#عقیق_شعر
آن شب که دفن کرد علی بیصدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را
در گوش چاه، گوهر نجوا نمیشکست
ای آشیانِ درد، علی داشت تا تو را
ای مادرِ پدر، غمش از دست برده بود
همراه خود نداشت اگر مصطفی تو را
زین درد سوختیم که ای زُهرۀ منیر
کتمان کند به خلوت شب، مرتضی تو را
ناموسِ دردهای علی بودی و چو اشک
پیدا نخواست غیرتِ شیر خدا تو را
دفن شبانۀ تو که با خواهش تو بود
فریاد روشنیست ز چندین جفا تو را
تا کفرِ غاصبان خلافت عَلَم شود
راهی نبود بهتر از این، مرحبا تو را!
یک عمر در گلوی تو بغض، استخوان شکست
در سایه داشت گرچه علی چون هما تو را...
خم کرد ای یگانه سپیدارِ باغِ وحی
این هیجده بهارِ پر از ماجرا، تو را
تحریف دین، فراق پدر، غربتِ علی
انداخت این سه دردِ مجسّم ز پا تو را...
دادند در بهای فدک آخر ای دریغ
گلخانهای به گسترۀ کربلا تو را...
پهلو شکستهای و علی با فرشتگان
با گریه میبرند به دارالشفا تو را
دارالشفای درد جهان، خانۀ علیست
زین خانه میبرند ندانم کجا تو را؟!...
#شهادت_حضرت_زهرا_س
#قادر_طهماسبی_فرید
@deabel
#عقیق_شعر
بیتو چه کند مولا؟ یا فاطمة الزهرا
افتاده علی از پا، یا فاطمة الزهرا
وقت است که از رحمت، دستی ز علی گیری
افتاده ز پا مولا، یا فاطمة الزهرا
بعد از تو علی، از پای افتاد و به غم خو کرد
با خانهنشینیها، یا فاطمة الزهرا...
چون محرم رازی نیست، با چاه سخن گوید
تنهاست علی، تنها، یا فاطمة الزهرا...
بر خرمن جان او، چون شعله شرر میزد
میریخت چو آب اسما، یا فاطمة الزهرا...
هم وصف تو ناممکن، هم قدر تو نامعلوم
هم قبر تو ناپیدا، یا فاطمة الزهرا
#شهادت_حضرت_زهرا_س
#محمد_علی_مجاهدی
@deabel
#عقیق_شعر
کسی که بی تو سَرِ صحبتِ جهانش نیست
تحمّل غم هجر تو، در توانش نیست
کسی که سوخته از انتظار، میداند
دل از فراق تو جسمی بود، که جانش نیست
کسی که روی تو را دید یک نظر، چون خضر
چگونه آرزوی عمر جاودانش نیست؟!
کسی که درک کند دولت حضور تو را
نیاز گوشۀ چشمی به دیگرانش نیست
نه التفات به طوبی کند، نه میل بهشت
که بی حضور تو ، حاجت به این و آنش نیست
به خاک پای تو سوگند، ای همیشه بهار!
گلی که بوی تو دارد، غمِ خزانش نیست
بهار زندگیام در خزان نشست بیا
«بهار نیست به باغی که باغبانش نیست»
کنارِ تربتِ زهرا تو گریه کن! که کسی
به جز تو با خبر از قبر بینشانش نیست
بیا و پرده ز راز شهادتش، بردار
پسر که بیخبر از مادرِ جوانش نیست...
#امام_زمان_عج
#انتظار
#شهادت_حضرت_زهرا_س
#محمدجواد_غفورزاده
@deabel
#عقیق_شعر
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم
اگر زمین و زمان هم به هم بریزد باز
من و تو تا به ابد در مدار هم باشیم
کنون بیا که بگرییم بر غریبی هم
غریبه نیست، بیا سوگوار هم باشیم...
