eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
23.3هزار ویدیو
660 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
عامل ارائه اطلاعات شاهچراغ به داعش در ترکیه است؟ عضو شورای شهر شیراز که اطلاعات شاهچراغ را از یک بهایی گرفته و به یک سرویس داده بود تا بر اساس آن داعش عملیات کنند در ترکیه است. عجب اعتماد به نفسی در ترکیه و قطر و عراق و حیات خلوت های ایران نشسته اند و علیه ایران توطئه میکنند. این مردک همانی است که می گفت : ما حالا به خرابکاری شرافتمندانه نیاز داریم، به شکلی که بزنید و گردن نگیرید تا ما بگوییم "کار خودشان است" آنهایی که این روزها علیه وطن توطئه میکنند، قطعا و یقینا تنبیه خواهند شد... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ویدیوی جدید منتشرشده از اعترافات متهمان به شهادت رساندن سید روح‌الله عجمیان حاوی جزئیات تکان‌دهنده‌ای‌ست؛ یکی می‌گوید: یه ناکسی با یک بلوک سیمانی بزرگ کوبید روی سینه شهید... صحنه سنگسار کردن این آدم به قدری ناراحت‌کننده بود که رومو برگردوندم تا نبینم! دیگری می‌گوید: آمدم برگردم برم، یکی از پشت دستم را گرفت و گفت یالا یه حرکتی بزن وگرنه دهنتو سرویس می‌کنیم اینجا! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_732658715(1).mp3
3.81M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه 🌺 سهم روز سوم ختم نهج البلاغه از حکمت ۲۶ تا حکمت ۳۱
═══✼✨🦋✨✼═══┅┄ 📒 : کسی چیزی را در دل پنهان نکند جز آنکه در لغزشهای زبان و رنگ رخسار، آشکار خواهد شد. ┄┅═══✼✨🦋✨✼═══┅┄ 📒 : با درد خود بساز، چندان که با تو سازگار است. ┄┅═══✼✨🦋✨✼═══┅┄ 📒 : برترین زهد، پنهان داشتن زهد است. ┄┅═══✼✨🦋✨✼═══┅┄ 📒 : هنگامی که تو زندگی را پشت سر می گذاری و مرگ به تو روی می آورد، پس دیدار با مرگ چه زود خواهد بود. ┄┅═══✼✨🦋✨✼═══┅┄ 📒 : هشدار! هشدار! به خدا سوگند! خداوند چنان پرده پوشی کرده که می پنداری تو را بخشیده است. ┄┅═══✼✨🦋✨✼═══┅┄ 📒 ( از ایمان پرسیدند، امیرالمؤمنین فرمود:) 1⃣ شناخت پایه های ایمان: ایمان بر چهار پایه استوار است، صبر، یقین، عدل و جهاد. صبر نیز بر چهار پایه قرار دارد. شوق، هراس، زهد، انتظار. آنکس که اشتیاق بهشت دارد، شهوتهایش کاستی گیرد و آن کس که از آتش جهنم می ترسد، از حرام دوری می گزیند و آن کس که در دنیا زهد می ورزد، مصیبتها را ساده پندارد، و آنکس که مرگ را انتظار می کشد در نیکی ها شتاب می کند. یقین نیز بر چهار پایه استوار است، بینش زیرکانه، دریافت حکیمانه واقعیتها، پند گرفتن از حوادث روزگار و پیمودن راه درست پیشینیان. پس آنکس که هوشمندانه به واقعیتها نگریست، حکمت را آشکارا بیند و آنکه حکمت را آشکارا دید، عبرت آموزی را شناسد و آنکه عبرت آموزی شناخت گویا چنان است که با گذشتگان می زیسته است. و عدل نیز بر چهار پایه برقرار است، فکری ژرف اندیش، دانشی عمیق و به حقیقت رسیده، نیکو داوری کردن، استوار بودن در شکیبایی. پس کسی که درست اندیشید به ژرفای دانش رسیده و آنکس که به حقیقت دانش رسد، از چشمه زلال شریعت نوشد و کسی که شکیبا باشد در کارش زیاده روی نکرده با