«آیهجان»
تصور کنید برای یک دوست کاری انجام بدهید، هر چند کوچک؛ و او بدون آنکه از شما یک تشکر خشکوخالی هم بکند، راهش را بکشد و برود. چه حسی پیدا میکنید؟ اولین جملهای که ممکن است به ذهنتان خطور کند این است که دفعهی دیگر اگر کاری خواست انجام نمیدهم یا بهانه میآورم. حالا تصور کنید یکی تماموکمال هر چه در عالم هستی باشد را به پایتان بریزد و برای استفاده از آنها هیچ مبلغی هم دریافت نکند. آیا شما برای این لطف بزرگ از او تشکر نمیکنید؟
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» بهترین نوع سپاسگزاری از خداوندی است که در آیهی دوم سورهی حمد آمده. هر موجود زندهای در هر کجای این دنیا که باشد و به هر زبانی سخن بگوید و هرگونه ستایشی از زیباییهای این عالم داشته باشد، در واقع از سرچشمهی آن یعنی خداوند جهانیان داشته. خداوندی که هم مالک همهی موجودات است و هم در رشد و تکامل آنها نقش دارد «رَبّ».
در حقیقت همهی هستی در مسیری هدایت میشوند که خداوند مشخص کرده، پس او به خاطر کمال و جمالش و به خاطر نعمتها و نیکیهایی که در حق بندگانش کرده، لایق ستایش و شکرگزاری است؛ «اَلحَمْدُلِلّه».
سپاسگزاری شاید در ظاهر کلمهای ساده باشد، ولی میتواند تغییرات بزرگی در زندگی بدهد و نگاه افراد را نسبت به پیرامونشان مثبت کند.
✍️نویسنده: #مرجان_اکبری
@marjanakbari48
🌺 آیهجان: آیاتی که به جان نشستهاند
@ayehjaan
.
12.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نویسنده: #هاجر_شهابی
@dokhtar_e_daryaa
عکاس: #هاجر_شهابی
@dokhtar_e_daryaa
گوینده: #سما_سهرابی
تنظیم صدا: #روحالله_دهنوی
#تیزر
#آیه_جان
آیهجان: آیاتی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
.
«آیهجان»
«چشمهایم»
فروردین ماه بود. چندین روز بود که چشمهایم درد عجیبی داشتند. میخواستم پشت گوش بیندازم و چشمپزشکی نروم. نمیخواستم دوباره بشنوم شمارهی چشمهایم بالاتر رفته است. گاهی دلهرهی از دست دادنشان خفهام میکند. همین دلهره نگذاشت منفعل بمانم. نوبت معاینه گرفتم و رفتم. دورتادور سالنِ انتظار آدم نشسته بود. کیپتاکیپ! حوصلهی بیکار نشستن و به درودیوار و آدمها نگاهکردن را نداشتم. کتاب «شصت» از «مرضیه اعتمادی» را از کیف سنتی راهراهم درآوردم و مشغول خواندن داستان زینب شدم. زینبی که باعث شد خانم اعتمادی مادری را متفاوت تجربه کند. ماجرای زینب را که خواندم دردها و محرومیتهایم را یادم رفت. من چشمهایم مادرزادی ضعیف است! مردمک چشمهایم هم تکانتکان میخورد. بعضی از آدمها خیال میکنند تصاویر را آونگی میبینم. فکر میکنند آدمها، خانهها، ماشینها و... از چپ به راست یا از راست به چپ در نگاهم پیچوتاب میخورند؛ اما من اینگونه نیستم. تصاویر جلوی چشمم رژه نمیروند. آونگی نمیبینم؛ اما شمارهی چشمهایم بالاست و تقریبا اکثر وقتهایی که به دکتر مراجعه کردهام؛ دکتر یا از ثابتبودن شمارهی چشمهایم صحبت کرده است یا از بالارفتن شمارهی آنها! شبکیهی چشمهایم هم حسابی ضعیف است و خوردن ضربه به سرم خطرناک است. بابت این سه اتفاق، نشدنهایی را در زندگی تجربه کردهام که دوست داشتم بشوند؛ اما نشدند!
تا نوبتم رسید تقریبا هشتاد درصد کتاب را خوانده بودم. قبل از اینکه بروم اتاق دکتر، به اتاق دیگری راهنمایی شدم. منشی آن بخش اسمم را نوشت و بعد تابلویی را نشانم داد و جهت علائم را از من پرسید. طبق معمول فقط آن دانهدرشتهای دو سه ردیف اول را جواب دادم. بعد از چند دقیقه رفتم پیش خود دکتر. دکتر بعد از سلام و احوالپرسی من را نشاند پشت دستگاهی و از من خواست به ته جادهی مقابل چشمهایم خیره شوم. بعد هم مثل منشیاش از من خواست چپ و راست بودن علائم را برایش بازگو کنم با این تفاوت که گهگاهی شیشههای مختلفی را روی چشمهایم امتحان میکرد. معاینه که تمام شد منتظر بودم شمارهی چشم بالاتری را از زبانش بشنوم؛ اما گوشهایم برای اولین بار چیز دیگری شنیدند. دکتر گفت: «چشمهایت کمی بهتر شده» ماتم برد. چشمهایم بهتر شدهاند؟ تغییری را احساس نمیکردم؛ برای همین نمیدانستم چه بگویم. عینک جدیدم را که گرفتم آنوقت فهمیدم چشمهایم بهتر شدهاند یعنی چه! تصاویر برای اولین بار جلوی چشمهایم رنگ دیگری گرفته بودند. قیافهها برایم زیباتر شده بودند؛ چین و چروکها را واضحتر میدیدم؛ رنگها را خوشرنگتر درک میکردم. برای همین چند روز اول، از دیدن دنیای جدیدی که پیشرویم گشوده شده بود به وجد آمده بودم. احساس میکردم دارم خدا را هم رنگیتر میبینم. و شکر کمترین؛ ولی مهمترین کاری بود که از دستم برمیآمد:
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ
سپاس و ستایش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانیان است.
حمد،2
———————————————————————————————
نویسنده: #هاجر_شهابی
@dokhtar_e_daryaa
گرافیک: #اعظم_مومنیان
@photo_by_alef
آیهجان: آیاتی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
.
آیا تاکنون به ساختمانی برخورد کردهاید که نمایی بسیار زیبا داشته باشد؟ از دیدن آن برق شادی در چشمانتان بدود و با خود بگویید معمار این ساختمان چه کسی است که اینچنین در چیدن سنگ و آجر مهارت داشته و خانهای چنین زیبا طراحی کرده است. در دنیایی که زندگی میکنیم هم همین است، تمام موجودات عالم توسط دستی توانا خلق شدهاند و همهگونه هنرنمایی در خلقت آنها وجود دارد که هر کدام جلوهای از قدرت خدا را نشان میدهد «هوالذی خلقکم».
این آفرینش نشان میدهد که پروردگاری با حکمت و قدرتمند دارد. خدایی که به انسانها قدرت اختیار داد، ولی آنها بعضی کافر شدند و ناسپاسی کردند و برخی دیگرشان مؤمن و خداشناس شدند «فمنکم کافر و منکم مومن». خداوند هیچگاه کفر را خلق نکرد، بلکه بعضی انسانها بودند که آن را برگزیدند و هیچ اجباری برای انتخاب آن نداشتند؛ ولی خدایی که آگاه به رفتار و اعمال ظاهری و باطنی بندگانش است و همه را میبیند؛ این دو دسته را از هم جدا کرده و جزا و پاداش آنها را بدون کموکاستی میدهد.«والله بما تعملون بصیر».