نگفتیام ز چه خون گریه میکند دیوار
مگر قرار نشد رازدار هم باشیم
نگفتیام ز چه رو، رو گرفتهای از من
مگر چه شد که چنین شرمسار هم باشیم
به دست خستۀ تو دست بستهام نرسید
نشد که مثل همیشه کنار هم باشیم
شکسته است دلم مثل پهلویت آری
شکستهایم که آیینهدار هم باشیم
#شهادت_حضرت_زهرا_س
#محمدمهدی_سیار
@deabel
#عقیق_شعر
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
بشر از لطف خداوند مکدّر میشد
شرم میکرد اگر صاحب دختر میشد
اشک لالایی بیواژۀ مادرها بود
گورِ بیفاتحه گهوارۀ دخترها بود
ناگهان یک نفر این غائله را بر هم زد
«عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»
آنکه بر شانۀ خود پرچم اسلام گرفت
دخترش فاطمه بانوی جهان نام گرفت
عشق را طبع خداوند به توصیف آورد
شَرفِ هر دو جهان فاطمه تشریف آورد
سَیِّده، مُحتَرَمه، مُمتَحَنه، حَنّانه
حانیه، عالِمه، اُم النُّجَباء، ریحانه
عطر او آمد و عالم نفسی تازه گرفت
و به یُمن قدمش نام زن آوازه گرفت
شهر با آمدنش عاطفه را باور کرد
زن به شکرانۀ او چادر شوکت سر کرد
خواست تا خیر کثیرش به دو عالم برسد
تا عقیقِ شرفُ الشمس به خاتم برسد
مادرانه به طرفداری احمد برخاست
تا ابوجهل سَرِ عقل بیاید برخاست
جلوهای کرد و دلیل زهق الباطل شد
و از آن نور سه آیه به زمین نازل شد
بیگمان بولهب آنروز پر از واهمه بود
دامن پاک خدیجه ثمرش فاطمه بود
بنویسید که معصومۀ عصمت زهراست
سند محکم اثبات نبوّت زهراست
دختری که لقب اُم اَبیها دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد
و خداوند اگر وَاعتصموا میگوید
از کرامات نخ چادر او میگوید
سورۀ دَهر چنین گفته به مدحش سخنی
تا ابد دَهر نبیند به خود اینگونه زنی
نه فقط جلوۀ او سورۀ انسان آورد
چادرش یکشبه هفتاد مسلمان آورد
راه عرفان خداوند به او وابستهست
جز در خانۀ زهرا همه درها بستهست
زُهد با دیدن او حسِّ تفاخر دارد
قُرة العین نبی وصله به چادر دارد
همه در خدمت بانوی دو عالم بودند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند
فضه هم بود، ولی باز خودش نان میپخت
نان برای دل بیتاب فقیران میپخت
بارها خادمهاش گفت: به لطفت شادم
«من از آن روز که در بند توام آزادم»
فاطمه مرکز پیوند دو دریا شده بود
یعنی آیینۀ پیغمبر و مولا شده بود
غیر زهرا که به جز حق به کسی راغب نیست
اَحدی کفو علی بن ابیطالب نیست
عشق باید که پس از این سخن آغاز کند
مرتضی در بزند فاطمه در باز کند
آفتاب از افق خانهشان سر میزد
هر زمان فاطمه لبخند به حیدر میزد
کار او عشق علی بود چه خیرُالعملی
کیست خوشبختترین مرد جهان غیر علی
وقت آن شد بنویسید که حجت، زهراست
سند محکم اثبات ولایت زهراست
اولین شیعۀ بیتابِ علی، زهرا بود
که سراپای وجودش سپر مولا بود
یک جهان هم اگر از بیعت خود برمیگشت
باز هم فاطمه دور سر حیدر میگشت
نسل زهرا و علی سلسلۀ طوبی شد
میوۀ این شجره نایبةُ الزهرا شد
آسمانها پس از او یکسره کوکب دیدند
چادر فاطمه را بر سر زینب دیدند
زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است
خطبۀ دمبهدمش وارث تیغ دو دم است
او که چون مادر خود پای ولایت مانده
یکتنه فاتحۀ کاخ ستم را خوانده
تا ابد در دل ما هست غم عاشورا
این خبر را برسانید به تکفیریها
«یا علی» از لبِ سردار نیفتاده هنوز
علم از دستِ علمدار نیفتاده هنوز
کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد؟
پسر فاطمه کافیست که فَرمان بدهد
همه از خاتمۀ معرکه آگاه شوند
فاتحان با خبر از «نَصرُ مِنَ الله» شوند
باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود
شیعه عکسالعملش سخت و خشن خواهد بود
ننگ بادا به ابوجهل، به همدستِ یهود
لعنِ تاریخ به موذیگری آل سعود
سپر خویش کنم غیرت سرداران را
به جهانی ندهم یک وجب از ایران را
پس چه شد دبدبه و کبکبۀ نادانها
داغ شد بر دلشان داغی تابستانها
چشم بَد دور که این دشت پُر از لاله شدهست
سرو خوش قامتمان تازه چهل ساله شدهست
سربلندیم اگر تکیه به دنیا نکنیم
آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم
غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده
سایۀ چادر او از سرمان کم نشده
بنویسید امیدِ دل زهرا مهدیست
چارۀ کار همه مردم دنیا مهدیست
#ولادت_حضرت_زهرا_س
#مجید_تال
@deabel
#عقیق_شعر
الا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت
ستاره سرعت سِیْر و شتاب از تو گرفت
به جلوههای جمال تو ماه خیره شدهست
شکوه وحی در آیینهات ذخیره شدهست
تو عطر گلشن یاسین، شکوفهٔ یاسی
تو با پیامبر عشق، «اَشبَهُ النّاسی»
نگاه گرم تو باغ بنفشهکاری بود
در آبشار صدای تو، وحی جاری بود
کسی به جز تو کجا حُسنِ مهرپرور داشت
ملاحتی که تو داری فقط پیمبر داشت...