نیکنامی در میان مردم زندگی خواهد کرد. و جهاد نیز بر چهار پایه استوار است، امر به معروف، نهی از منکر، راستگویی در هر حال، و دشمنی با فاسقان، پس هر کس به معروف امر کرد، پشتوانه نیرومند مؤمنان است و آنکس که از زشتی ها نهی کرد، بینی منافقان را به خاک مالید و آنکس که در میدان نبرد صادقانه پایداری کند حقّی را که بر گردن او بوده ادا کرده است و کسی که با فاسقان دشمنی کند و برای خدا خشم گیرد، خدا هم برای او خشم آورد و روز قیامت او را خشنود سازد. 2⃣ شناخت اقسام کفر و تردید: و کفر بر چهار ستون پایدار است، کنجکاوی دروغین، ستیزه جویی و جدل، انحراف از حق و دشمنی کردن، پس آنکس که دنبال توهم و کنجکاوی دروغین رفت به حق نرسید. و آنکس که به ستیزه جویی و نزاع پرداخت از دیدن حق نابینا شد، و آنکس که از راه حق منحرف گردید، نیکویی را زشت و زشتی را نیکویی پندارد و سرمست گمراهی گشت و آن کس که دشمنی ورزید پیمودن راه حق بر او دشوار و کارش سخت و نجات او از مشکلات دشوار است. و شک چهار بخش دارد: جدال در گفتار، ترسیدن، دودل بودن، و تسلیم حوادث روزگار شدن. پس آن کس که جدال و نزاع را عادت خود قرار داد، شب تارش به صبح نمی رسد( از تاریکی شبهات بیرون نخواهد آمد) و آن کس که از هر چیزی ترسید همواره در حال عقب نشینی است و آنکس که در تردید و دودلی باشد زیر پای شیطان کوبیده خواهد شد و آنکس که تسلیم حوادث گردد و به تباهی دنیا و آخرت گردن نهاد، هر دو جهان را از کف خواهد داد. (سخن امام طولانی است چون در این فصل حکمتهای کوتاه را جمع آوری می کنم از آوردن دنباله سخن خودداری کردم) ┄┅═══✼✨🦋✨✼═══┅┄
شرح-حکمت-2-بخش-2-عوامل-طمع-ورزی.mp3
650.1K
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه 🔸 شرح 2⃣ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌳شجره آشوب« قسمت سوم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻امت من هم به زودی به هفتاد و سه فرقه تقسیم می شوند و یک فرقه نجات می یابند و هفتاد و دو فرقه دیگر در آتش هستند.» 🔻در زمان غزوه حنین، هنگامی که رسول خدا همراه سپاهش گذر می کردند، با درختی به نام «ذات انواط» رو به رو شدند که متعلق به قریش بود. آن ها در هر سال، سلاح خود را به آن درخت آویزان کرده و نزد آن اعتکاف و قربانی می کردند. 🔻تعدادی از یاران پیامبر به ایشان گفتند یا رسول الله، برای ما نیز درختی مانند ذات انواط قرار بده. پیامبر فرمود: «الله اکبر، همانطور که قوم موسی به او گفتند: خدایی مانند خدای آن ها قرار بده. 🔻 این ها سنت هایی برای کسانی قبل از شما است که به شما می رسد.» این روایت نشان می دهد تکرار سنت ها در تاریخ، یک امر اجتناب ناپذیر است. 🔻مورد بعدی، قیام صفورا، همسر حضرت موسی، علیه یوشع نبی است. در برخی روایات آمده است که صفورا، دختر شعیب، همراه با هزار مرد با یوشع بن نون جنگید و در نهایت نیز به اسارت گرفته شد. پیامبر خدا به عبدالله بن مسعود فرمود یوشع بعد از موسی، 30 سال زندگی کرد و صفورا علیه او قیام کرد... 📚 کتاب شجره آشوب 💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری ↩️ ادامه دارد...
