eitaa logo
💚عزیزم حسین💚
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
5.1هزار ویدیو
123 فایل
ا ﷽ ا تکثیرکانال تکثیرعشق ناب 💚 تمام ذرات وجودم عشق ناب فاطمی است والحمدلله فاطمه ای که هستی اش هست به ماسوا دهد رزق اگرکه میدهد به یمن اوخدا دهد ای عشق سربلندکه برنیزه میروی از حلقه کمندتو راه گریز نیست کانال دیگر: @yaraliagham @qalalsadegh135
مشاهده در ایتا
دانلود
همه خوابند، فقط چند نفر بیدارند چند تن جای همه دلهره و غم دارند داغ سنگین که شود، پیر شدن هم دارد خانه بی فاطمه، دلگیر شدن هم دارد هر که یک گوشه از این خانه عزادار شده است جای جایِ حرم فاطمه گلدار شده است خانه از بوی گل یاس معطر مانده روی دستاس رد پنجه ی مادر مانده سرخ شد پلک علی بس که جراحت می دید آسمان سوخت دلش وقت غروب خورشید آب می ریخت ولی آب دگرگون می شد نه فقط آب، دو تا چشم علی خون می شد داغ صدیقه به اندازه ی کافی سخت است وای بر بازوی او رد غلافی سخت است حق تعالی جلوی چشم جهان پرده کشید تا علی دست به بازوی ورم کرده کشید دست از غسل کشید و ولی الله نشست همه دیدند قد حیدر کرار شکست سر به دیوار زد و ناله زد از عمق وجود فاطمه کاش علی ثانیه ای زنده نبود داشت کل بدن شیر خدا می لرزید پیکر فاطمه را بین کفن می پیچید داغ ها را به دلش ریخت و مسکوت گذاشت بدنی ناحله را داخل تابوت گذاشت بچه هایی که ازین داغ سراسر دردند آستین بین دهان، گریه فقط می کردند بدنش را چه غریبانه ز خانه بردند طبق فرموده ی صدیقه شبانه بردند اشک، چشمان حسن را سر کوچه پر کرد یادی از خاکِ نشسته به روی چادر کرد یادش آمد وسط کوچه چه آمد به سرش بار شیشه به زمین خورد به پیش نظرش دست بر بند کفن، با دلِ پُر صبر گذاشت پدر خاک تن فاطمه در قبر گذاشت خوب شد تا که علی فاتحه بر فاطمه خواند خوب شد دفن شد این پیکر و بر خاک نماند خوب شد خنده به چشم تر اطفال نشد خوب شد هیچ کسی داخل گودال نشد خوب شد تشنه لبی ناله نزد وا عطشا وای از تشنگی تشنه لب کرب و بلا... محمدجواد شیرازی @deabel
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ حق و ناحق را به شکلی تازه درمی‌آورند جای ایمان و یقین، اما اگر می‌آورند بوی آتش می‌دود در کوچه‌باغ نخل‌ها کیستند اینان که بغضی شعله‌ور می‌آورند؟ @hosenih این جهنم‌جایگاهان را چه کاری با بهشت؟ خیر مطلق را نمی‌فهمند، شر می‌آورند جبهه‌ی جنگ جمل اینجاست یا بیت بتول؟ با چه رویی کینه‌ها را پشت در می‌آورند؟ صبر حیدر معجزه‌ست اما ولی‌نشناس‌ها پشت اعجاز سکوتش حرف درمی‌آورند @hosenih بعد پیغمبر مسلم بود زهرا رفتنی‌ست ناکسان دارند اسباب سفر می‌آورند کاروان کوچکی در نیمه‌ی شب بعد از این زیر نور ماه مفقودالاثر می‌آورند ⏹ © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ سيلی، آن روز، به رويت چه غريبانه زدند «آتش آن بود، که در خرمن پروانه زدند» رسم اين است: که پروانه در آتش باشد «عاشقی شيوه‌ی رندان بلاکش باشد» @hosenih سوخت پروانه و این داغ، نیاید به بیان «شرح این قصه، مگر شمع برآرد به زبان» با گل و غنچه، تو ديدی در و ديوار چه کرد؟ «ديدی ای دل! که غم عشق دگر بار چه کرد؟» قامت سرو، در اين کوچه کمان خواهد شد «چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد» تا که آرام دلم، دیدن زهرایم بود «من ملَک بودم و فردوس برین، جایم بود» آه! هجده گل از این باغ، نچيديم و برفت «بار بربست و به گردش نرسيديم و برفت» جرم تو، ماه به خون خفته، فقط عشق علی‌ست «آه از این راه، که در آن خطری نیست که نیست» با من و چاه، شده غرق غمت دنیایی «گشت هر گوشه‌ی چشم از غم دل، دریایی» @hosenih عمر کوتاه تو، گنجايش دنيا را بس «وين اشارت ز جهان گذران ما را بس» خانه دوست کجا؟ صحن سپيدار کجاست؟ «ای نسيم سحر! آرامگه يار کجاست؟» پ ن: مصرع‌های دوم همه از حافظند. ⏹ © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ شاید او یوسف ذریۀ طاها می‌شد روشنی‌بخشِ دل و دیدۀ بابا می‌شد شاید او در دل گهواره زبان وا می‌کرد همدم فاطمه ـ فِی المَهدِ صَبِيّا ـ می‌شد @hosenih شاید او بین مناجات و نماز شب خویش جلوۀ روشنی از حضرت موسی می‌شد شاید او از همۀ اهل جهان دل می‌بُرد مثل پیغمبرمان خوش قد و بالا می‌شد شاید او در سَکَنات و وَجَنات و حَسَنات اَشبهُ النّاس به صدیقۀ کبری می‌شد شاید او مثل اباالفضل میان صفین ذوالفقار علی عالی اعلی می‌شد @hosenih شاید او مشک به دوش از وسط نخلستان از حرم با رجزی راهی دریا می‌شد شاید... امّا چه بگویم که چه شد در آتش کاش او پاسخ این شاید و امّا می‌شد ⏹ © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ لِماذا سُمّیَت زهراءُ بِاالزّهرا، نمی‌دانم شب قدر است او یا لیلةُ الاسری نمی‌دانم من از سُبّوح و از قدّوس گفتن‌های یک انسان به ساق عرش، قبل از خلقت دنیا نمی‌دانم رموز کاف و ها و یا و عین و صاد را حتی اگر دانسته باشم، راز أعطینا نمی‌دانم @hosenih من از إنسیّه و حوریّه می‌فهمم عباراتی ولی معنایی از إنسیّةُ الحَورا نمی‌دانم امامان "حجّةُ اللهِ علَی خلقند"، سلّمنا "وَ زهرا حجّة اللهِ علینا" را نمی‌دانم نمی‌بود آفرینش هم علی را، هم محمّد را حدیث قدسی لولاک را اصلا نمی‌دانم "به بوی نافه‌ای کآخر صبا زان طرّه بگشاید" چه خون افتاد در دل‌ها و محمل‌ها، نمی‌دانم بجز این است که عکس کسی در آب افتاده‌است؟ وگرنه تشنه ماندن بر لب دریا... نمی‌دانم کنار خانه‌ی "لا تَرفعوا اصواتَکم" یارب دلیل اینهمه بلوا و غوغا را نمی‌دانم دلیل خلقت است او، معنی "عجّل وَفاتی" را به هر تعبیر و هر تفسیر و هر معنا نمی‌دانم @hosenih شبانه دفن کردن را علی دانست، سلمان هم شبانه غسل دادن را علی حتی... نمی‌دانم چرا باید گلی مانند زهرا پشت در باشد خداوندا خداوندا خداوندا نمی‌دانم ندانم‌های بسیار است در صدّیقه‌ی کبری نمی‌دانم نمی‌باید بدانم یا نمی‌دانم! ⏹ © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ آتشی داغ تو در سینۀ من روشن کرد باید از شعلۀ‌ آن تا به ابد شیون کرد @hosenih قامت صبر مرا داغ تو در کوچه شکست ماجرای در و دیوار چه‌ها با من کرد مانده‌ام بر دل تو میخ در آتش زده است یا دل سوخته‌ات خون به دل آهن کرد؟ شمع چشمان کبودت ز غمم سوخت چنان که غریبی مرا بر همه کس روشن کرد @hosenih جامۀ رزم به تن داشت علی، پیش از این بعد تو پیرهن صبر دگر بر تن کرد ⏹ © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم‌ الله الرحمن الرحیم شاعران: و ▶️ میزبان تو می‌شود ملکوت؟ یا ملائک درآستان تواند؟ لحظه ای که قنوت می‌گیری همه ی شهر میهمان تواند چتر این‌ رحمت الهی را بر سر اهل شهر گستردی با تو همسایه ها چه خوش‌بختند همه را یک به یک دعا کردی @hosenih ماکه همسایه ی تو نه.. اما از ازل زیر سایه ات هستیم در هیاهوی روز محشر هم به نخ چادرتو دل بستیم درس عشق است درس زندگی است بین خانه صفا و سادگی ات چه دفاع مقدسی شده است در دل جبهه ایستادگی ات بهتر از این کدام تقدیر است؟ در دفاع از علی شهید شدن باب شد بعد از آن حماسه ی تو در رکاب ولی شهید شدن نام زهرا میان معرکه ها نقش سربند حاج قاسم هاست دل سردار ما سرای علی، خانه اش وقف روضه ی زهراست سالها بود بانی روضه حال بر سفره ی تو مهمان است حاج قاسم که مرد میدان بود حاج قاسم که مرد میدان است تو علمدار عزت و غیرت کوثری.. کوثری و بی مانند تو شب قدر عالمی زهرا حیف قدر تو را ندانستند ما از آن قدر ناشناسی ها ما از این زخم ها عزاداریم با در خانه ی تو می‌سوزیم با در خانه ی تو می‌باریم آه! بر غربتت شهادت داد ریسمان..شعله...میخ..در...دیوار سر به دیوار غم گذاشت علی تکیه داده ست کوه بر دیوار @hosenih گوشه ای بچه های تو گریان روضه برپاست کنج خانه ی تو در دل آسمان چه غوغایی است وقت تشییع مخفیانه ی تو آه.. همراه یاس پرپر خود، باغبان را علی به خاک سپرد مثل گنجی که می‌شود پنهان آسمان را علی به خاک سپرد ⏹ © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
مرغ روح طائر بشکسته بالم پر کشید آتشی از هجر،بر کاشانه حیدر کشید او که کوثر بود و من ساقی کوثر،ای دریغ باده‌ی اندوه؛ از پیمانه‌ی غم سر کشید فارغ از هر درد گردید و دگر آرام گشت آه از رنجی که زهرا بین این بستر کشید حاصلم را درب و میخ در به باد کینه داد هر چه آمد بر سر زهرا ز میخ در کشید نای نالیدن ندارد دختر غم پرورم بسکه آه سینه سوز از رفتن مادر کشید گودی گوال بود و مادری و خواهری خواهر ازجسم برادر نیزه و خنجر کشید دست دشمن بود و غارت،خیمه ها و کودکان از سر ناموس حیدر دشمنی معجر کشید اسلام مولایی @deabel
