4_5796670888417955335.mp3
475.1K
❣﷽❣
🔘 #سینه_زنی_حضرت_رقیه_س
⚫️ #زمزمه_حضرت_رقیه_س
🔘 #شور #پیشنهادم 👌👌
عمه ببین که،اومده بابام
دیگه نمیگم،غریب وتنهام
اومده باسر،بابا کنارم
سرش رو روی،سینه میذارم
⚫️بابای خوبم …
دوره ی هجران،دیگه سر اومد
وصل پدر با،یه دختر اومد
اومدی بابا،ولی چرا دیر
ببین سه ساله ات،چقدر شده پیر
⚫️بابای خوبم …
نمیدونی که، چها کشیدم
بعد تو بابا،چها ندیدم
گوشو کشیدن،با گوشواره
لاله گوشام ،شد بابا پاره
⚫️بابای خوبم …
عمه ی خوبم، برام سپر بود
براش بمیرم،بی بال وپر بود
می گفت کجایی،عباس علمدار
زینب کجا و،اینهمه آزار
⚫️بابای خوبم …
امان زدست،این قوم بد ذات
ببر بابا جون،منو به همرات
طاقت دوری، دیگه ندارم
از خدا میخوام،جون بسپارم
⚫️بابای خوبم …
(اسماعیل تقوایی)
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#حضرت_رقیه
گفته بودم که تورا یک روز پیدا میکنم
باز می آیی و رویت را تماشا میکنم
میشود نازم کنی؟یک ذره نازم را بکش
بعد در آغوش تو آرام لالا میکنم
من اگر خلخال پایم نیست آن را برده اند
تو برایم هدیه خلخالی بخر پا میکنم
این همه این ها مرا هرروز دعوا میکنند
تو که هستی شمر را امروز دعوا میکنم
دست های زبرشان آنقدر خورده بر رخم
پلکهایم را به زحمت پیش تو وا میکنم
زجر گفته گریه کردی قید جانت را بزن
بیخیال زجر،من کار خودم را میکنم!
آنقدر با مشت میکوبم به لبهای خودم
تا خودم را آخرِ سر مثل بابا میکنم
گریه ام را ریختم بر صورتت پاکش کنم
صورتت را باز مثل قبل زیبا میکنم
از یزید و دوستانش بگذر و حرفی نزن
درد میگیرد سرم تا یاد آنها میکنم
به عموجانم بگو حرف کنیزی شایعه ست
هرچه مردم پشت من گفتند حاشا میکنم
سیدپوریا هاشمی
@rozeh_1
#حضرت_رقیه
سرمه به چشمای دلبرت زدی
چه حنایی به مویِ سرت زدی
دیگه ناامید شدم بیای پیشم...
چه عجب! سری به دخترت زدی
دمِ صبحی وقت بذل رحمته
بودنت کنار من یه نعمته
این بهمریختگیِ لبت بابا...
کار خیزرانِ بی مُرُوَّته
قصه ی غصمو می کنم مرور
تو رو میدیدم ولی از راهِ دور
خودمونیم..،در گوشِ من بگو
دامنم بهتره یا کنج تنور
اِنقَدَر سختی کشیدم که نگو
چیزایی توو کوفه دیدم که نگو
پیرمرده به بابات چیا می گفت...
حرفای بدی شنیدم که نگو
حُرمت قافله پای دین می ریخت
چه عرقها عمو از جبین می ریخت
حرمله ربابِ تو دق داده بود...
پیش چشمش آبو رو زمین می ریخت
دیگه فک کنم دعام نمیگیره
روسری هیشکی برام نمیگیره
خیلی تویِ کوچه ها آتیش گرفت
سنجاقِ سر به موهام نمیگیره
شعله ها چه زخمی به پرم می دوخت
دل من شبیه معجرم می سوخت
توویِ بازار یهودی ها..،دیدم
یکی داشت النگوهامو می فروخت
دلمو غم اِنقَدَر فشرده که
پاهام اِنقَدَر به خارا خورده که
چرا میگن مثه مادرت شدم؟!...
