eitaa logo
💞روزهای خدایی💞
72 دنبال‌کننده
39 عکس
6 ویدیو
1 فایل
در این کانال به توفیق الهی برخی از #ایام‌اللّه زندگی #شهروندی، #طلبگی، #تبلیغی و #معلّمی و #مترجمی و #ویراستاری ثبت می‌شود. 🔸 #سرگذشت‌ها روی #سرنوشت‌ها تأثیر می‌گذارد.🔸 ارتباط👇 @mirzameysam افراد فراری از شبکه‌های مجازی وطنی 👇 https://t.me/ayyamollah1
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ عمّامه‌گذاری یا تاج‌گذاری؟! بخش اوّل غدیر عید وصایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و به تعبیر رایج حضرت است. یکی از رسوم ما طلبه‌ها در اعیاد، به دست یکی از علماست. طلبگی بودم که در اندیشۀ دائم به لباس روحانیّت افتادم. برای ما طلبه‌ها، این مرحله از زندگی، کم از نیست؛ به‌شرط آنکه طلبه را بزرگی معمّم کند! و آن هم در سنین باطراوت عمر طلبگی. هر طلبه‌ای به تناسب شرایط روحی و فکری و اعتقادی و سلیقۀ سیاسی خودش یکی از بزرگان را برای معمّم‌شدن انتخاب می‌کند. گزینۀ اوّلم مقام معظّم رهبری (سلّمه الله) بود که متأسفانه علیرغم تلاش‌ها جور نشد. با توجّه به علاقۀ وافر بنده به حضرت آیت الله جوادی آملی (حفظه الله)، مفسّر و فقیه گرانقدر، تصمیم گرفتم که به دست مبارک ایشان معمّم شوم. بعد از گرفتن از واحد تهذیب حوزه، تقاضای خودم را به همراه مجوّز به دفتر ایشان دادم تا در ملبّس شوم. مهارت زیادی در پیچیدن عمّامه نداشتم. محلّ سکونت ما تعداد خانه‌ها خیلی کم بود و تک و توکی خانه ساخته شده بود. طلبه‌ای سالها پیش از ما در آن منطقۀ کَم‌سَکَنه، خانه ساخته بود. رفتم به در خانه ایشون با پارچۀ عمّامه‌ای ۶ متری ... ماجرا ادامه دارد 🔗 http://ayyamollah.blog.ir/post/21 @ayyamollah
✨﷽✨ بخش دوم هنگام پیچیدن عمّامه می‌گفت در روایات داریم که زمان امام زمان(علیه السلام) عمّامه‌ها فقط سه دور پارچه هستند و کوچک و از عمّامه‌های بزرگ و پر زرق و برق خبری نخواهد بود! (العُهدة علی الراوي) عمّامه آماده شد ولی خیلی کوچک بود و محکم. وقتی روی سَرِ نسبتاً بزرگم گذاشتم خیلی ضایع بود و توی ذوق می‌زد. مضطرب شدم و به دنبال عمّامه‌پیچِ دیگری رفتم. یکی از اقوام که در محلّ سکونت‌مان بود و عمّامه‌اش مورد پسندم بود. بهش زنگ زدم و گفت: بیا! رفتم. گفت: پدر خانمم داره از کربلا میاد و عجله دارم. فرصت نیست و پارچه را باید به شکل تا بزنیم! عمّامۀ خیلی قشنگ و خوش‌منظری پیچید. گفت: اگر یه کم عمّامه را مرطوب کنیم عمّامه محکم‌تر می‌شه. با توی عمّامه کمی آب پاشید. به سمت خانه رفتم تا و را بپوشم و به سمت مسجد آیت الله جوادی آملی بروم. یکی از رفقامون در مسجد وقتی عمّامه را دید گفت: چرا اینجوریه؟! جریان را گفتم. گفت: چرا خیسه؟ جریان اون را هم گفتم. گفت الآن درستش می‌کنم. ایشان هم مقداری اِعمالِ هنر در عمّامه کرد و عمّامه را داخل سینی گذاشتیم تا در بالای جلسه قرار بگیرد جهت انجام مراسم. خیلی دلشوره داشتم و مدام ذهنم درگیر خیسی و شُلی عمّامه بود! روش آیت الله جوادی آملی این بود که برای هر عمّامه به صورت مستقلّ دعا می‌فرمود. 😍نوبت من رسید و در کنار منبر ایشان ایستادم. هر لحظه منتظر بودم که عمّامۀ خیس و شُلم در دستان ایشون شیرازه‌‌اش از هم بپاشد! دعاهای ایشان تمام شد و عمّامه را بر سرم گذاشتند و روی سر و گوشم احساس یَخی کردم! حالا دیگر (به تعبیر روایات) بر سر من آرام گرفته بود و احساس شعف درونی وصف‌ناشدنی داشتم. 🔗 http://ayyamollah.blog.ir/post/21 @ayyamollah
✨﷽✨ بخش سوم در آن روز عید غدیر، جمعی از میهمان حضرت آیت الله جوادی آملی (حفظه الله تعالی) بودند. یکی از ویژگی‌های کلامی کم‌نظیر ایشان، انتخاب کلمات و هنرمندی در انتخاب الفاظ قرآنی و مانور دادن بر روی آنها و اقتباس از فرازهای تاریخی و حدیثی و ... است. در این جمع خیّرین، مطلبی که بعد از سالها هنوز در ذهنم مانده و تازه هست، این گفتارشان هست که خطاب به خیّرین فرمودند: «شماها که دستی در کرده‌اید، دستی هم در کنید. (اقتباس از آیه مرتبط با معجزه حضرت موسی علیه السلام که: أدخل یدک في جیبک تخرج بیضاء من غیر سوء).» اشاره به اینکه شماها که دستی در جیب کرده‌اید و پول‌هایتان را خرج مدرسه‌سازی کردید، دستی در به عنوان مرکز معنویت داشته باشید و مادیات و معنویات را با هم به پیش ببرید. واقعا این فرمایش ایشان، عجیب بر جانم نشست و ماندگار شد. یادم میاد که در یکی از نماز جمعه‌های قم ایشان در بحث طالبان و افغانستان که آن روزها مثل این روزها خیلی داغ بود، فرمودند: یک افغانی برای کشتن کافیست دیگر نیازی نیست که ایران، مداخله کند! 🔗 http://ayyamollah.blog.ir/post/22 @ayyamollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ سال اوّل طلبگی‌ام بود. یه روز ایشان را در خیابان ارم زیارت کردم که مثل یک فرد معمولی، پاکت نامه‌ای در دست داشتند و در حال رفتن به باجه پستی روبروی بودند. جلو رفتم و بعد از سلام، عرض کردم: لطفا نصیحتی بفرمایید! فرمود: 🌺«آن ره روید که رهروان رفتند!»🌺 روحشان شاد! ❤💔 @ayyamollah
✨﷽✨ شاید شماها هم مثل من یه سوالی از بچّگی تا حالا ذهنتون را به خودش درگیر کرده باشه👇 چرا همیشه تو جیب بود؟ چرا تو جیب خودش نبود؟ تازه هم تو جیب بود! خب چرا هرکس وسایل خودشو نگه نمیداش؟! پاسخ این سؤالم را پیدا کردم 😍👇 ‏‎نکته اصلی این حرکات، است. 