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
5.درگیر کردن خود با شهید باور کنید که دوستتون زنده است...باور کنید شما رو میبینه...عکس زمینه گوشی یا کامپیوترتون رو عوض کنید و یکی از عکس های دوستتون رو بگذارید...عکسی که بیشتر از همه دوستش دارید...عکسی که در همه حالتی بهتون آرامش میده...عکسی که هی صفحه گوشیتون رو باز کنید تا ببینیدش!اون وقت باور میکنید که دوستتون حضور داره...این میشه که بیشترحواستون به پیام هاتون به حرف هاتون و به محتویات گوشیتون هست...!راستی یادتون نره صبح ها بعد از سلام به امام زمان(عج) بهدوستتون سلام کنید...مگه جواب سلام واجب نیست؟!پس مطمئن باشید جواب سلامتون رو میدن و این سلام میشه حس خوب اول صبحتون!آخرین شب بخیر شب هم باشه واسه شهدا...! 6.عدم گناه به احترام شهید این میشه آخرین حجاب...این که موقع گناه میدونی دوستت حواسش هست پس در حضورش گناه نمیکنید  حداقل کمتر گناه میکنی...یه وقتایی به احترامش دست از گناه برمیداری و این فوق العاده حس شیرینی هست...!باور میکنی عالم محضر خداست زیر نگاه خدا گناه نمیکنی زیر نگاه اولیا خدا گناه نمیکنی زیر نگاه شهدا گناه نمیکنی...!خیلی سخته ولی کم کم با ترک گناه های کوچک میشه به بزرگ هاش و سختاش هم رسید...بالاخره باید از یک جایی شروع بشه دیگه...! 7.اولین پاسخ شهید تا اینجا خیلی سخت بود اما با کمی صبر ان شاءالله توی این مرحله به جایی می رسید که انجام دادن گناه براتون سخت تر از ترکش هست...اون وقت هست که نشونه های دوستتون رو میبینید...!از هیچ اتفاق کوچکی نگذرید...هیچ چیز اتفاقی نیست...هیچ چیز!!!باور کنید...!کوچکترین گفتگو ها کوچکترین جمله ها میتونن پر از نشونه باشن...اینجاست که ان شاءالله حرکت شما برکت میده ممکنه با یه دوست معنوی آشنا بشید که واقعا میتونه کمکتون کنه...ممکنه دعوت بشید به مزار شهدا و مناطق عملیاتی و راهیان نور...دیگه از عبادت هاتون لذت میبرید و رزق های معنوی نصیبتون میشه...!حتی ممکنه خواب دوستتون رو ببینید! 8.حفظ و ارتقا رابطه تا شهادت  حالا که خوب با شهدا پیشرفت کردید راحت تر میتونید به ائمه اطهار و اولیاءالله متوسل بشید...دیگه تا حدودی از گناه فاصله گرفتید و راحت تر میتونید صدای محبتشون رو بشنوید...دیگه کم کم آبرو پیدا میکنید...!حرفتون خریدار داره!ان شاءالله روز به روز به خدا نزدیک تر میشید و همین جورعاشقانه تا شهادت پیش میرید...!ان شاءالله یه روزی یه جایی یه کسی شما رو به دوستی انتخاب میکنه و میشید دوست شهید کسی!!!  https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