گوشوارش رو هیچ کسی نبرده که
کاشکی آغوش خودت رو وا کنی
منو از این همه غم رها کنی
میخوابید بلند می شد..،منو می زد
نبودی زجرُ یه کم دعوا کنی
دستِ باد گلهای باغچمونُ بُرد
عمهامون چه خونِ دلها که نخورد
مکافاتی بود توو مجلس یزید
صحبت کنیز که شد..،سکینه مُرد
بردیا محمدی
@rozeh_1
#حضرت_رقیه
"آمدی جانم به قربانت ولی" با سر چرا؟
آمدی تنها کنارم بی علیاصغر چرا؟
تازه بعد از این همه، بی دست و بی تن آمدی!
شکوهها دارم که نگْرفتی مرا در بر چرا؟
قهر هستم با تو اما، یک نفس مهلت بده
رأس پاکت می دهد رایحهی مجمر چرا؟
زلف زیبایت چرا آتش گرفته نازنین؟
هست بابا زخمهایت غرق خاکستر چرا؟
من جراحت دیدهام، گاهی نگاهم کن کمی
درد دارد پیکر من چشم تو شد تَر چرا؟
من دگر چیزی نمی پرسم تو هم از من مپرس
روی صورت نقش بسته جای انگشتر چرا؟
یک سخن اما مرا رنجور میدارد پدر
همسفر بودیم با مردان بدگوهر چرا؟
جمله بابا با سنان منزل به منزل آمدیم
بین زنها عمه را زد از همه بدتر چرا؟
صبر کن تا یک بغل رویت ببوسم ماه من
بهترین بابا به رویت هست خونتر چرا؟
دست بر دیوار میگیرم که آیم محضرت
عمه میگوید که بردم ارث از مادر چرا؟
امیرمحمد مجردسلامی
مجموعه شعر آیینی "تماشا"
@rozeh_1
#حضرت_رقیه
کاش اِمشب بود قَدری گیسوانم بیشتر
تا کُنَم فَرشِ مَسیرِ میهمانم بیشتر
از سَرِ بازار یِک هِدیه بَرای دیدَنَت...
...می خَریدَم، بود اَگَر قَدری زَمانَم بیشتر
این یَتیمی دَردِسرهای بَدی دارد پِدر
من نمی خواهم دگر زِنده بمانم بیشتر
اَهلِ ویرانه مَرا خِیلی تَحَمُّل کَرده اَند
باعِثِ زَحمَت شُدَم، بَر عَمّه جانم بیشتر
روز از گَرما مریضَم، تازه شَبها می شَوَد...
...دَر هَوای سَرد، دَردِ اُستُخوانم بیشتر
چون نِمی خواهَم تو ناراحَت شَوی، ساکِت شُدَم!
بینِ صُحبَت می شَوَد لُکنَت زَبانم بیشتر
آن شَبِ غارَت هَمه دَر دود و آتَش سوختیم
سوخت اَمّا موی من اَز خواهَرانم بیشتر
صُبح تا حرفِ کَنیز آمَد وَسَط، اُفتاد زود...
...لَرزه بَر جانِ هَمه، اَمّا به جانم بیشتر
بَر لَبِ تو بوسه زَد هَم سَنگ هَم نِیزه وَلی
عُقده دارِ بوسه های خِیزَرانم بیشتر
رضا رسول زاده
@rozeh_1
#حضرت_رقیه
چنان شمعی چکیده بر زمینم، رو به سوسویم
پدر چشمم نمی بیند، تو را با دست می جویم
چرا موی مرا دیگر نمی بوسی، نمی بافی؟!
