✨﷽✨
#و_أما_بنعمة_ربک_فحدث (از نعمت پروردگارت سخن بگو!)
سلام علیکم.
هفته پیش که مقام معظم رهبری(حفظه الله تعالی) در خطبههای #نماز_جمعه_تاریخساز تهران آیه شریفه پنجم سوره مبارک ابراهیم با این فراز «وَذَكِّرْهُمْ بـ #ِأَيَّامِ_اللَّهِ» (ای ابراهیم! روزهای خدا را به مردم #یادآوری کن) را تلاوت فرمودند و محور فرمایشات خود قرار دادند به ذهنم آمد که جدای از ایام الله امتها که به نوبه خودش تاریخساز و عبرتآموز است ولی برای هر کدام از انسانها هم ایام الله فراوانی در زندگی شخصی روزمرهشان وجود دارد که اگر در آنها درنگی شود و همیشه جلوی چشمان باشد یادآوری آنها خیلی میتواند آثار و برکات به همراه داشته باشد، البته به شرط #صَبّار و #شَکور بودن، صبری زیاد بسان صبر حضرت ایوب و شُکری فراوان بسان شکر حضرت ابراهیم (علی نبینا و آله و علیهما السلام) . روزهایی که #سهم_خدا در آنها خیلی پُر رنگ بوده و قضیهای خدایی اتفاق افتاده است. حداقل فایده این کار این است که اگر روزی در زندگی انرژیمان افتاد! و دچار بیانگیزگی و روزمرگی شدیم با مرور و یادآوری این روزها خودمان را پیدا میکنیم و انرژی میگیریم.
قصد دارم به توفیق و مدد الهی برخی از رویدادهای خاص و ویژه که در زندگی #شهروندی، #طلبگی، #تبلیغی، #معلمی و #مترجمی برایم رخ داده و خاطرهای ماندگار شده است را از سالهای دور و نزدیک، برای خودم جمعآوری کنم، و از دریچه #یوم_الله به آنها نگاه کنم و آنها را با شما سروران گرامی و گرانقدر به اشتراک بگذارم. شاید نقل اینها برای برخی جالب و جذاب و مفید و راهگشا باشد ... تا خدای حاکم بر قلبها چه تقدیر فرماید. ممنون همراهی و صبوریتان هستم.
میرزا میثم
جمعه چهارم بهمن ماه ۱۳۹۸ #یوم_الله
🌹❤️
📎 https://b2n.ir/424793
@ayyamollah
✨﷽✨
#و_أما_بنعمة_ربک_فحدث❤️
#تبلیغی
در ماه مبارک رمضان یکی از سالها میهمان مردم شهرمان در یکی از مساجد پر جمعیت و منظم بودم. #مسجد_قُبا. رویهام در ماه مبارک رمضانها برگزاری منظم و هر روزه جلسه جزءخوانی قرآن به صورت دستهجمعی و حلقهای است. جلسه مردانه و شامل کودکان، جوانان، بزرگان و حتی جوانان خیلی قدیم! است. همه هم قرآن میخوانند به اندازه توان و سرعت و ... آن هم پشت #میکروفن. حتی بچههایی که قرآن خوان نیستند هم سورههای کوچک میخوانند و از جوانان خیلی قدیمی که قرآن بلد نیستند هم حمد و سوره و تسبیحات اربعه و ... میپرسم. بازار #جایزه دادنم هم پر رونق است. خلاصه جلسه متنوعی است. راستی نکات تفسیری خیلی کوتاه و متناسب برخی آیات را هم در طول جلسه میگم. یک ساعت و نیم قبل از اذان مغرب. عنایت دارم که حتما رحل و قرآن مرتب در جلسه باشد و اگر مسجدی نداشته باشد برای تهیهاش بانی پیدا میکنیم و از این قضیه کوتاه نمیآییم. افراد که وارد مسجد میشوند بسته به میلشان در جلسه حضور مییابند.