(آرزو) این اشکای گرم لعنتی رو پاک میکنم آخه مگه میشه یه بروشور اینقد با دل من بازی کنه آرزو انگار کل زندگی ات اشتباه بوده تو چقدر بدی.... شرمنده همه اینایی هستی که اینجا آرام آرمیده ان تو واقعا چرا اینقدر بد اینقدر نمک نشناس بودی راه این جوونا رو اینطور ادامه دادی؟ مدیون همه شونی اما به قول فاطمه:گر هزار بار توبه شکستی باز آ خدا توبه کنندگان رو دوست داره خدا ازت ممنونم ک این راه رو جلوم گذاشتی منطق ذهنم: نه فقط یه بروشور نیست از صدایی که داری میشنویه! من:خب این صدای چیه... منطق ذهنم:صدای علی رضایی...داره شعر برای شهدای هویزه میخونه من:من دیونه ی این صداشم چقدر باحال میخونه باید این بره خواننده بشه وای چه صدایی انگار ی خواننده داره برات زنده کنسرت میزاره بخون اخوی بخون ~ایستاده بودم و داشتم تمرین میکردم چطور شبیه علی رضایی سرمو بندازم پایین و راه برم وای خدا چ سخته این اگه دیوار که روب روش باشه نمیبینه! دیگه صداش نمیاد فک کنم تموم شد ولی ازین زاویه دید هم چیزای باحال میبینم عجب فرش قشنگی چ جورابایی پوشیدن ملت اوه اینو نگاه پات عرق سوز نمیشه اخه این جوراب رو من توی کولاک هم نمیپوشم اخوی خب میرم جلوتر اوه رسیدم به یه دیوار نه دیوار نیس فک کنم ادمه ولی اخه ادمم انقد قدش بلند از نوک پاش نگاش میکنم وای چ جورابی چه شلوار کتان مشکی خفنی وای لباس طلبگی رو عشقه! ژووووووون عضله هارو جون میده ویشگون بگیری اوووف چه چونه ی مستطیلی جذابی ته ریش رو خدا چی خلق کردی😍😂 اِ اینکه علی رضاییه خودمونه منم جه خودمونی شدم باهاش😂 ^با صدای سرفه طرف مقابلم مغزم بکار میفته ای وای خاک عالم به سرم بازم بلند فک کردم حتما صدامو شنیده چند قدم باهام فاصله داشت وای خدا ابروم رفت من کاری جز خراب کاری بلدم؟ وای نه انگار فهمید حرفامو یه لحظه نگاه تعجب وار اش رو بهم انداخت و باهام چشم تو چشم شد و بعد نگاهشو دزدید و عرقشو پاک کرد و به سمت خروجی رفت ^ای خدا بچه چقد سرخ شده بود تاحالا ندیده بودم پسر از خجالت سرخ شه😂 من میگم بهم نمیخوره مث این حزب اللهی ها باشم همش باید ی گندی بزنم و آبرو خودم رو ببرم فکر میکردم که دیگه عادت بلند فکر کردن رو ترک کردم ولی این سفر حسن های خوب زیاد داشت یکیش بیشتر آشنا شدن من با این بشر هست ازش خوشم اومد پسر سر ب زیریه چی بشه نگات کنه اما بقیه پسرها جوری بهت زل میزنن که انگار نیمه گمشده شونی😑 لازم شد بیشتر اختلات کنم شاید اینم مث بقیه پسرا باشه... پسرایی ک با چن تا نخ وا میدن و میان جلو... منم ک بیکار....صبر کن کمی اذیتش کنم ببینم چی میشه اصن خدا وجوده منو مر از شرارت کرده😈 خداجون من قصد گناه کردن ندارما فقط میخوام بنده هاتو امتحان کنم ~به سمت خروجی میرم میبینم علی رضایی روی ی تپه وایساده یواشکی میرم سمت تپه میرم بالا و دقیقا پشت سر علی بلند میگم:سلااااااااااااام برادر ای وای خاک ب سرم ای وای مادر صدام ب عزاش بشینه ای نازی اخوی میگم زنده ای؟ بلندتر داد زدم:علییییی ^ تا بهش گفتم سلااااااااااام برادر از تپه افتاد پایین و قل خورد همه مسیر رو علی به سوال اخوی میگم زنده ای این پاسخ رو داد:زنده م خواهرم و بلند شد رفت سمت اتوبوس کل لباس اش خاکی شد ن ب دیروز ک افتاد توی آب ن امروز که لباسش خاکی شد تقصیر منه هوم؟ نه نیست کی گفته...تقصیر خودشه https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