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را کز آتش دل کرده‌ام روشن چراغ آه را از بسکه دود آه من گردید سدّ راه من در کوچه‌های شهر خود گم کردم امشب راه را گفتم به شب زاری کنم خون جگر جاری کنم صبح آمد و دادم ز کف این رشته کوتاه را باید که اسرار درون از سینه‌ام ناید برون ورنه به آتش می‌کشم با ناله مهر و ماه، را از شدت اندوه و غم ریزد نیستان را بهم در بند بیند شیر اگر بر جای خود روباه را تا محرم اسرار من با بذل جان شد یار من بر راز گوئی، کرده‌ام پیدا درون چاه، را رزم آوری آزاده‌ام اما ز پا افتاده‌ام زیرا که از کف داده‌ام دخت رسول الله را هر گه که با سوز درون از خانه میآیم برون چشمم شود دریای خون بینم چو آن درگاه را «میثم» اگر روشن دلی خشدار کز راه علی دشمن به آگاهی برد یاران نا آگاه را استاد حاج غلامرضا سازگار @deabel
بعد تو گشته در پریشانی آسمانم همیشه بارانی ای ستون دل علی بی تو رفته این خانه رو به ویرانی باغ هجده بهار زندگی ات چقدر زود شد زمستانی تو رسیدی به ساحلی آرام من به این لحظه های طوفانی سوره کوثرم، سرقبرت کار من گشته فاتحه خوانی ای رهایی دهنده از آتش دل من را چرا بسوزانی؟ این همه می زنم صدات اما تو مرا لحظه ای نمی خوانی سخت سردرگمم بگو چه کنم بین این کوچه های حیرانی منم و صدهزار درد نهان توئی و یک مزار پنهاني محسن عرب خالقی @deabel
ای باخبر ز درد و غم بی‌شمار من! برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من رفتی ز دیدۀ من و، از دل نمی‌روی حس می‌کنم همیشه تویی در کنار من شیرینی حیات من، ای بَضعَةُ الرّسول! تلخ‌ست با غمت همه لیل و نهار من خیری پس از تو نیست در این زندگیّ و، من گریَم از این‌که طول کشد روزگار من مردم ز گریه، غصّۀ خود حل کنند، لیک افتد ز گریه، غصّۀ دیگر به کار من خواهم ز کودکان تو پنهان گریستن اما غمت ربوده ز کف اختیار من این روزها ز خانه کم آیم برون، مگر کمتر به قتلگاه تو افتد گذار من سیدرضا مؤید @deabel
میرسد هرشب صدای گریه از... زیر سقف وسر پناهی سوخته ماه را میبینم و حالم وخیم... میشود با یاد ماهی سوخته بعد تو هرشب نسیمی خسته ام میچکم در عمق چاهی سوخته بعد تو هر روز زانو در بغل خیره می مانم به راهی سوخته رفتی و از تو برایم یادگار مانده یک چادر سیاهی سوخته می وزد در خانه ام عطر پر مرغ عشق بی گناهی سوخته میخ دارد خودنمایی میکند در میان قتلگاهی سوخته ای ملیکه پادشاهت آمده در دل شب با سپاهی سوخته رفتی و باور کن از عمر علی مانده یک چندین صباحی سوخته احسان کرباسی @deabel
آهسته اسباب سفر را جمع کردی آثار آن بی بال و پر را جمع کردی آن دستمالی که به سر می بست بی بی تصویرِ زردِ دردِ سر را جمع کردی تا که یتیمان یاد مادر کم بیفتند جز چادرِ او، بیشتر را جمع کردی بردی به ایوان و تکاندی چادرش را جا پایِ آن چندین نفر را جمع کردی دیوار را شستی به تنهایی علی جان خاکستر مانده زِ در را جمع کردی با تکه های چوبِ مانده از همان در نان پختی و اسبابِ شر را جمع کردی کج کرده ای یک یک سرِ مسمارها را از خانه اسباب خطر را جمع کردی وحید محمدی @deabel
زهرا گذشت و خاطره‌‏هایش هنوز هست در مسجد مدینه، صدایش هنوز هست شهری که بود شاهد اندوه فاطمه سرشارِ موجِ گریه، فضایش هنوز هست در کوچه‌های غم‌زده و بی‌فروغ شهر هرجا نظر کنی، ردِ پایش هنوز هست از بوستان عترت یاسین و باغ وحی، گل رفته و باز، عطر وفایش هنوز هست سوز مصیبتش نشد از سینه‌ها برون آن داغ بر دل همه، جایش هنوز هست در خانه‌ای که فاطمه چون چلچراغ بود نور و صفا به صحن و سرایش هنوز هست در آستانۀ‌ درِ آن روضۀ بهشت بانگ و نوای وا اَبتایش هنوز هست راز و نیاز فاطمه را تا شود گواه محراب هست و موج دعایش هنوز هست گر سر زند به کلبۀ احزان او کسی پی می‌‏برَد که شور و نوایش هنوز هست دست ستم اگرچه فدک را از او گرفت، آن خطبۀ بلیغ و رسایش هنوز هست رسم شهیدپروری از اوست یادگار؛ شور حسین و کرب‌و‌بلایش هنوز هست تا انتقام مادر خود را کِشد ز خصم مهدی- که باد جان به فدایش- هنوز هست در دست او صحیفۀ زهرا امانت است؛ آیینۀ تما‌م‌نمایش هنوز هست گر نیستیم قابل دیدار او «شفق» ما را به سینه، شوق لقایش هنوز هست محمدجواد غفورزاده شفق @deabel
تمام شمع وجود تو آب شد مادر دعای نیمه شبت مستجاب شد مادر گل وجود تو پرپر شد و به خاک افتاد بهشت آرزوی ما خراب شد مادر به یاد نالهء مظلومیت دلم سوزد که چون سلام پدر بی‌جواب شد مادر حمایت از پدرم را گناه دانستند که کشتن تو در امّت ثواب شد مادر میان آن همه دشمن که می‌زدند تو را دلم به غربت بابا کباب شد مادر نشان غصب فدک ماند تا به ماه رخت گرفته نیمه‌ای از آفتاب شد مادر به محفلی که پدر بر تو مخفیانه گرفت سرشک دیدهء زینب گلاب شد مادر به جای شمع که سوزد به قبر پنهانت پدر کنار مزار تو آب شد مادر استاد حاج غلامرضا سازگار @deabel
داغت مرا همین دوشبه پیر کرده است دیدی عبا به پایِ علی گیر کرده است دیدی چقدر رویِ زمین خورد مرتضی دیدی چگونه جسمِ تو را بُرد مرتضی دیدی چگونه جان خودش را به خاک کرد دیشب علی توان خودش را به خاک کرد خانه خراب خانه تکانی نمی‌کند کاری به غیرِ فاتحه خوانی نمی‌کند قبرت مرا دوباره زمین‌گیر کرده است داغت مرا  همین دوشبه پیر کرده است نامحرمان که باز کنارِ تو آمدند دیدم برای نبشِ مزارِ تو آمدند با ذوالفقار همدم دردم علی رسید با دستمال زرد نبردم علی رسید گفتند او دوباره که برگشت دررَوید شیرخدا به معرکه برگشت دررَوید تا آمدم مقابلِ من هیچکس نبود اینبار هم مقابلِ من هیچکس نبود اما به جانِ فاطمه دیگر چه فایده حیدر شده‌است حیدرِ خیبر چه فایده رویم چقدر بعد تو تغییر کرده است داغت مرا همین دوشبه پیر کرده است جایِ طناب مانده بر این دست وایِ من دستم چگونه  چشم تورا بست وایِ من دَرهَم شکسته آه عزیزم حلال کن پشتم شکسته آه عزیزم حلال کن دیدی که خانواده‌ی من را نظر زدند