🔸روایت #شهادت #امام_رضا علیهالسلام
ابا صلت میگوید: حضرت به من فرمود:
فردا من به این ظالم (مأمون) وارد میشوم، اگر خارج شدم در حالی که چیزی بر سر ندارم، با من صحبت کن و من با تو سخن خواهم گفت و اگر سرم پوشیده بود، با من صحبت نکن.
اباصلت گوید: صبح که شد دیدم امام علیهالسلام لباس پوشید و و در محرابش نشست و منتظر بود که غلام مأمون وارد شد و گفت: مأمون تو را میخواند. امام علیهالسلام کفش و عبایش را پوشید و بلند شد و رفت و من به دنبال او میرفتم تا حضرت وارد قصر شد و در پیش مأمون ظرفی بود که #انگور و میوههای دیگر داشت، و مأمون در حال خوردن انگور بود. هنگامی که چشمش به #امام افتاد به سمت حضرت آمد و با او معانقه کرد و صورتش را بوسید و او را با خود نشاند، بعد مقداری انگور برداشت و گفت: یابن رسولالله، از این #انگور بهتر من ندیدم، #امام علیهالسلام فرمود: چه بسا انگور خوبی که از #بهشت امده است!
به امام گفت: از ان بخور...
حضرت فرمود: مرا معاف دار!
مأمون گفت: باید بخوری، چرا نخوری، لابد تو ما را متهم به چیزی میکنی؟!
انگور را برداشت و شروع به خوردن کرد و سپس #امام انگور را برداشت و سه دانه از آن خورد و بعد بقیه را گذاشت و بلند شد.
مأمون گفت: کجا می روی؟!
حضرت فرمود: به جایی که من را فرستادی...
پس در حالی که سرش پوشیده بود خارج شد، من با او صحبت نکردم، تا اینکه داخل خانه شد و فرمود: درب را ببند و درب بسته شد، سپس بر بستر خود خوابید و من ایستاده در صحن خانه بودم در حالی که محزون و مغموم بودم، پس در این هنگام #جوانی زیبا رو که شباهت بسیاری به #امام_رضا علیهالسلام داشت وارد شد، به سمت او رفتم و گفتم از کجا وارد شدید در حالی که درب بسته است؟!
فرمود: همان کس که من را از مدینه اورده است، میتواند از درب بسته وارد کند...
عرض کردم شما کیستید؟!
فرمود: من حجت خدا بر تو هستم ای اباصلت، من محمد بن علی (#جواد) هستم.
سپس #امام_جواد علیهالسلام به سمت پدر رفت و فرمود تا من هم وارد شوم، من هم وارد شدم. وقتی وارد شد #امام_رضا علیهالسلام بلند شد و او را در آغوش گرفت و به سینه چسباند و بوسید و بعد در کنار بستر خود نشاند...
#امام_جواد علیهالسلام خود را به صورت به روی پدر انداخت و او را میبوسید و با چیزی او را خوشحال کرد که من نفهمیدم، بعد #امام_رضا علیهالسلام دستش را در لباسش کرد و چیزی شبیه به پرندهای خارج کرد که #جوادالائمه علیهالسلام آن را گرفت و حضرت رضا علیهالسلام چشم بست و به شهادت رسید.
📕 بحارالأنوار، جلد ۴۹، صفحه ۳۰۱
حضرت #امام_رضا علیه السلام
•┈┈••✾••┈┈•
@azizamhosen
ا ﷽ ا
🩸 روایت #شهادت #امام_رضا علیهالسلام 🩸
🥀 اباصلت میگوید: حضرت به من فرمود:
فردا من به این ظالم (مأمون) وارد میشوم، اگر خارج شدم در حالی که چیزی بر سر ندارم، با من صحبت کن و من با تو سخن خواهم گفت و اگر سرم پوشیده بود، با من صحبت نکن.
🥀 اباصلت گوید: صبح که شد دیدم امام علیهالسلام لباس پوشید و و در محرابش نشست و منتظر بود که غلام مأمون وارد شد و گفت: مأمون تو را میخواند. امام علیهالسلام کفش و عبایش را پوشید و بلند شد و رفت و من به دنبال او میرفتم تا حضرت وارد قصر شد و در پیش مأمون ظرفی بود که #انگور و میوههای دیگر داشت، و مأمون در حال خوردن انگور بود. هنگامی که چشمش به #امام افتاد به سمت حضرت آمد و با او معانقه کرد و صورتش را بوسید و او را با خود نشاند، بعد مقداری انگور برداشت و گفت: یابن رسولالله، از این #انگور بهتر من ندیدم، #امام علیهالسلام فرمود: چه بسا انگور خوبی که از #بهشت امده است!
🥀 به امام گفت: از ان بخور...
🥀 حضرت فرمود: مرا معاف دار!
🥀 مأمون گفت: باید بخوری، چرا نخوری، لابد تو ما را متهم به چیزی میکنی؟!
🥀 انگور را برداشت و شروع به خوردن کرد و سپس #امام انگور را برداشت و سه دانه از آن خورد و بعد بقیه را گذاشت و بلند شد.
🥀 مأمون گفت: کجا می روی؟!
🥀 حضرت فرمود: به جایی که من را فرستادی...
🥀 پس در حالی که سرش پوشیده بود خارج شد، من با او صحبت نکردم، تا اینکه داخل خانه شد و فرمود: درب را ببند و درب بسته شد، سپس بر بستر خود خوابید و من ایستاده در صحن خانه بودم در حالی که محزون و مغموم بودم، پس در این هنگام #جوانی زیبا رو که شباهت بسیاری به #امام_رضا علیهالسلام داشت وارد شد، به سمت او رفتم و گفتم از کجا وارد شدید در حالی که درب بسته است؟!
🥀 فرمود: همان کس که من را از مدینه اورده است، میتواند از درب بسته وارد کند...
🥀 عرض کردم شما کیستید؟!
🥀 فرمود: من حجت خدا بر تو هستم ای اباصلت، من محمد بن علی (#جواد) هستم.
🥀 سپس #امام_جواد علیهالسلام به سمت پدر رفت و فرمود تا من هم وارد شوم، من هم وارد شدم. وقتی وارد شد #امام_رضا علیهالسلام بلند شد و او را در آغوش گرفت و به سینه چسباند و بوسید و بعد در کنار بستر خود نشاند...
🥀 #امام_جواد علیهالسلام خود را به صورت به روی پدر انداخت و او را میبوسید و با چیزی او را خوشحال کرد که من نفهمیدم، بعد #امام_رضا علیهالسلام دستش را در لباسش کرد و چیزی شبیه به پرندهای خارج کرد که #جوادالائمه علیهالسلام آن را گرفت و حضرت رضا علیهالسلام چشم بست و به شهادت رسید.
📕 بحارالأنوار، جلد ۴۹، صفحه ۳۰۱
#شهادت_امام_رضا
حضرت #امام_رضا علیه السلام
•┈┈••✾••┈┈•
@azizamhosen