✨ @aye_ha
به نام خالق عشق🦋 بعداز عقد به شوخی بهش میگفتم:هرجا می‌رفتی خاستگاری دست گل بزرگ میبردی جواب مثبت بگیری ؟ برگشت گفت:من اولین بار بود اومدم خاستگاری ...راست می‌گفت ،من و امین ی جورایی با خدا معامله کرده بودیم ! هرکسی رو به امین معرفی می‌کردند قبول نمیکرده... وجالبی اینجاست که هردومون هشت سال در بلوک های روبه روی همدیگه زندگی میکردیم ولی اصلا همدیگه رو ندیده بودیم .حتی اینقدر امین سختگیر بود که وقتی قرارشد بیان خاستگاری خواهرش گفته بود که داداش با این همه سختگیری ممکنه دختره رو نپسنده و اینطوری خیلی بد میشه... با این حال این آقای مغرور و سختگیر بعد از خاستگاری میگه مادرشون تماس بگیرن و از جواب من مطمعن بشن:)) بعد از ازدواج فهمیدم که امین قبل از خاستگاری به حرم حضرت معصومه رفته بوده و گفته بوده که : خدایا تومیدونی حیا و عفت دختر چقدر برای من مهمه،کسی رو می‌خوام که این ملاک هارو داشته باشه ... و روبه حضرت معصومه گفته بودکه خانم هرکس این ملاک ها رو داره ی نشونه داشته باشه و اونم اینکه هم نام مادرت حضرت زهرا(س) باشه...امین می‌گفت تاحالا اینطوری دعا نکرده بودم ولی نمیدونم چرا اون روز قبل خاستگاری چنین درخواستی کردم! مادرش که موضوع منو با امین مطرح کرده بودن اول اسممو پرسیده بود ،تا اسم زهرا و شنیده بود ،گفته بود موافقم ! بریم خاستگاری... می‌گفت با حضرت معصومه معامله کردم:) به روایت زهرا حسنوند همسر شهید ✨ @aye_ha
به نام خالق عشق🦋 من هم قبل از ازدواج هر خاستگاری میومد به دلم نمی نشست.برایم اعتقاد و ایمان همسر آینده ام خیلی مهم بود.دلم‌میخواست ایمانش واقعی باشد نه ظاهر و حرف...می‌دانستم مومن واقعی برای زن و زندگی ارزش قائل است. شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میدهد.این چله رو آیت الله حق شناس فرمودند با صد لعن و صد سلام. کار سختی بود،اما بنظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود و ارزش داشت برای رسیدن به بهترین ها،سختی بکشیم:)) آن هم برای من که همیشه دوست داشتم از هرچیز بهترین آنرا داشته باشم ... چهل روز را به نیت همسر معتقد و با ایمان خواندم .سه چهار روز بعد از اتمام چله،خواب شهیدی را دیدم.چهره اش را به خاطر ندارم اما یادم هست که لباس سبز به تن داشت و روس سنگ مزار خودش نشسته بود.دیدم همه مردم به سمت مزار او می‌روند و حاجت میخواهند ،اما به جز من هیچکس اورا نمی‌بیند که روی مزار نشسته...شهید یک تسبیح سبز به من دادو گفت حاجتت رو گرفتی !!! هیچکس از چله من خبر نداشت... به فاصله چند روز از آن خواب ،امین به خاستگاری ام آمد،شاید یک هفته از چله عاشورا گذشته بود ...:)) به روایت زهرا حسنوند همسر شهید ✨ @aye_ha
به نام خالق عشق🦋 روز آماده شدن حلقه های ازدواج مون گفت که باید صبر کنیم تا آماده بشه ! گفتم امادست که صبر کردن نداره... حالا نگو آقا حلقه هارو داده بود دوحرف روی آن حک بشه،Z,A اول اسم هردومون روی حلقه حک‌شده بود.سپرده بود به حالت شکسته حک بشه نه ساده،از منم که ی خانمم بیشتر ذوق داشت ! بعدا که خوش تیپی امین و دیدم بهش گفتم چرا روز خواستگاری اینقدر ساده پوشیده بودی؟! به شوخی و خنده گفت:میخواستم ببینم منو واسه خودم میخوای یا لباسام ! از این همه اعتماد به نفسش حیرت زده شده بودم و باهم می‌خندیدیم.. خرید لباس هامونم جالب بود...به سلیقه من می‌خرید میگفت باید برای تو زیبا باشه :) منم دوست داشتم لباس هامو امین انتخاب کنه ... سلیقه اش رو می‌پسندیدم ،اینطوری شده بود که کلن خرید لباس هامونو بهم واگذار کرده بودیم :) ی روز با خانواده نشسته بودیم که امین ی چادر مدل بحرینی بهم هدیه داد.چادرم رو که سرم کردم پدرم گفتن:به به ،چقدر خوش سلیقه... به روایت زهرا حسنوند همسر شهید✨ @aye_ha