این زندگیِ ساده‌ی من را نظر زدند توآمدی به خانه من حیف شد خراب گرمیِ آشیانه‌ی من حیف شد خراب یک خانه داشتم که همان قتلگاه شد شرمنده‌ام که گوشه‌ی چشمت سیاه شد بینِ یتیمهات علی گیر کرده است داغت مرا همین دوشبه پیر کرده است من ماندم و سکوتِ حسن آهِ زینبت بغض حسین اشکِ شبانگاهِ زینبت چادر نماز و معجر آتش گرفته‌ای دیوارِ خونی و در آتش گرفته‌ای گفتی حسین و حرف گلو را به زینبت من آمدم سپرده‌ام  او را به زینبت راحت بخواب آب کنار حسین هست زینب نرفته خواب کنار حسین هست پیش حسین دخترت از حال می‌رود با نیزه دار تا ته گودال می‌رود صبح آمده‌است و علی دیر کرده است داغت مرا همین دوشبه پیر کرده است حسن لطفی @deabel
خموشم و نَفَسَم در شماره افتاده که روی خاک مرا ماهپاره افتاده سپهر در دم و قلبم ز غصه پاره شده که ماه پاره من با ستاره، افتاده کنار قبر تو خاموشم و چنان سوزم که آتش از جگرم در شراره افتاده اگر چه کرد غم مصطفی زمین گیرش علی به مرگ تو از پا دوباره، افتاده وصیت تو مرا کرده آنچنان خاموش که کار حرف زدن با اشاره افتاده بوصف غربتم این قصه بس که با سیلی ز گوش همسر من گوشواره افتاده به جز تو در دل شب با چه کس توانم گفت که چاره ساز دو عالم ز چاره افتاده قسم به فاطمه «میثم» لب از سخن بربند که شعله بر جگر سنگ خاره افتاده استاد حاج غلامرضا سازگار @deabel
همسايه ها ، مَردُم ، دگر راحت بخوابيد زهراي من رفته سفر راحت بخوابيد آن دختري كه باعث آزارتان بود مهمان شده نزد پدر راحت بخوابيد با دست خود هستي خود را دفن كردم شد پير خيبر بي سپر راحت بخوابيد ديگر نمي آيد صداي آه آهش از درد پهلو تا سحر راحت بخوابيد فكر خبر بوديد از بيمار بدحال جان داد زهرا بي خبر راحت بخوابيد بانوي من با سينة مجروح رفت و ... من ماندم و اين ميخِ در راحت بخوابيد حورية انسيه كه سيلي نمي خواست كشتند او را در گذر راحت بخوابيد باخنده هستيِ مرا آتش كشيدند دامان زهرا شعله ور راحت بخوابيد دل تنگم و ديدار يارم مي روم من هر نيمه شب با چشم تر راحت بخوابيد قاسم نعمتی @deabel
حس می‌کنم هرشب حضورت را کنارم وقتی به روی خاک تو سر می‌گذارم بگذار دستت را به روی شانه‌ام باز از دست رفته بعد تو صبرم، قرارم! قرآن که می‌خوانم تو هم می‌خوانی انگار کوثر بخوان تا رود رود اینجا ببارم وقتی نگاهت از رهایی حرف می‌زد احساس می‌کردم تو را دیگر ندارم يادت می‌آيد موقع رفتن چه گفتی؟ جان عزيزت روز و شب چشم‌انتظارم سر می‌گذارم روی خاکت باز امشب ای کاش سر از خاک دیگر برندارم یوسف رحیمی @deabel
) دیگر از امشب محرم من میشوی ای چاه در بی کسی ها همدم من میشوی ای چاه فریادهای بی صدایم را کسی نشنید آغوش جان بر هر دم من میشوی ای چاه تا عقده ی دل وا کنم در این تب اندوه دامان اشک نم نم من میشوی ای چاه تیغ سقیفه مرتضی را از نفس انداخت زخمی ترینم ، مرهم من میشوی ای چاه ? زهرای من نه که تمام آرزویم رفت یک شب شریک ماتم من میشوی ای چاه ؟ این قسمت هرکس نمی گردد که تو آگاه از رازهای مبهم من میشوی ای چاه سنگ صبور حیدری اما تو هم یک روز بی طاقت از حجم غم من میشوی ای چاه کمیل کاشانی 🆔 @deabel