(علی) توی عمرم دختر به این گستاخی ندیده بودم الان من24 سال از خدا عمر گرفتم مادرم بهم تاحالا نگفته علی.... گفته اقا علی...یا علی اقا اونوقت این دختره😑 استغفرالله میرم سمت اتوبوس اعصابم خیلی خورده در ساک ام رو باز میکنم یه دست لباس برمیدارم و میرم یه جا پشت مشت ها عوض میکنم دختره پرو ینی داشتم از خجالت آب میشدم وقتی اون حرفارو زد فکر کنم دوباره بلند فکر کرده دختر بدی ب نظر نمیاد هادی میاد میزنه پس کلم و میگه:آهای عاشق...عاشق دل خسته....جناب آقای علی رضایی...یادت نره الان وقتشه ^دستی ب کله م میکشم و میگم :وقت چی هادی:وقت نقشه دیگه من:آها....خب جاسازی کردی؟ هادی:آره ولی بعدش ک نقشه اجرا شد،میخام بهم بگی چرا دپرسی.... من سری تکون دادم وسرم رو گرفتم بالا و دیدم یا ابوالفضل شیطان رجیم داره میاد سمت من منطق ذهنم:سمت تو نمیاد داره میاد سمت اتوبوس سوار شه من:آها بله سپاس حالا تا این شیطان نیومده من برم داخل اتوبوس........ نشستم سرجام...شیطان رجیم و خانم عسگری (فاطمه)وارد اتوبوس شدن وای خدا میترسم دیگه ازین بشر حالا اسید روم نپاشه!!!! هر روز ی بلا میاره سرم.....خدایا بهت پناه میبرم....مادر کجایی که علی آقا ت رو از تپه پرت کردن پایین و تو آب انداختنش! ایول خانم عسگری شناسنامه رو پیدا کرد درشو باز کرد دید به هادی از پنجره اشاره میکنم وارد اتوبوس بشه ^هادی ازپله های اتوبوس اومد بالا و طوری که همه بشنون گفت:کسی اینجا ی شناسنامه ندیده؟شناسنامه من گمشده خواهرا من:پیدا نشد هادی؟ هادی:نه هر چی گشتم نبود که نبود من:اگه باشه صد در صد توی اتوبوسه ^خانم عسگری اومد جلو و شناسنامه رو داد به هادی و گفت:ازین به بعد بیشتر مراقب وسایل شخصی و مهم تون باشید پسرعمو.... هادی لبخندی زد و تشکر کرد ~ایول نقشه مون گرفت راوی:من و خواننده ها هیچی نفهمیدیم منظورتون چی بود؟ اون نمایش شناسنامه برا چی بود؟ من:خانم عسگری فکر میکنن هادی ازدواج کرده و بچه داره و ب خاطر همین دارن از هادی دوری میکنن در حالی ک اینطور نیست هادی شناسنامه شو جایی جاساز کرد که فاطمه خانم ببینه و لاشو باز کنه و ببینه که مجردن.... راوی:فتبارک الله احسن الخالقین😑 با صدای شیطان رجیم ب خودم اومدم شیطان رجیم:برادر......برااااادر من در حالی که سرم رو پایین انداخته بودم گفتم:بله خواهرم... ~کلا عادت ام بود به همه خانم های دنیا جز مادرم و خاله م و ابجی حانیه به همه می‌گفتم خواهرم شیطان رجیم:نمیری برامون باز از شهیدا نقل کنی؟تو مگه راوی این کاروان نیستی؟ من:چشم اتوبوس حرکت کنه روی چشمم خواهرم..... شیطان رجیم:میگما برادر من:بله شیطان رجیم:اون لباس قبلیه بیشتر بهتون میومد...با اون ماه شده بودید...