#تفسیر
✍️نویسنده: #مرجان_اکبری
@marjanakbari48
🌺آیهجان: آیاتی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
47.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نویسنده: #فاطمه_کشاورزی
@fateme_kaaf
عکاس: #سکینه_تاجی
گوینده: #سما_سهرابی
تنظیم صدا: #روحالله_دهنوی
🌺آیهجان: آیاتی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
«خدا میبیند، بهتر از من»
با اینکه با من جلسه داشت، خیلی راحت وارد جلسهی دیگری شد. دو هفته بود که به بهانههای مختلف معطلم کرده بود برای بستن یک قراردادی که فقط پنج دقیقه زمان لازم داشت. به همکاریاش در این پروژه که عاشقش بودم و رویای دیرینهام بود نیاز داشتم و نمیتوانستم کاری کنم. حس خوبی از این وضعیت نداشتم. فکر میکردم: «یعنی رویایی که من دنبالش بودم ارزش این سختیها و به بازی گرفتنها را دارد یا نه.» بعضی وقتها به خودم میگفتم کاش در همان موقعیت قبلی میماندم و سر بیدردسرم را دستمال نمیبستم. راستش اولش فکر میکردم قرار است با یکی از مدیران دیگر این پروژه را پیش ببرم یعنی زبانم لال میشد و چیزی را پیشنهاد نمیدادم.
هی این فکر و خیالات به سرم میزد و گاهی خودم را سرزنش میکردم. این پروژه هم برای شرکت مفید بود هم برای عدهی زیادی از آدمهای دیگر که در این اوضاع نابسامان اقتصادی با چندین و چند چالش اقتصادی دست به یقه بودند. ولی مدیرم به هر دری میزد که این پروژه را پیش نبرم و حسابی سنگ میانداخت و هنوز شروع نشده کلی انرژی از من میگرفت. من خام هم با طنابش وارد چاه شدم. تا وقتی این آدمهای مهرهسوز همه جا هستند وضع کشور همین است که هست.
ساعت شش صبح بیدار شدم تا آماده بشوم و سر کار بروم. همین که چشمم باز شد زیر بالشت دنبال گوشیام بودم. با دیدن ده پانزده تماس بیپاسخ از «خونه»، «بابا» و «مامان» دنیا روی سرم آوار شد. مطمئن بودم که برای مامان اتفاقی افتاده است. ولی نمیدانستم چه اتفاقی. تلفن خانه را کسی جواب نمیداد. مامان و بابا هم در دسترس نبودند. داشتم دیوانه میشدم و یک جا بند نبودم. بغضم ترکید و بقیه هم از خواب بیدار شدند. بالاخره برادرم جواب داد و گفت مامان را دارد میبرد بیمارستان. تا شیراز حدود یازده ساعت راه بود و نمیدانستم چطور خودم را به مامانم برسانم. میدانستم مامانم کل دیشب را درد کشیده چون آدمی است که اگر کارد به استخوانش برسد درد خود را تحمل میکند و بروز نمیدهد. ولی حالا اینهمه تماس جواب نداده داشتم.
از دست مدیرم حسابی عصبانی بودم. اگر کارم را راه میانداخت و خودم کنار مامانم بودم، خیلی زودتر متوجه دردش میشدم و او را به بیمارستان میرساندم. به مدیرم زنگ زدم که بگویم تمام پروژه و قراردادم بخورد توی سرش. یک بار گفته بود مگر من با شما قرارداد بستم که پروژه را شروع کردید و حالا هم قرارداد نمیبست. دستم میلرزید و نمیتوانستم بلیط هواپیمای تهران شیراز را رزرو کنم. فقط یک صندلی خالی داشت. گوشی را به میزبانم دادم و برایم رزرو کرد. خانمش هم دلداریام میداد و میگفت: «فاطمه تو دیشب کنار مامانت نبودی و خدا پیشش بوده و هوایش را داشته. پس نگران نباش و بسپارش دست خدا». با تاکسی راهی تهران و فرودگاه شدم.