غریب علی آرزوها داشتم باید ولی باور کنم روزگار وصل و این هجران ناهنگام را ساحل آرامشم بعد از تو دیگر چاه ِ آه غرق کرده در خود اقیانوس ناآرام را @deabel
چه کنم ؟ آتشی افتاده به جانم ، چه کنم ؟ آتش از آب دو چشمم ننشانم چه کنم ؟ با حضور تو ، به من خانه نشینی سهل است گر نمانی تو و من بی تو بمانم ، چه کنم ؟ تو در این شهر ، فقط در به رخم باز کنی ” ای همیشه نگرانم ، نگرانم چه کنم ؟ “ زرِهم پشت ندارد ، به تو پشتم گرم است بی سپر بعد تو با خصم گرانم چه کنم ؟ گوشه ی خانه ، من و چار جگر گوشه ی تو غم ز شش سمت گرفته به میانم چه کنم ؟ در ره مسجد و خانه به زمین می خوردم از همان موقع شده ورد زبانم ” چه کنم ؟ “ من که هر کس گرهی داشت کمک از من خواست گرهی خورده به کارم که ندانم چه کنم ؟ زود ای عمر علی می روی از دست علی بی تو بر ماندن خود نیست گمانم ، چه کنم حاج علی انسانی @deabel
سوختم ز آتش داغ تو ندانم چه کنم شرر افتاده به غمخانه‌ی جانم چه کنم بعد تو بی‌کس و بی‌یاور و تنها شده‌ام رفته از دست برون تاب و توانم چه کنم روز بر روز تو می‌نالم و شب بر شب تو برده طاقت ز کفم اشک روانم چه کنم مانده‌ام با که بگویم که چه آمد بسرم عقده‌ی دل شده این راز نهانم چه کنم آن نشانی که تو بر سینه زدی از امت بردی ای دوست ندادی تو نشانم چه کنم زندگی مشکل و در سینه نفس تنگ شده عاجز از گفتن آن مانده زبانم چه کنم آب از دیده‌ی خونبار به بارم شب و روز که شدی کشته تو ای تازه جوانم چه کنم رفتی آخر ز برم یار ستم‌دیده‌ی من همه‌شب تا به سحر اشک فشانم چه کنم "کربلایی" به عزای تو بگفتا به فغان مانده است از غم تو نطق و بیانم چه کنم مرحوم نادعلی کربلایی @deabel
رفتی و بعد تو هیچکی نیومد بگیره از حالمون یه خبری خونه سوت و کوره! تنهاتر شدیم خیلی سنگینه غم ِ بی مادری بعد تو، بابا شبا توو نور ماه میشینه مظلوم؛ گریه میکنه ذوالفقار و درمیاره از غلاف بیصدا، آروم؛ گریه میکنه بعد تو افتاده از خواب و خوراک از غمت میسوزه توی تب حسن(ع) بابا میگه پسرم بهم بگو... با خودت چی میگی زیر لب حسن(ع)؟! مبهمه حال و هوای زینبت(س) رنگ بغض و غم به خونه میزنه می شینه روزا کنار چادرت موهاش و با گریه شونه میزنه من به لبخند تو وابسته ام و سر گذاشتن رویِ پاهای خودت دست-پخت فضه عالیه ولی- نون نخوردم جز با دستای خودت مهربونیات مگه یادم میره جای خالیته برام عین عذاب می پَرم از خواب! گریه میکنم... نیستی و کنارمه یه ظرف آب راستی مادر، نمیدونم که چرا بابا هی دس میکشه رویِ گلوم؟! سینه م و می بوسه و زل میزنه- به «سرم»...وقتی می شینه روبروم! مرضیه عاطفی @deabel