امین هم سریع گفت :بله بله حاج آقا ،خوش سلیقه ام که همچین خانمی همسرم شده :) حسابی شوخ طبع بود.وقتی برای خرید لباس جشن عقد رفتیم ،با حساسیت زیاد انتخاب میکرد و نسبت به دوخت لباس دقیق بود. حتی به خانم مزون دار گفت: چین ها باید روی هم قرار بگیره و اصلا خوب دوخته نشده ...فروشنده عذر خواهی کرد .واسه لباس عروسک که رفتیم ،موقع تحویل لباس خانم مزون دار گفت : ببخشید لباس آماده نیست!گل های لباس و نچسبوندم. با تعجب علت رو پرسیدیم گفت:والا اینقدر شوهر شما حساسن که گفتیم خودشون بیان جلو خودشون بچسبونم .امین هم برگشت گفت:لطف کنین چسب و وسایل بیارین خودم میچسبونم. حدود هشت ساعت اونجا بودیم،تمام گل های لباس و دامن منو حتی نگین وسط گل هارو با حوصله و سلیقه ی تمام چسبوند! تمام روز جشن عقد حواسش به لباس من بود و از ورود به تالار چین های لباس ودامن و مرتب میکرد. خودم تاحالا مردی به این جزئی نگری ندیده بودم .امین بسیار خوش سلیقه بود. حتی تابلوهای خونه رو میلی متری نصب میکرد که دقیقا وسط باشه ! به روایت زهرا حسنوند همسر شهید ✨ @aye_ha
به نام خالق عشق 🦋 امین حتی لامپ داخل ویترین رو سفید انتخاب کرده و گفت:این نور روی کریستال قشنگ تره!بالای سینک ظرف شویی هم لامپ های کوچیک ریسه ای وصل کردو گفت :موقع ظرف شستن چشمات ضعیف میشه... امین را طور خاصی دوست داشتم ...خیلی خاص:) به مادرم میگفتم :من خیلی خوشبختم !خدا کنه همسر آینده خواهرم هم مثل همسر من باشه ،هرچند محاله همچین همسری نصیبش بشه! تمام ولادت ها و اعیاد از امین هدیه داشتم.در زمان عقد حداقل هفته ای دوبار واسم گل می‌خرید .اولین هدیه اش دیوان حافظ بود .هرشب خودش یک شعر برایم میخواند و توضیح میداد .خیلی خوش ذوق بود با اینکه من اهل شعر نبودم ولی از این که او حرف بزند لذت می‌بردم و هیچوقت خسته نمی‌شدم فقط دلم میخواست حرف بزند... همیشه عادت داشت کیف منو نگه داره می‌گفت سنگینه !حتی روز عروسی ام کیف کوچک منو نگه داشته بود اینقدر این کارو ادامه داد که فیلمبردار شاکی شدو گفت: کیف خانمتونو بدید به خودشون ‌.شما داماد هستید!امینم برگشت گفت:آخه سنگینه...خانم فیلمبردار هم عصبانی شد و گفت این کیف کجاش سنگینه!؟ بعد ها هرکسی زندگی مارا میدید برایش سخت بود باورکند مردی با این همه سرسختی و غرور ،چنین خصوصیاتی داشته باشد ... امین همیشه می‌گفت: مرد واقعی باید بیرون از خونه شیر باشد و داخل خونه موش .... به روایت زهرا حسنوند همسر شهید ✨ @aye_ha
به نام خالق عشق🦋 موضوع این نبود که خدایی نکرده من بخوام موضوعی رو بهش تحمیل کنم یا با داد و بیداد موضوعی رو پیش ببرم،خودش با محبت منو به اسارت خودش درآورده بود .واقعا در مهربانیش سیاست داشت ! سعی میکردیم واسه همدیگه وقت بزاریم ،خیلی از کارها رو باهم انجام می‌دادیم مثلا حل جدول،فیلم دیدن و... دوستانش به خاطر دارند که همیشه ،امین یک کوله پشتی سنگین باخودش سرکار میبره و به خونه میاره .بهش گفتم اگه این کوله به درد خونه میخوره بزار همینجا بمونه،اگر هم وسایل اداره هستش خونه نیار چون کوله ات سنگینه! چیزی ام نمی‌گفت .یکی از دوستانش پرسیده بود به او گفته بود خونه ما کوچیکه خانمم اذیت میشه کتاب های منو جا به جا کنه ... امین از آن جایی که برای زمان هایش برنامه ریزی داشت،میخواست اگر فرصتی در محل کارش پیش میاد مطالعه کنه و اگه توی خونه هم فرصتی پیش میومد استفاده میکرد .علاقه عجیبی به زن و زندگی داشت و وابستگی زیادی هم بهم داشتیم ،بیش از حد... حتی بعد از عروسی هم خرید هایش ادامه داشت .اصلا اگر دست خالی میومد می‌پرسیدم امین چیزی واسم نخریدی ؟ می‌گفت مگه میشه یادم بره ،برو کوله ام و بیار.حتما ی چیزی توش داشت ... مجسمه،پاپوش،کتاب یا هرچیز دیگه ! خیلی زیاد وابسته اش بودم :)) به روایت زهرا حسنوند همسر شهید ✨ @aye_ha