اون اگه کثیف شده بدید من براتون بشورم بازبپوشید ما مستفیض شیم ^باگفتن استغفرالله ای سرمو چرخوندم اونور شیطان رجیم خنده ای کرد هادی ک اینقدر غرق خوشحالی عملی شدن نقشه اش شده بود ک نفهمیده بود ک این شیطان ب من چی میگه من:خب اقا هادی الان راضی شدی؟ فهمید که مجردی... هادی:آره از تعجب کپ کرده گونه ش سرخ شده😌 من لبخند شیطانی زدم و گفتم:نکنه که فکر کنه که صیغه کردید هادی چشم غره ای بهم کرد و با هم خندیدیم شیطان رجیم:ناز اون خنده هات خنده مو خوردم و اخم کردم دختره...........استغفرالله خدایا اومدم مثلا راهیان نور...راوی و خادم الشهدا هم هستیم اگه قبول کنی آخه این فتنه چیه به جونم افتاده ابروم رو میبره ~یا جد سادات! بلندشد...بهم نزدیک میشه الان میزنه تو گوشم... یا علی کمک.... شیطان رجیم بلند گفت:خب همسفرای گرامی ب افتخار اقا علی گل گلاب که راوی کاروان هست و قراره برامون خاطره طنز شهدا تعریف کنه یه........ دانشجو های پشت سر:یه چی؟؟؟؟ شیطان رجیم:یه صلوات علی رضایی پسند بفرستید همه صلوات فرستادن غرق هام رو پاک میکنم مطمئنم ک سرخ شدم...خدایا این چرا اینجوریه؟ دیگه شورش رو درآورده... تو عمل انجام شده قرار میگیرم بلند میشم و بلندگو ام رو برمیدارم و روشن اش میکنم و میکروفن رو دستم میگیرم... ^همش نگاهش ب منه ی لحظه هم نگاهشو اونور نمیندازه استغفرالله....منم نمیخوام بهش نگاه کنم نگاه به اون صورت قشنگش..... وای علی....گِل تو سرت....استغفرالله خدایا پناه میبرم بهت از دست این شیطان https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
(آرزو) نفس عمیقی میکشه و شروع به تعریف کردن خاطره طنز شهدا میکنه منم بهش زل زدم و لبخند میزدم تا حرصش دراد... قیافه ش خیلی شهیده حال میده حرص این جوجه فینگیل مذهبی هارو دراری علی بدبخت ک گیر من افتاده: اون زمان شده بود رزمنده ها که توی اسارت بودند مریض میشدند چون شرایط بهداشتی و روانی خوبی نداشتن تو اسارت من:اخی بگردم علی:عراقی ها از بس میخورن و همه ش کارشون ب بودن توالت توی اتوبوس و توی راه هم لنگ بود به خاطر همین توالت کار میزاشتن رزمنده ها در واقع اسیر ها رو با همون اتوبوس ها جا ب جا میکردند رزمنده ها حالت روحی جسمی خوبی نداشتن من:الهی شهید شی اخوی علی اخم کمرنگی کرد و ادامه داد:نه میتونستند بشینن نه بایستن نه ازین دنده ب اون دنده بشن اونوقت چه مرضی میگرفتن؟ من:تب کریمه کنگو؟ علی:نخیییر معذرت میخوام مخالف اسهال من:اخوی چقدر قشنگ معذرت میخوای علی اخمی جانانه ترنثارم کرد کل بدنم لرزید قلبم:همه میتونن عاشق خنده هاش بشن ولی اخم هاش یه چیز دیگه ست منطق ذهنم:فکر نمیکنه اینطور اخم کنه ما غش کنیم؟ من صاف نشستم چشمامو متعجب کردم و منطق ذهن و قلبم رو دعوا کردم علی:لطفا سکوت باشه وقتی من صحبت میکنم....اگه میخوای شما حرف بزنی بفرما....من میشینم شما جای من خاطره بگو😡😒 ~هیچ چیز نگفتم انگار زبونم قفل شده بود نگاهی ب فاطمه میکنم....داره از پنجره ب بیرون نگاه میکنه و تو حال خودش نی میخوام پِخِش کنم ک بترسه بخندیم ولی نه.....جلو هادی زشته علی:رزمنده های اسیر شده معذرت میخوام یبوست میگرفتن ،هر نیم ساعت ی بار باید میرفتن توالت اتوبوس هاشون ازون توالت دارها بود و راحت بودند اما ی بار اون سینی که مانع ریختن فضولات به زمین میشد رو نزاشته بودند و از کنار ساختمان اداره کل عراق رد شدن و چن تا رزمنده رفتن توالت و چشمتون روز بد نبینه چند تا سرباز عراقی جلوی اتوبوس رزمنده هارو گرفتن و گفتن که آره چند تا مهمون مهم از انگلیس و فرانسه و آمریکا اومده بعد دیدن ی بوی خیلی بدی میاد بعد فهمیدن کار شما بوده ب ما هم دستور دادن بیاییم شما رو بزنیم اونا انصاف داشتن اون سرباز ها من تو دلم:تو هم داری؟ علی:و براشون توضیح دادن ک اینا مریض بودن و قصد خاصی نداشتن و رحم کنید اونام پرده های اتوبوس رو کشیدن و الکی چوب ها رو بهم زدن و اونا هم الکی فریاد زدن ک مثلا دارن کتک میخورن و آتش نشانی اومد و اون نجاسات رو پاک کردن رزمنده هام تازه فهمیدن چ بلایی سر عراقی ها اومده ^همه اکثرا لبخند زدند ولی من بلند خندیدم و علی رو تشویق کردم و بعدش فقط زل زده بودم بهش حتی یک بار هم نگاهم نکرد این دیگه کیه مجبور میکنم نگاهم کنه خدایا چرا اینقدر منو بد جنس آفریدی.... چرا میخوام علی رو حرص بدم و اذیتش کنم..... من همیشه میخواستم یکی باشه کنارم مظلوم باشه منم هی اذیتش کنم و بش بگم خاک تو سرت خاک تو سرت ولی اون هیچی نگه مث علی خخخخخ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
، غریبی دارد. خیلی از آنها، جوانانی هستند که کیلومترها دورتر از خانه و کاشانه خود در این سرزمین آرمیده اند. هویزه نبرد را به خود دیده است. مظلومیت این سرزمین یکی از غم انگیزترین خاطرات است. عصر یک روز در ایام نوروز در حیاط مسجد هویزه که یادمان تعداد زیادی از شهدای گرانقدر است قدم می‌زدم. کاروان‌های زیارتی، یکی پس از دیگری برای به آن‌جا می‌امدند و می‌رفتند. در میان همهمه زائران، سر و صدای یک نفر بیشتر از همه جلب توجه می‌کرد. به همان طرف حرکت کردم. 🌷دختر خانم نوجوانی بود که خودش را روی یکی از قبرها انداخته بود و با حالتی که هر بیننده ای را منقلب می‌کرد، داشت ضجه می‌زد و گریه می‌کرد و چیزهایی به می‌گفت که کلماتش زیاد قابل فهم نبود. عده ای از خانم‌ها دوره اش کرده بودند و سعی داشتند به او دلداری بدهند. فکر کردم حتماً از بستگان آن شهید است. خودم را کنار کشیدم و از آن جمع فاصله گرفتم. بعد از کمی قدم زدن، همان دختر خانم را دیدم که حالا آرام و با وقار، گوشه ای ایستاده و به مزار چشم دوخته است. 🌷نزدیک رفتم و سر صحبت را باز کردم. پرسیدم: آن شهید برادرت بود؟ گفت: نه، اصلاً با او آشنا نیستم. کنجکاوی‌ام بیشتر شد. جریان را از او سئوال کردم. گفت: آن شهید مرا به این‌جا دعوت کرد. حرف‌هایش عجیب بود. _قرار بود از مدرسه‌ی ما کاروانی به مناطق جنگی اعزام شود. سهمیه هر کلاس چهار نفر بود. من هم دوست داشتم به این سفر بروم. اما اسمم در قرعه نیفتاد. خیلی ناراحت شدم. دلم شکست. شب توی خواب را دیدم که با لباس رزم مقابلم ایستاده بود و لبخند می‌زد. 🌷بعد از چند لحظه به طرفم آمد. اش را درآورد و روی سرم انداخت. چفیه تمام موهایم را پوشاند. بعد چنان زیر آن را گره زد که احساس خفگی کردم. گفتم: می‌خواهی مرا بکشی؟ خندید. گفت: ما جان‌مان را فدای شما کردیم.... نترس. نمی‌میری! گفت: چرا به زیارت ما نمی‌آیی؟ فهمیدم منظورش جبهه‌های جنوب است. گفتم: قرعه به نامم نخورد. گفت: اگر دلت بخواهد می‌توانم کارت را درست کنم. خوشحال شدم. نور امید در دلم زنده شد. دیدم می‌خواهد برود. پرسیدم: سراغ شما کجا بگیرم؟ 🌷....گفت: مزار شهدای هویزه که آمدی ردیف اول، قبر هشتم. فردا صبح که به مدرسه رفتم، اعلام کردند برای کلاس ما یک سهمیه اضافه شده. سریع رفتم اسم نوشتم. قرعه به نامم افتاد! به هویزه که آمدم، فوری به سراغ شهدا رفتم. ردیف اول را پیدا کردم. شمردم تا رسیدم به قبر هشتم. گفتم شاید آن طرف که بشمارم قبر دیگری باشد. اما از سمت دیگر هم هشتمین قبر بود. روی سنگ نوشته شده بود: ". 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمدرضا ملائی زمانی راوی: حجت الاسلام مرتضوی از گروه تفحص سیره شهدا قم شمادعوت شدید https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦ببینید 🌷وقتی به منزل می روند می بینند مادر پای تلویزیون نشسته و همین فیلم در حال پخش شدن است آر پی جی زن سبز پوش، یاحسین گفتنش یه یاحسین دیگس مادر با یک ذوق عجیبی می گوید سعید، سعید خودمونه😭 🌹سعید آرپی جی می زند و یا حسین می گوید و به پشت تیربار می رود تا بعثی ها را نابود کند. 🌹پدر به مادر می گوید؛ دیدی شیر بچه ات را؟ مادر با خوشحالی می گوید بله ✨پدر می گوید: اگر لیاقت داشته باشد، باید مانند برادرانش شهید شود ✨ و بعد می گوید: این پسرمان هم لایق بود و این تکبیر آخرش است و به رسیده 🌹قطرات مادر جلوی تلویزیون جاری می شود، خانه این خانواده در نزدیکی بيمارستان فرهنگیان و اردوگاه منظریه قرار دارد كه اکنون بخشي از آن تبدیل به حسینیه شده است 🌷شهیدان شاه حسینی 🔰پدر و مادر این شهیدان هر دو آسمانی شده اند، لازم به ذکر است، این خانواده ٣ شهید تقدیم اسلام کرده است که این فیلم مربوط به عملیات کربلای ٥ و شهادت شهید سعید شاه حسینی است یاد همه شیرمردان جیهه هاوپدران ومادران شیرپرورشان جاودان هدیه کنیم # نثارشان الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیکر که با صحبت‌های همسرش ریخت! 🍃🌹🍃 ✅ وقتی بهش گفتم: خوبی؟ دلمون برات تنگ شده بود؛ یهو رَگِ چشمش سبز شد و... مقام معظم رهبری : امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست نائب بر حق 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─