ایام نیمه ماه بود و شب قبلش جشنی به مناسبت میلاد امام حسن علیه السلام برگزار کرده بودیم. روز پانزدهم جلسه قرآن تشکیل شد. در اثنای جلسه دیدم جوانی وارد مسجد شد و قرآن برداشت و در گوشهای نشست. او را که تیپ نسبتا معمولی داشت تعارف کردم که به جلسهمان بیاید. کمی خجالتی بود ولی بالاخره آمد ولی اون جلسه قرآن نخواند. جلسه بعد نوبتش که رسید یک صفحه قرآن بیغلط و زیبا خواند که خیلی لذت بردم و تشویقش کردم. او گفت: خُب به من جایزه بدهید! از همون جایزههایی که شب نیمه ماه دادید (سکههای گرمی پارسیان!). گفتم: اسم شما چیه؟ گفت: #آرش. گفتم اون جایزهها را به افرادی دادم که نامشان حسن یا مجتبی بود. گفت: خُب اشکالی نداره من اسمم را عوض میکنم😳 و میگذارم #محمد_حسن. جلسه جوّ عجیبی پیدا کرد. خلاصه جایزهای به ایشون دادم و گفت میرم ثبت احوال و اسمم را عوض میکنم. دانشجوی موفقی هم بود. او مرتب تا آخر ماه جلسه قرآن میآمد و همیشه نفر آخر مینشست و به شوخی به او میگفتیم #حَسَنِ_خَتّام (بجای حُسن ختام). یعنی حَسَنی که جزء قرآن آن روز را او ختم میکند.😂 جالب بود که سوره قل هو الله هم به ایشون افتاد و طبق سنتی نانوشته میان مردم اگر سوره قل هو الله به کسی افتاد باید شیرینی یا آش بدهد. ایشون با چنان شوق و ذوقی رفت و شیرینی خامهای فراوان گرفت و همه را میهمان کرد.
بعدها که از احوالاتش جویا شدم گفتند از دانشگاه فارغالتحصیل شده و تشکیل خانواده هم داده است.
نکته جالبتر ماجرا این بود که نام خانوادگی #محمد_حسن داستان ما #مُحَوَّلی بود😍 و او حالا اسمش متحول شده بود.
#یا_محول_الحول_و_الأحوال
❤️❤️❤️
#آرش_محولی
@ayyamollah
✨﷽✨
#و_أما_بنعمة_ربک_فحدث❤️
#معلمی
سالها بود که به دنبال #تدریس در مدارس علمیه بلند مدت بودم. درس دادن در مدارس قم معمولا به راحتی زمینهاش برای همگان فراهم نمیشود. قطعا تعداد زیاد اساتید متقاضی تدریس در قم خصوصا تدریس ادبیات و پایههای آغازین و زیر بنایی حوزه یک دلیل عمدهاش است.
یکی از اقوام و دوستان صمیمیام که از اساتید موفق و پُر تدریس است دو شاگرد برام فرستاده بود و در منزل براشون تدریس ادبیات داشتم. یک روز ایشان به من پیشنهاد داد تا با معرفی، به مدرسهای خاص! بروم و فُرم تدریس را پر کنم. رفتم و فرم را پر کردم ولی حقیقتا امیدی نداشتم. آخه سنوات تدریس رسمی آنچنانی داشتم و مدرسه هم مدرسه خاصی بود. روز پنج شنبهای باهام از مدرسه تماس گرفتند و گفتند: آقای فلانی! گفتم بفرمایید. گفتند شما از همین شنبه هفته آینده برای تدریس بیایید😳 روز اول رفتم و معاونت آموزش گفت حاج آقا! قانون اینه که کلاسی رسمی میشه و حقوق داره که حداقل ۱۰ نفر شاگرد داشته باشه و اگر کمتر باشه شرمنده دیگه! گفتم: باشه مشکلی نیست. (توی پوستم نمیتوانستم بگنجم از بس خوشحال بودم که کار تدریسم تکانی خورده و همین حضور چند روزه در مدرسه برام مغتنم و ارزشمند بود) روز اول کلاس کسی نیامد. روز دوم یک طلبه یزدی آمد و خوش و بش کردیم. جلسه سوم طلبه قبلی نیامد و طلبه دیگری آمد. خلاصه بر همین منوال دو هفتهای که دوره حذف و اضافه دروس است کلاس درس با تعدادی شاگرد شروع شد و ادامه یافت. دوره حذف و اضافه تمام شد. مسئول آموزش گفت: همانطوری که اول به شما گفتم حد نصاب تشکیل کلاس حداقل ۱۰ نفر است و کلاس شما را فقط ۸ نفر انتخاب کردهاند😔😱😕 امااااااااا ! کلاس شما را نمیتوانیم حذف کنیم😳 چرا؟ چون درس مغنی شما که تمام شد پس از عید تجزیه و ترکیب دارید و در اون درس ۳۲ نفر اسم نوشتهاند😍 به همین سادگی در ظاهر، تدریسم سالها در این مدرسه ادامه یافت. و لله الحمد