وسط راه تاکسی نگه داشت و من به یکی از مدیران ارشد زنگ شدم و سرش خالی کردم و گفتم: «این پروژه را نخواستم اصلا. این پاسکاریها برای همه است یا فقط برای من؟!» بهش گفتم که چطور این دو هفته من را علّاف نگه داشته و برایم کاری نکرده است. تاکسی خیلی زود من را به فرودگاه رساند. فقط از خدا میخواستم کاری کند تا دوباره مامانم را ببینم. میدانستم مامان عمل جراحی لازم دارد ولی دکتر گفته بود بهتر است صبر کنیم تا کرونا تمام شود ولی اگر دردش شروع شد سریع او را عمل میکنیم.»
وقتی رسیدم شیراز و بیمارستان، داداشم پشت اتاق عمل منتظر مامان بود. با دیدنش بغضم را قورت دادم. ما دو تا به جز مامانم هیچ امیدی توی دنیا نداشتیم. دیگر نه شغلم برایم اهمیت داشت، نه رویای پروژهام و نه هیچ چیز دیگر. متن خداحافظیام را نوشتم و همه چیز تمام. مدیرم را هم سپردم به خدا که بین من و این حجم استرس و او قاضی باشد.
مامان که از اتاق عمل بیرون آمد حالمان بهتر شد. خدا را شاکر بودم که هوای دل من و برادرم را داشت و آروزیم را برآورده کرده بود. چه حافظی بهتر از خدای مهربان؟!
هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كَافِرٌ وَمِنْكُمْ مُؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
اوست كه شما را بيافريد. بعضى از شما كافر، و بعضى مؤمنند. و كارهايى را كه مىكنيد مىبيند.
تغابن، 2
نویسنده: #فاطمه_کشاورزی
@fateme_kaaf
گرافیک: #اعظم_مومنیان
@photo_by_alef
🌺آیهجان: آیاتی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
«آیهجان»
نادانی در انسان زیانبارتر است از بیماری خوره در بدن. امام علی (ع)
تقلید جاهل از جاهل، امری ناپسند و بیمعناست. با آنکه خداوند در قرآن، بعد از توحید و پرستش خود، به اطاعت از والدین و احترام به آنان سفارش کرده است، اما در مورد عمل به دستورات خدا و رهنمودهای پیامبر گفته: به آنچه از طرف خداوند فرستاده شده و با دستورات پیامبر روشن شده، رو آورید. «تعالوا الى ما انزل اللّه و الى الرسول» و وقتی آن جاهلان و کفرگراها میگویند ما به سنت پدران خود پیش میرویم و از آنان پیروی میکنیم. «قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا»
خداوند اینجا دستور مستقیم میدهد: به افرادی که خود، تعالیم دینی را فرا نگرفتهاند و جاهل هستند، گوش فرا ندهید؛ حتی اگر پدران شما باشند. «أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ»
در جامعهی امروزی هم این افراد دیده میشوند که از خرافههای غیر دینی پیروی میکنند. این تفکرات گاهی جامعه را طوری پوشش میدهد که فاصلهی کفر و ایمان به وضوح مشاهده میشود.
خداوند در آیهی ۱۰۴ مائده به این افراد اشاره کرده و از آنان به امتی جاهل که کورکورانه از پیشینیان خود پیروی میکنند، نام برده.
✍️نویسنده: #مرجان_اکبری
@marjanakbari48
#تفسیر
🌺 آیهجان: آیاتی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan
49.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"روی یک پله مانده بودم."
نویسنده: #زهره_عیسیخانی
عکاس: #زهرا_حیدری
@sahaab213
گوینده: #سما_سهرابی
تنظیم صدا: #روحالله_دهنوی
#تیزر
🌺آیهجان: آیاتی که به جان نشستهاند.
@ayehjaan