الا که سروِ خرامانتر از تو، باغ ندید
کسی که روی تو را دید، درد و داغ ندید
تو بازتاب سپهر چهار معصومی
تو سایهپرور مهر چهار معصومی
تجلّیات یقینت به اوج میزد اوج
امید در دل و جان تو موج میزد موج
ظهور و جلوهٔ ایمان مطلق از تو خوش است
ترنم «اَ وَ لَسنا عَلَی الحَق» از تو خوش است
همین که منطق تو منطق رسول خداست
حساب حُسن تو از دیگران همیشه جداست
بلاغت از سخنت میچکد، گلاب صفت
و گرمی از نفست خیزد، آفتاب صفت
کسی به کوی وفا چون تو راست قامت نیست
که قامتی که تو داری کم از قیامت نیست
حسین محو تماشای راه رفتن توست
مرو که خون تماشاییان به گردن توست...
الا که گردش تو در مدار حقطلبیست
تو زمزمی و جهان در کمال تشنهلبیست
تبارک اللَه از آن خلقت پیمبروار
که حسن خلق تو آیینهٔ خصال نبیست
بگو جمال جمیل تو را نگاه کند
کسی که عاشق روی پیمبر عربیست
شجاعت تو علیگونه بود روز نبرد
شهامت تو نشانِ نماز نیمهشبیست
به عزت تو و گلهای کربلا سوگند
که خال کنج لبت مُهر هاشمی نَسبیست
«هزار مرتبه شُستم دهان به مشک و گلاب
هنوز نام تو بردن نشان بیادبیست»
قسم به آینهها نور مشرقینی تو
سفیر عشق، علی اکبر حسینی تو
#ولادت_حضرت_علی_اکبر_ع
#محمدجواد_غفورزاده
@deabel
#عقیق_شعر
دوباره سهم زینب کرده غم، بیمارداری را
دل خون را، نگاه مضطرب را، بیقراری را
پدر از خانه بیرون رفته، اما دیر برگشته
دوباره خانه دارد میچشد چشم انتظاری را
بگو با ابن ملجم تیغ او شق القمر کرده
صدا پیچید در عالم که «دیدم رستگاری را»...
پدر پوشانده با عمامه و دست و عبا سر را
مبادا دیدۀ زینب ببیند زخم کاری را
مگو با گریۀ فرزندها: آهسته... آهسته...
که میدانند اهل خانه رسم سوگواری را
::
شب قدر است، با من ذکر یا الله و یا حیدر...
ببین آوردهام با خود هر آنچه دوست داری را
#امیرالمومنین_ع
#مصیبت_ضربت_خوردن
#سعید_تاج_محمدی
@deabel
#عقیق_شعر
امشب از محراب خون، شوق سفر دارد علی
خلوتی خوش با خدا، شب تا سحر دارد علی
با خدا نجوای او «فُزْتُ و رَبِّ الکعبه» است
در شب قدری که فرصت تا سحر دارد علی...
نخلهای کوفه را یک عمر در ماتم نشاند
داغهایی کز مدینه بر جگر دارد علی
بازتاب خاطرات آشیانی سوختهست
گوشۀ چشمی که بر دیوار و در دارد علی...
لالهزار سینۀ او چون نسوزد از فراق
وقتی از داغ دل زهرا خبر دارد علی...
بینوایان عرب، صد کاسه شیر آوردهاند
تا به دست مرحمت یک جرعه بردارد علی
با نگاهی مینوازد عاشقان خسته را
با کدامین اهل دل امشب نظر دارد علی
#امیر_المومنین_ع
#مصیبت_ضربت_خوردن
#محمدجواد_غفورزاده_شفق
🔹
@deabel
#عقیق_شعر
گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران تر
پریشان است احوال من از حالی پریشان تر
مزار جانشینیان نبی را بی نشان کردند
و می دانند خود را از مسلمانان مسلمان تر
گمان ذره ها خاموشی خورشید بود اما
نفهمیدند بیش از پیش می گردی فروزان تر
ولی می بینم این بدکارها از کار خود روزی
پشیمانند این دنیا و آن دنیا پشیمان تر
دلت آرامگاه پنج جنت آفرین باشد
بهشتی را ندیدم از بهشت تو گلستان تر
تو را قدری نهان است ای زمین خاکی یثرب
ولیکن در وجود خاکیت قدریست پنهان تر
رسیده زائری بی جان که جان گیرد ز دیدارت
چه می بیند که برمی گردد از پیش تو بی جان تر
تو می باری به حال زائر و زائر به حال تو
تو از دل می شوی ویران تر و دل از تو ویران تر
برایت خواب ها دیدیم روزی آستانت را
بنا خواهیم کرد از طوس هم حتی چراغان تر
#سالروز_تخریب_قبور_ائمه_بقیع
#محمدعلي_بياباني
🔹
@deabel