البته ناگفته نمونه که به نظرم با عنایات خاص حضرت معصومه سلام الله علیها در جریان منبری که بر خلاف میلم و با اکراه کامل در منزل خاصتری در ایام #دهه_کرامت رفتم این تدریس در مدرسهای خاص و نامی خاص و خوشمسمّا پا گرفت. مدرسۀ معصومیّه
بعدا نوشت:
از سه چهار نفری که این رفیق ما به اون مدرسه در آن زمان معرفی کرده بود فقط به من درس داده بودند با اینکه سطح علمی و سنوات تدریس آنها خیلی بالاتر و بیشتر از من بود!
#روزهای_خدایی❤️
#کریمه
@ayyamollah
✨﷽✨
#مترجمی
دوره مکالمه عربی را در مدرسهمان گذرانده بودم و در ادامه، چند ترم ترجمه عربی به فارسی را به صورت تئوری و کارگاهی آموخته بودم. یکی دو کار را هم به صورت گروهی با رفقای دوره عربی مدرسه، کار ترجمه انجام داده بودیم. تصمیم گرفتم تا به صورت رسمی و جدی این علاقهام را پیگیری کنم و وارد عرصه ترجمه شوم تا هم تجربه بیشتری کسب کنم و هم کمک هزینهای برای زندگیمان باشد. یکی از اساتیدمان در بخش ترجمه #مرکز_جهانی_علوم_اسلامی (جامعةالمصطفای فعلی) مشغول به کار بود. خدمتشان رفتم و ایشان برگهای را به من داد و فرمود: #یک_پاراگراف ❤️ را همانجا با فرهنگ لغات موجود در قفسه کتابها، به عنوان #نمونه_کار ترجمه کنم. کمتجربه بودم و متن را نیم ساعتی طول کشید تا ترجمه کنم. استاد، ترجمهام را دید و اشکالاتش را گرفت و فرمود: خوبه! شما این مقاله ۳۰ صفحهای را ترجمه کن و پنج صفحه پنج صفحه تحویل بده. عنوان مقاله: "الانتحال الأدبي" (#سرقت_ادبی) نوشته آقای #حیدر_حب_الله بود. آن زمان رایانه نداشتم و با مداد مینوشتم و پاک میکردم و بعد با خودکار پاکنویس میکردم و خدمت استاد میدادم و ایشان زحمت تایپ و ویراستاری کار را میکشیدند. تا اینکه کار تکمیل شد و استاد تمام مقاله را تایپشده و ویراستاریشده پرینت گرفته بودند و در پاکت کاغذی نو! *** گذاشته و تحویل اطلاعات مدرسه داده بودند. حقالترجمه هم داخل پاکت گذاشته شده بود. این، اولین درآمد زندگیمان از ترجمه بود و بسیار برایم شیرین و لذتبخش بود. اسمم به عنوان مترجم و اسم استاد به عنوان ویراستار در بالای مقاله نوشته شده بود 😍☺️. مدتی بعد به صورت کاملا اتفاقی دیدم که این مقاله در نشریهای معتبر به اسم استادمان چاپ شده بود! هر چند استادمان به من کمتجربه، کمک زیادی فرموده بود و ویراستاری ایشان بسیار به زیبایی و یکدستی کارم افزوده بود ولی بالاخره... . آدرس نشریه را پیدا کردم و جسارت به خرج دادم و رفتم پیش مسئول بخش ترجمه و قضیه را مطرح کرده و نوشتههای خودم را هم نشان دادم. ایشان گفت: این یک نوع #سرقت_ادبی است و حتی شما میتوانید شکایت کنید😳😳 گفتم: شکایت از استاد😱😱. هرگز!
📌 این اتفاق تلخ و ناگوار سرآغاز آشنایی من با این موسسه شد و قالب کاری ما از دستنوشته آغاز شد و با #فلاپی، #سیدی، #ایمیل، #تلگرام، #موبوگرام و اخیرا #واتساپ همکاری چندینساله من با این موسسه با فراز و نشیب تا به اکنون ادامه یافته است!
و لله الحمد علی أوله و آخره ❤️
*** در یک تجربه ترجمه دیگر با موسسهای پرطمطراق در قم، برای گرفتن متنی برای ارائه #نمونه_کار برگهها را داخل پاکتی کهنه و مستعمل گذاشت که جلوی چشمان خودم آن را از توی سطل آشغال برداشته بود! البته خوشبختانه همکاریمان -پس از خوردن حق مسلم من و ترجمه مجانی دهها صفحه به عنوان نمونهکار- پا نگرفت! و از این اتفاق خیلی خیلی دلشادم 😁
یه تجربۀ ناب:
هر جا حقّم خورده شد، همانجا سکّوی پرتاب و اوجگیریام شد!
#روزهای_خدایی
@ayyamollah
✨﷽✨
#معلمی
در درس تفسیر قرآن رویهام این است که کلاس به صورت تعاملی برگزار شود. آیات جزء آن ترم را بین خودم و رفقای کلاس به صورت خطّی از قرآن با خط #عثمانطه و با در نظر داشتن تعداد دوستان تقسیم میکنم. باید با محوریت تفسیر نمونه و در کنار آن مراجعه به مطالعه توجه به تفسیر المیزان و نور مطالب تفسیری آیات تخصیص داده شده در قالب خاصی به صورت تبلیغی، مکتوب ارائه شوند. با اتمام آیات خودم که دو صفحه عثمان طه است و در آن شیوه کار تفسیری کلاس را هم به دوستان آموزش میدهم، نوبت رفقا میرسد که باید در حداکثر ربع ساعت آیات خودشان را که به صورت مکتوب کار کردهاند، کنفرانسی و به صورت گزارش کار تفسیری و با به کار بستن مهارتهای کلاسداری ارائه کنند.
درسمان تفسیر جزء 12 بود. نوبت به ارائه دوستان رسیده بود. هر جلسه معمولا سه نفر کنفرانس تفسیری تبلیغی داشتند. پنج دقیقهای به آخر کلاس مانده بود و نوبت به نفر سوم رسید. رفقا میگفتند دیگه بسه و کلاس را تعطیل کنیم. عزیزی که نوبتش بود آیاتش با آیه 112 سوره هود آغاز میشد. به دوستان گفتم: دستور #استقامت_دستهجمعی آمده، همان دستوری که پیامبرمان را #پیر کرد! (فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْت وَ مَنْ تابَ مَعَك ...) پس، همراهان من! استقامت کنید. رفیقمان آیاتش را شروع کرد، و دو آیه از آیاتش را ارائه کرد. صدای بانگ دلنواز اذان ظهر به گوش آمد و دوستان گفتند: استاد! برویم نماز. گفتم: حالا دستور اقامه نماز آمد «وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ...» (آیه 114 سوره هود)!!! یا علی! پیش به سوی نماز جماعت 😍😍😍❤️
(لطفا این آیات را در قرآن و در صورت صلاحدید تفسیرشان را ملاحظه بفرمایید)
#روزهای_خدایی
@ayyamollah