یقین دارم دلت خون است از اوضاع گیسویم
لبت بوسیدم و بر کام خود با مشت کوبیدم
خودم زخم لبانت را به اشک چشم می شویم
تکان خوردن برای شیشه ی عمرم ضرر دارد
مضاعف می شود با هر تکانی درد پهلویم
غذایم ترک شد اما نمازم را نکردم ترک
به هر داغی شبیه عمه ام زینب ثناگویم
برای من علی اکبر النگویی خرید اما
به دست دختری در کوچه ها دیدم النگویم
زمین خوردن شده تکرار دشوار شب و روزم
نمانده قوتی دیگر میان هر دو زانویم
لباسم از تنم مانند زهرا در نمی آید
خبر داری مرا بیچاره کرده درد بازویم؟
یقین دارم زن غساله هم غسلم نخواهد داد
خجالت می کشم خیلی ازین وضع سر و رویم
در آغوشت بگیرم تا از این ویرانه پر گیرم
ندارم حاجت مرهم، فقط وصل است دارویم
عجب حسن ختامی شد سه سالم را نصیب امشب
نگاهت می کنم تا جان دهم با چشم کم سویم
محمدجواد شیرازی
@rozeh_1
#حضرت_رقیه
دختری توی خونه تون داری؟
تاحالا شونه کردی موهاشو؟
تا حالا دیدی حال خوبی که
داره وقتی می بینه باباشو
دیدی آب خوردن قشنگش رو
چادرم داره تو پر و بالش؟
چقدر دوست داره نوزادو؟
وقتی خسته اس چطوره احوالش ؟
ای به قربون اشکای چشمت
گریه کردی اینا مگه روضه اس
گونهی نازک و لطیفش نه
گوشواره اش رو دیدی اگه روضه اس
عصر روز دهم میگن ترسید
شیعه میمیره با همین یک داغ
بچه از تاریکی نمیترسه ؟
تو خرابه نبود شمع و چراغ
گم شدن از رو ناقه افتادن
واسه لکنت گرفتنش بس نیست ؟
بچهی کوچیکو کتک میزنن؟
غیر زجر اینجا دیگه هیچکس نیست ؟
دختره با شیرین زبونیهاش
گفتن از آرزو و آینده اش
دندونای شکستهشو چی بگم
دختره و قشنگی خنده اش
آغوش بابا رو میخواست دیگه
انتظارش حالا به سر رسیده
به همین قدرشم کفایت کرد
سر باباش از سفر رسیده
دلبری کرد مثل اون وقتا
سرشو رو سر بابا میذاشت
بوسه داد صورت کبودش رو
خون خشکو که از لبش برداشت
کر میشه گوش شام امشب از
قصه ی دختری که دق میکنه
سر بابا و دامن دختر ؟
قلب دختر کوچیکه دق می کنه
سعیده کرمانی
@rozeh_1
#حضرت_رقیه
تا نذرِ ختمِ روضهی مادر تمام شد
چشمانتظار ماندنِ دختر تمام شد
وقتی که فرشِ دامنِ گلدار پهن شد
بر خارِ نیزهها سفرِ سر تمام شد
بیمارِ انتظار کشیدن شفا گرفت
امنیجیب خواندنِ مضطر تمام شد
آنقدر پر کشید دلش تا سر پدر
وقت عروج، بال کبوتر تمام شد
شیرینزبان قافله لکنت گرفته بود
دندان که ریخت، قندِ مکرّر تمام شد
دستش رسید روی رگِ غیرت پدر
جایی که کارِ کُندی خنجر تمام شد
یکقطره عمر داشت که آنهم به جای اشک
با شستشوی رأسِ مطهّر تمام شد
این مصحفِ شریف، که تنها سه آیه داشت
با سرنوشتِ سورهی کوثر تمام شد
رضا قاسمی
@rozeh_1
#حضرت_رقیه
پا به پای سر و این نیزه به هرجا رفته
کار عشق است که با آبله ی پا رفته
در دل آتش کوچه، پی مولا رفته
چقدر غربت این بچه به زهرا رفته
هرکه می دید قدش را، به لبش زمزمه بود
می شود سن کمی داشت، ولی فاطمه بود
به سرش, شوق وصال پدرش را دارد
بوسه هم از لب او، دردسرش را دارد
او خدا، دست دعا، چشم ترش را دارد
اشک او اشک یتیم است، اثرش را دارد
سر شب در دل او نور امید آمد و گفت
ماه را دید به تاریکی شب زل زد و گفت:
شب تاریک خرابه! سحرم می آید
عمه جان، چشم تو روشن، پدرم می آید
دخترش هستم از او باخبرم می آید
اشک شوق است به چشمان ترش می آید
تا که او هست محال است مرا غم ببرد
تازه او گفته قرار است مرا هم ببرد
می شود عمه مرا باز تو دردانه کنی
تو مرا ناز ترین دختر ویرانه کنی
نظرلطف به بال وپر پروانه کنی
شدنی بود اگر موی مرا شانه کنی
دختر فاطمه ای فاطمه را یاری کن
تا نبیند پدرم موی مرا کاری کند
من خجالت زده از روی به هم ریخته ام
جای زخم است به ابروی به هم ریخته ام
به همم ریخته گیسوی به هم ریخته ام
عمه جان این تو و این موی به هم ریخته ام
دوسه روزی ست به آشفتگی ام می خندند
نا مرتب شده این زندگی ام، می خندند
پدرم را که ببینم گله را میگویم
درد جاماندن از قافله را میگویم
گله ی پای پر از آبله را میگویم
خنده ها کرد به ما، حرمله را میگویم
گله ها دارم ازآن دست، که احساس نداشت
آه از آن روز که این قافله عباس نداشت
ناصر دودانگه
@rozeh_1
#حضرت_رقیه
آمدی کنج خرابه آمدی اینجا چرا؟
آمدی حالا که مویم سوخته بابا چرا؟
کاش میشد بهتر از رأست پذیرایی کنم
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
دیده ام را آسمانی پر ستاره فرض کن
من پیاده زجر را بابا سواره فرض کن
من تو را با دست بی انگشت و انگشتر تو هم
گوش هایم را بدون گوشواره فرض کن
بعد تو آنها که جا ماندند با هم آمدند
بعد تو تازه مصیبت های ما آغاز شد
تا که فهمیدند دستان عمو افتاده است
تازه پاهای حرامی ها به خیمه باز شد
لحظه ای که زجر سمت گوشهایم چشم دوخت
من همان ثانیه قید گوشوارم را زدم
حال من را در همین حد هم بدانی کافی است
چار زانو تا کنار رأس پاکت آمدم
دخترت تنها و بی کس دخترت زار و غریب
در میان آتش کینه شبیه لاله سوخت
آنچنان بر روی جسمم خارها گل کاشتند
آنچنانکه لحظه شستن دل غساله سوخت
محمود یوسفی
@rozeh_1
شور حضرت رقیه سلام الله علیها
بند اول
راضیه المرضیه یا رقیه
مظلومه البهیه یا رقیه
زکیه الفاضله یا رقیه
تقیه النقیه یا رقیه
نام تو مشتق از نام زهرا
مثل زهرا هستی فرد و یکتا
دختر ارباب هر دو عالم
هر دو عالم قطره و تو دریا
آینه ی زهرا تو در نایابی
انسیه الحورا دختر اربابی
کوثر قران و ام ابیهایی
به ظلمت دنیا رقیه مهتابی
یا رقیه یا رقیه
بند دوم
حماسه ساز شامی یا رقیه
افضل هر مقامی یا رقیه
قله ی قاف عشقی یا رقیه
به عاشقا امامی یا رقیه
تو به زینب علمدار و یاری
دختر صاحب ذوالفقاری
دشمنان را به زانو کشیدی
مالک قدرت و اقتداری
گریه ی تو آتش به جان کفار است
به حفظ دین حق دست تو در کار است
دین خدا باقی به قیمت جانت
بدون نور تو هر دو جهان تار است
یا رقیه یا رقیه
بند سوم
ذکر شبای تارم یا رقیه
نوکریت افتخارم یا رقیه
تا اربابم حسینه یا رقیه
از لطفت ریزه خوارم یا رقیه
لطف تو بر جهان بی حدوده
خاک راه تو راه صعوده
بر در درگه شاه عالم
ذکر نام تو رمز وروده
سه ساله ای اما پیر خراباتی
صاحب اعجاز و لطف و کراماتی
سه ساله ای اما حد تو بی حدی
باب مراد ما قبله ی حاجاتی
یا رقیه یا رقیه
شاعر:مقداد اصفهانی
بر نی سر حسین، به دست سواره ای.mp3
5.33M
بر نی سر حسین، به دست سواره ای
گاهی کند به محمل زینب اشاره ای
آن جا نشسته غم زده طفلی سه ساله است
رنگ پریده اش ز غم دل اشاره ای
ترسان گرفته دامن زینب که عمّه جان
دریای غم مگر که ندارد کنارهای؟
از آفتاب، لاله صفت چهره سوخته
داغ دلش مگو که ندارد شماره ای
نیلی رخش ز سیلی و پایش پُر آبله
مجروح گوش او ز پی گوشواره ای
از گریه اش کباب، دل همرهان او
هر گفته اش ز آتش حسرت شراره ای
محمل تکان چو می دهدش، یاد می کند
از خیمه ایّ و کودکی و گاهواره ای
تاب سفر ندارد و راه است بس دراز
خوانَد به گریه عمّه ی خود را که: چاره ای
دل نیست آن دلی که نسوزد به حال او
دارد شرف به سنگدلان، سنگ خاره ای
دخت شهی که کار دو عالم به دست اوست
آوخ اسیر شد به کف هیچ کاره ای
زان دم که آفتاب امامت غروب کرد
گردد رقیّه از پی او چون ستاره ای
حبیب الله چایچیان (حسان)
#روضه #حضرت_رقیه آیت الله #میرباقری #حسان
@nohematn
دله دیگه شده مبتلا.mp3
3.14M
دله دیگه شده مبتلا
دله دیگه میره هر کجا
دل منم میره کربلا
آره کربلا
کربلا خونه ی اول و خونه ی آخر نوکراته
کربلا واسه ی اون که گم کرده راهش رو راه نجاته
حرم، ای آرامش زمین
حرم، بر بام جهان نگین
حرم، عالم در طواف تو
در احرام اربعین
حسین، روحی لک الفداء
حسین، نفسی لک الوقاء
حسین، سلطان کربلا
سلطان کربلا
دله دیگه می زنه صدات
دله دیگه می مونه به پات
دله دیگه می میره برات
برا کربلات
دل که جای خودش داره من پای این عاشقی سر سپردم
هرجایی کم آوردم فقط اسمتو رو زبونم آوردم
حسین، ای سلطان بی قرین
حسین، باب رحمت زمین
حسین، عشق تو حرارته
فی قلوب مومنین
#نوحه #امام_حسین علیه السلام #اربعین #کربلا #مهدی_رعنایی
@nohematn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 نوحه یعنی خون دل طفل سه ساله
@azizamhosen
@yaraliagham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 نماهنگ «حالا اومدی؟!»
بابایی خیال کردی قهرم حالا اومدی واسه آشتی
نمیگی چرا رفتی و ما رو تنها گذاشتی عزیزم ...
تقدیم به بانویی که خودش تو راه کربلا جا موند ...
ولی با دستهای کوچکش گره کربلای خیلیهارو باز کرد ...
اگر تو کار کربلاتون گره افتاده از این خانوم بخواهید
گر دخترکی پيش پدر ناز كند
گره کرب و بلای همه را باز کند
@azizamhosen
@yaraliagham
#حضرت_رقیه_س_شهادت
ندیدی اشک، زِ چشمم، مدام میآمد؟
چگونه، دخترکت، سویِ شام، میآمد؟
@hosenih
اگرچه بی پر و بالم، بگو که یادت هست
سه سالهات، همهجا، با مقام میآمد؟
دوباره، کاش، همان روزگار برمیگشت
دوباره، کاش، همان احترام میآمد
به غیرتِ تو، پدر، برنخورد، آنجا که
رقیه، داشت، به بزمِ حرام، میآمد؟
تو رویِ نیزه و من در تمامِ طولِ مسیر،
فقط به روی لبم، این کلام، میآمد:
@hosenih
قسم به جانِ تو بابا، گرسنه خوابیدم،
"زِ خانهها، همه بوی طعام، میآمد"
شاعر: #عادل_حسین_قربان
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
پیچیده امشب عطر بابا در خرابه
بیتابم و افتادم از پا در خرابه
گفتم می آید! از همان اول برایش
فوراً گرفتم پیش خود «جا» در خرابه
@hosenih
آمد! ولی با «سر»...گرفتم از لبانش
گریان ترینِ بوسه ها را در خرابه
بوسیدم آن موی کم و خاکستری را
شد روضهٔ مکشوفه معنا در خرابه
پیشانی اش زخمی، گلویش تکّه تکّه
بد بر سرم آمد بلایا در خرابه
با دست لرزانم در آغوشَش گرفتم
میرفت آه و گریه بالا در خرابه
@hosenih
جانم به لب آمد نفس بالا نیامد
حیران شدم از کارِ دنیا در خرابه
چشمان خود را بستم و دق کردم آخر
یادِ نوازش های بابا... در خرابه!
شاعر: #مرضیه_عاطفی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
راحتتر است بابا خار از جگر کشیدن
تا که برای دختر یک شب پدر ندیدن
گفتم که بوسهای و اُفتادی از نوکِ نِی
دیدی که کار من نیست از نیزه بوسه چیدن
@hosenih
بر دورِ گردن ما با این طناب سخت است
تنها نه راه رفتن حتی نفس کشیدن
دیروز با عمو و امروز با حرامی
فرق است از عموجان تا ناسزا شنیدن
من را کدام کشته در دورِ قتلگاهت
بر خارها کشیدن بر تیغها دویدن
ماکه گرسنه بودیم هرشب کباب خوردند
خنده ندارد اما طفل گرسنه دیدن
بوی شراب میداد دست و دهان این زجر
لکنت زبان به من داد تا قافله رسیدن
@hosenih
ترسانده است من را با خونِ دامنش شمر
بعد از تو سهم من شد از خواب هِی پریدن
از وضعِ حنجر تو پیداست قاتل تو...
هِی کرده استراحت هنگام سر بریدن
شاعر: #حسن_لطفی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
از بس نشست گوشه ویرانه روضه خواند
آخر به بزم گریه خود شاه را کشاند
میخواست از ادب برود پیشوازاو
خود را کشان کشان طرف آن طبق رساند
@hosenih
تا که رسید دور پدر گشت و گشت وگشت
بر روی خویش لطمه زد و نوحه خواند و خواند
فرشی نداشت پهن کند پیش پای او
سررا به روی دامن خاکی خود نشاند
اهسته و بریده بریده سلام کرد
این لکنت از سیاهی شب یادگار ماند
هر زخم را که دید نفس سخت تر کشید
هنگام دیدن لب بابا نفس نماند
@hosenih
«این لب هزار بار مرا بوسه داده است»
این گفت و لب به روی لب یار جان فشاند
او رفت و هیچ وقت جدا از محن نشد
مثل حسین کنج خرابه کفن نشد
شاعر: #موسی_علیمرادی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
دوست دارم دل بسوزانی به حالم بیشتر
دختران بابایی اند و من دو عالم بیشتر
اینکه نشناسی مرا حق می دهم ، بابا ببین
شد در این مدت حسابی سن و سالم بیشتر
@hosenih
تاول پا راه رفتن را برایم سخت کرد
دست آویزانم اما شد وبالم بیشتر
راستی بابا سر و رویت چرا خاکستری است
سوختی بین تنور و از سوالم بیشتر
دختر شیرین زبانی داشتی ، یادت که هست
بعد از آن سیلی بیانم رفت ، لالم بیشتر
@hosenih
بارها گفتم که می آیی ، تو هم می آمدی
راستش بودی فقط بین خیالم بیشتر
آه سردم سوز دارد بسکه اشکم داغ بود
مانده ام آیا بسوزم یا بنالم بیشتر
شاعر: #محسن_ناصحی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e