😎 توی ، در زمینه خیلی خیلی خیلی رو بچه‌هاشون کار میکنن... الان هم توی خانواده‌هاشون، کسانی که سلاح نگه میدارن، اسلحه رو یکی نگهداری میکنه، خشاب و فشنگ‌ها رو یکی دیگه جداگانه... تا موقع خشمِ آنی (لحظه‌ای)، تصمیم‌گیری با مشورت باشه 👏❤ @ayyamollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ دیشب، توفیق یار شد و در جلسۀ‌ یکی از اقوام شرکت کردیم. سخنران که شخصیّت معروف سیاسی و اخلاقی هستند داستان جالبی از زندگی‌شان نقل کرد و گفت: «در آغاز ازدواج که در بودیم، از خانمم خداحافظی کردم و گفتم که من بلد نیستم و در درس‌هایی هم که در حوزه تا حالا خوانده‌ام چنین مهارت‌هایی را یاد نگرفتم! خلاصه، اومدم قم و چون با مرحوم آیت‌الله مصباح شناختی دورادور داشتم و ایشان را شخصیّتی متخلّق و راه‌بلد می‌دانستم به درب منزلشان رفتم و در زدم و با حاج آقا مشکلم را مطرح کردم و عاجزانه، راهنمایی خواستم. آیت‌الله مصباح به ایشان فرموده بودند که یک اصل را می‌گویم و همیشه در مراودات خانوادگی‌ات آویزۀ گوش تو باشد: «هر چه برای خودت می‌پسندی برای خانمت هم بپسند!» اگر دوس داری به تو دروغ نگه تو هم به او دروغ نگو و ... . القصه! سخنران گفت که یه روزی به کنفرانسی در دعوت شدیم که بین ادیان مختلف بود و همۀ ادیان نماینده‌ای داشتند؛‌ از جمله بهائی‌ها! آخرین روز یه سؤال و درخواست به تعبیر ایشون خیلی سخت مطرح شد: هر کسی از دیدگاه دین و مذهب خودش مورد اتّفاقشون را بنویسه تا به یه جمع‌بندی برسیم. ایشون می‌گفت که من یاد آیت‌الله مصباح افتادم و اون جمله و توصیۀ معروفشان و همان را نوشتم و دادم. فردا که کنفرانس تمام شد و هدیه‌هایی به شرکت‌کنندگان دادند خطّ‌کش و ... پشت همۀ‌ اونا همین جمله را حکّ‌ کرده بودند که انگار مورد اتّفاق همۀ‌ ادیان و مذاهب بوده: «هر چه را برای خودت می‌پسندی برای دیگران هم بپسند!» پی‌نوشت: چندین جای نهج‌البلاغه هم امیرالمومنین(علیه السلام) همین جمله را به مالک اشتر و محمّد بن ابی بکر و دیگرانی فرموده‌اند. @ayyamollah
راستی، امسال در دهۀ اوّل ماه محرّم در مسجد جامع رفسنجان که میزبان هیئات سینه‌زنی و زنجیرزنی در روز بود، برای لحظاتی کوتاه را دیدم و خوش و بش کردیم و خندۀ ملیحی هم زد. احساس خیلی خوبی بهم دست داد. در میان برخی قیافه‌های آنچنانی آن روز برخی جوانان با یقّۀ باز و سینه‌ریز به گردن و ابروهای آنچنانی و ... قیافۀ معصومانه‌ و نورانی‌اش حال دلم را خوب کرد. کاش ما طلبه‌ها قدر خودمان را بیشتر بدانیم! @ayyamollah
✨﷽✨ یادش بخیر چند سال پیش یهویی قسمت شد و با سه نفر از دوستان طلبه با ماشین پژوی 405 خودم (که در سال 89 ماشین پژوی 504 را تبدیل به مدل پایین‌تر کرده بودم و 405 گرفتم!) در مسیر زیارت اربعین امام حسین(علیه السلام) قرار گرفتیم و تا رفتیم. دم مرز، آخرین توشۀ غذایی‌مان در کشور عزیزمان ایران را خوردیم و کارهای خروج از مرز را انجام دادیم و ردّ‌ شدیم. اوّلین موکب عراقی، فقط چای عراقی داشت و موکب‌دار عراقی عذرخواهی می‌کرد و می‌گفت ببخشید که کم است. یادم از بیت شعر معروف عربی از متنبّی یا ابی‌تمّام که در مغنی خوانده بودم افتاد و آن را برایش خواندم: «قلیلٌ منك يكفيني/و لكن قلیلك لا یقالُ له قلیلُ» (اندڪي از تو مرا ڪفایت مےڪند! اما اندڪ تو را نمے‌توان اندڪ خواند..♥️) حسابی لذّت برد و تشکّر کرد! با رفقا حیران ماندیم که حالا ماشین برای کجا بگیریم: العمارة، نجف، کاظمین، کربلا ... یادم از ذکری آمد که سالها پیش از عارف وارسته و انقلابی و مبارز خطّۀ مشهد، مرحوم آیت‌الله مروارید آن را به جمع رفقای شهیدینی‌مان فرموده بود و توضیح داد که من هیچوقت معطّل ماشین نمانده‌ام و وقتی این ذکر را می‌خوانم ماشین جلوی پای من ترمز می‌زنه. با رفقا تصمیم گرفتیم که به سبک «دوقلوهای افسانه‌ای» 😌دست در دست هم دهیم به مهر و این ذکر را دسته‌جمعی بخوانیم تا ماشینی با گنجایش بیشتر رزق‌مان شود. 😅 در همین حین که داشتیم آماده می‌شدیم تا ذکر خاصّ را بخوانیم، جوانی به طرفمان آمد و گفت این شیخا ماشین میاد دنبالشون و خلاصه، وضعیّتشون به قول خودمونی، کویته!» بهش گفتیم باور کن ما از قبل ماشینی را هماهنگ نکرده‌ایم و مثل بقیّۀ مردم باید به سراغ وَن، یا اتوبوس یا کامیون و ... برویم. ذکر را خواندیم: «اللهمّ إنّي أسألك بکلماتك و معاقد عرشك و سكّان سماواتك و أنبیائك و رسلك أن تستجیبني فقد رَهِقَني من أمري عسرٌ و أسألك أن تصلّي علی محمّد و آل محمّد و أن تجعلَ لي من عُسري يسراً» رفتیم سراغ ماشین‌ها و با قیمت‌های بالا و مسیرهایی که از قبل اصلاٌ بهشون فکر نکرده بودیم و خلاصه خالی‌الذهن پا در مسیر زیارت اربعین گذاشته بودیم. مدّتی با راننده‌های مختلف کلنجار رفتیم. یه مرتبه دیدیم که طلبۀ ملبّسی از دور به طرفمان می‌آید و می‌گوید شما کجا می‌روید؟!‌ گفتیم جای خاصّی در ذهنمان نیست. گفت یه وَن گرفتیم همه‌مون طلبه هستیم و چهار تا جای خالی داریم! گفتیم ما 5 نفریم! گفت حالا بیایید. رفتیم و راننده وقتی دید ۵ نفر هستیم گفت نفر پنجم‌تان صندلی کنار من بشینه؛ خلاصه با یک ون که همه به جز یک نفر! طلبه بودیم راه افتادیم. طلبه‌های اهوازی بودند و خیلی باصفا و معنوی در حدّ اعلا و همچنین انقلابی! در راه گفتند یکی از طلبه‌ها زیارت عاشورا را شروع کنه؛ قرعه به نام یکی از طلبه‌های خوش صدا و با لحن حزین همراه ما افتاد و ایشون هم انصافاً سنگ تمام گذاشت (سلّمه الله من الآفات و العاهات) ... دردسرتان ندهم با همین ماشین زیارت دوره‌ای را به سامرّا و کاظمین رفتیم و در نهایت، در نجف، خانۀ پدری‌مان پیاده شدیم. راستی یادم اومد که وقتی راه افتادیم توی راه یه نفر جلوی ون ما را گرفت و به‌زور ما را برد به یک منزل عراقی و جاتون خالی ما که شام خورده بودیم دوباره با پذیرایی‌های متنوّع پذیرایی شدیم. برنج و مرغ و سالاد و ... ❤️😍 @ayyamollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا