eitaa logo
💚عزیزم حسین💚
3هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
5.1هزار ویدیو
123 فایل
ا ﷽ ا تکثیرکانال تکثیرعشق ناب 💚 تمام ذرات وجودم عشق ناب فاطمی است والحمدلله فاطمه ای که هستی اش هست به ماسوا دهد رزق اگرکه میدهد به یمن اوخدا دهد ای عشق سربلندکه برنیزه میروی از حلقه کمندتو راه گریز نیست کانال دیگر: @yaraliagham @qalalsadegh135
مشاهده در ایتا
دانلود
ای یار سفر کرده به سوی همه برگرد سوی همه از کوی شه علقمه برگرد از کوی شه علقمه با زمزمه برگرد با زمزمه یاعلی یا فاطمه برگرد برگرد به پایان برسد این غم هجران مانند کویریم بیا حضرت باران ای حضرت باران به تو سوگند غمینیم ای خیر فراوان به تو سوگند غمینیم ای عشق نمایان به تو سوگند غمینیم ای منشا قرآن به تو سوگند غمینیم از بسکه غمینیم و دل غم زده داریم خو کرده به درد و غم هجران نگاریم هجران نگار به سفر رفته غم ماست آغوش پر از مهر امامانه کم ماست نامش همه ذکر شب و روز و دم ماست برپایی روضه به هوایش حرم ماست مبهوت جلالش شده در زمزمه هستیم ما منتظر منتغم فاطمه هستیم... ۹۹/۱۰/۱۲ @deabel
یک جهان روضه و یک چشم پر از نم داری آه، آقای غریبم به دلت غم داری دردِ بی مادری ای کاش دوایی می داشت فاطمیّه شده و اشک دمادم داری صاحبِ مجلس روضه، غم مادر دیدی بر درِ خانه ی خود، بیرق ماتم داری دردِ دل کن که نگویند غریبی آقا بین این سینه زنان، مونس و مَحرَم داری دلِ یعقوبیِ مادر ز فراقت خون است یوسف مصر بقا، قصد سفر هم داری؟ دل، حسینیّه ی چشمان تو شد مولا جان باز هم وقت عزا، یاد مُحرّم داری  گاه در کوچه و گه کرب و بلا  می گریی داغ یک پهلو و انگشتر خاتم داری @deabel
هر کجا هست عزیزم، به سلامت باشد که امیرِ همه از روی کرامت باشد نازنین مصلحت این بود چه جای گله است؟ گر چه قلبت هدف تیرِ ملامت باشد یوسف مصر عزیز است، ولی خواسته بود از خداوند که یک روز غلامت باشد هر پگاهی که در آن ذکرِ اباصالح بوَد سکه ی بخت در آن روز به نامت باشد مهدی فاطمه (ع) سر فصلِ خبرها شده است خبرِ آمدنش کاش پیامت باشد! 🌹 اَلّلهمَ عَجِِّل لِوَلِیکَ الفَرَج🌹 @deabel
این صفای سینه هامان از صفای فاطمه است هر چه داریم و نداریم از عطای فاطمه است چادر خاکی او بر قلب ما هم نور داد باز هم در جان ما حال و هوای فاطمه است باز هم این سفره های هئیتی رونق گرفت رونق این روضه ها از اعتنای فاطمه است باز هم مهدی ما شال عزا انداخته باز دلخون از غم و سوزِ عزای فاطمه است بوی زهرا را گرفته باز شهر مصطفی کوچه های شهر مست ربنای فاطمه است آبرومان رفته اما بازهم ما را خرید آنچه آورده است ما را هم، وفای فاطمه است حاجت یک ساله می خواهیم این شب ها از او دستِ رحمت، بازوی مشکل گشای فاطمه است مریم و آسیه و حوا و آدم جای خود خوب می دانیم ما، عالم گدای فاطمه است من نمی دانم چه سری هست در خلقت ولی خلق مجنون علی، او مبتلای فاطمه است از همان اول خدا در شأن زهرا گفته بود او برای حیدر و حیدر برای فاطمه است کی فروشیم عزتِ خود از برای آب و نان بشنوید، این مملکت تحت لوای فاطمه است مادری کرده برای بی پلاکان شهید قبر این گمنام ها پائین پای فاطمه است گرچه پنهان ماند، قبر مادر آلاله ها سینه ی سینه زنان تا هست، جای فاطمه است علت این گریه های ماست، اشک فاطمه گریه های ما همه از گریه های فاطمه است گوش کن، از کوچه ها دارد صدایی می رسد یا صدای مجتبی، یا نه... صدای فاطمه است علت چشمان تارش بعد ها معلوم شد جای دست گرگ روی پلک های فاطمه است وحید محمدی @deabel
شهر مدینه غصه و غم دارد امشب حال و هوایی غرقِ ماتم دارد امشب یک یاس پرپر دارد امّا خانه ی وحی چَشمِ علی اشکِ دمادم دارد امشب زینب ندارد طاقتِ هجرانِ مادر در سینه اش اندوهِ عالم دارد امشب از ضرب سیلی رویِ چون ماهش کبود است زهرای اطهر قامتی خم دارد امشب با آه می گوید حسین مظلوم مادر درد غریبیِ حسن هم دارد امشب محسن زعفرانیه @deabel
التماست می کنم چشمان خود را باز کن ای همه پشت و پناهم بَهر خود اعجاز کن از نَفَس افتاده ام جان علی حرفی بزن من به پایان آمدم خیز و مرا آغاز کن از حسن هربار پرسیدم جوابش اشک بود تو بگو از کوچه و این راز را اِبراز کن می کِشَد با گریه صورت بر کَف پایت حسین لااقل برخیز و این تشنه لَبت را ناز کن چند روزی می شود پیش تو من نا مَحرَمَم پس بیا حالا که داری می روی رو باز کن سینه ات مجروحِ مِسمار و  پــَــر تو سوخته با  چنین بال و پری آرامتر پــرواز  کن نوید طاهری @deabel
غصه بی انتهاست مادرجان آه ! قبرت کجاست مادرجان؟ شرح این درد را توانی نیست از مزارت چرا نشانی نیست؟ حقت این نیست بی حرم باشی! حسرتِ دیده ی ترم باشی حقت این ست محترم باشی صاحب بهترین حرم باشی گنبدی پُر فروغ می خواهی صحن های شلوغ می خواهی کاش قانونِ عشق حاکم بود جایِ هر شُرطه، چند خادم بود شُرطه های مدینه بدبین اند دلشان سنگ و دست سنگین اند کارشان بی گناه را زدن است زائر بی پناه را زدن است حرف زخم ست و استخوان مادر بشکند دستهایشان مادر وحید قاسمی @deabel
در این عالم اگرچه رو زدن بر دیگران عار است گدای فاطمه بودن برایم بهترین کار است صدایم را، دعایم را، نوای ربنایم را همیشه گریه هایم را فقط مادر خریدار است اگرچه بنده ای پستم، غلام فاطمه هستم گرفته دست او دستم، مرا زهرا هوادار است پر از غم شد سراپایم، مصیبت خوان زهرایم برای معصیت هایم همیشه روضه کفاره است الا یا ایها العالم، عزای بضعه ی خاتم به قلب مرتضی مرهم به چشم منکرش خار است کسی که فاطمه دارد، غم او خاتمه دارد همیشه واهمه دارد کسی که بند اغیار است شروع روضه شد با در، زمانی کوچه حالا در نود روز است یک مادر میان خانه بیمار است شده چون یاسِ پژمرده، مسیر سنگ دل مرده به بار شیشه اش خورده... گواهم خون و مسمار است ادا کن حق این مطلب، برای مادر زینب چنان ناله بزن امشب که گویا آخرین بار است مهدی علی قاسمی @deabel
گذشته از غم اینکه دل پیمبر سوخت چقدر بال فرشته کنار آن در سوخت گذشت هردفعه حیدر از آن در خونی نشست پای در و گریه کردومضطرسوخت به خط میخی در،روی پهلوی مادر نوشته بود که"زهرا به عشق حیدرسوخت" نه ناله کرد و نه نفرین،که مادرم آرام میان شعله تمام دلش سراسر سوخت گـریـست پـشـت در و یـاد کـربـلا افـتـاد به یادروضه آن لحظه ای که معجرسوخت محمد کابلی @deabel
پُر شدم از غصّه و اندوه و غم بانوی من پیکرت بدجور پیچیده بهم بانوی من این کبودی ها..توانم را ربوده فاطمه تار می بینم تنت را..محترم بانوی من وقت غسلت آمده..دستم به گیسویت رسید گیسوانت از چه رو گردیده کم بانوی من؟ پوستی بر استخوانت مانده بود و آب شد کن دعا!تا زودتر بر تو رسم بانوی من سینه ام تنگ ونفس تنگ و دو چشمم لاله گون دیده وا کن زنده ام گردان به دم بانوی من جای سالم نیست در روی تنت صدیقه ام چون بنفشه شد سرت تا به قدم بانوی من خونِ پهلوی تو با آب روان مخلوط شد من گریبان خودم را می درم بانوی من لیله ی قدر علی مخفی شدی در زیر خاک تا بگویند :شیعیان «بی حرم بانوی من» محسن راحت حق @deabel
جاری شده این اشک به تکرار غم تو عمری‌ست دل ماست گرفتار غم تو از فاطمیه مانده به جا هر چه که داریم یعنی همه هستیم بدهکار غم تو شد هر تپشش ذکر «علیًّ ولی الله» قلبی که شده محرم اسرار غم تو از موهبت توست که زنده‌‌ست دل ما با زمزم اشکی که بود کار غم تو چشم تر ما چشمه‌ای از کوثر و در دل چون خیمه‌ای افراشته همواره غم تو جا مانده دلم در وسط کوچه‌ی اشکت آتش زده ما را در و دیوار غم تو ده قرن گذشته‌ست، هنوز ای گل پرپر مانده به روی دوش جهان بار غم تو یوسف رحیمی @deabel
امشب که ناله از لبت اُفتاده رو مَگیر بعد از سه ماه که تبت اُفتاده رو مَگیر دیدار تو اگرچه غم انگیز می‌شود بعد از سه ماه قسمتِ من نیز می‌شود دردِ عیال دارم و پیرم نموده‌اند سی و سه سال دارم و پیرم نموده‌اند این آشیانه داغِ پرستو ندیده بود من را مدینه دست به زانو ندیده بود امروز فضه گفت که خانم وضو گرفت بعد از سه ماه خانه‌ی ما رنگ و بو گرفت گفتم که کار کم بکن اینجا عزیزِ من ممنونِ نان تازه ام اما عزیزِ من نان را بدونِ قوَت بازو نمی‌پزند نان را که با جراحت پهلو نمی‌پزند این خانه مدتیست که جارو ندیده بود من را مدینه دست به زانو ندیده بود اصرار می‌کنیم که نانی -کمی- بخور ای پلکِ نیمه باز تکانی -کمی-بخور رد تو از تنور به بستر هنوز هست زینب دوید گفت که مادر هنوز هست او دختر است حسرتِ آغوش می‌خورد این سینه‌ی شکسته-بمان-جوش می‌خورد دستت شکسته است که بالا نمی‌رود؟ این شانه‌ات چه دیده چرا جا نمی‌رود چشمِ تو نیز بستن بازو ندیده بود من را مدینه دست به زانو ندیده بود یادم نرفته تا در خانه تو را زدند یادم نرفته با در خانه تو را زدند چشمِ علی شکستنِ اَبرو ندیده بود من را مدینه دست به زانو ندیده بود امشب چقدر پیشِ حسن سوخت دخترت امشب ببین که با سه کفن سوخت دخترت گفتی وصیتت دو سه بوسه به حنجر است گفتی لباسِ محسنِ تو قدِ اصغر است بس کن رباب دستِ خودت را تکان نده بر رویِ نیزه زخمِ گلو را نشان نده بس کن رباب حرمله بیدار می‌شود سهمت دوباره خنده‌ی انظار می‌شود حسن لطفی @deabel
ای باخبر ز درد و غم بی‌شمار من! برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من رفتی ز دیدۀ من و، از دل نمی‌روی حس می‌کنم همیشه تویی در کنار من شیرینی حیات من، ای بَضعَةُ الرّسول! تلخ‌ست با غمت همه لیل و نهار من خیری پس از تو نیست در این زندگیّ و، من گریَم از این‌که طول کشد روزگار من مردم ز گریه، غصّۀ خود حل کنند، لیک افتد ز گریه، غصّۀ دیگر به کار من خواهم ز کودکان تو پنهان گریستن اما غمت ربوده ز کف اختیار من این روزها ز خانه کم آیم برون، مگر کمتر به قتلگاه تو افتد گذار من سیدرضا مؤید @deabel
بی‌نگاهت... بی‌نگاهت... مرده بودم بارها... ای كه چشمانت گره وا می‌كنند از كارها مهر تو جاری شده در سينه‌ی دريا و رود دور دستاس تو می‌چرخند گندم‌زارها .. باز هم چيزی به جز نان و نمک در خانه نيست با تو شيرين است اما سفره‌ی افطارها.. باغ غمگين است، لبخندی بزن تا بشكفند ياس‌ها، آلاله‌ها، گل‌پونه‌ها، گل‌نارها برگ‌های نازكت را مرهمی جز زخم نيست دورت ای گل ، سر بر آوردند از بس خارها... بعد تو دارد مدينه غربتی بی حد و مرز خانه‌های شهر... درها... كوچه‌ها... ديوارها... نخل‌های بی‌شماری نيمه‌شب‌ها ديده‌اند سر به چاه درد برده كـــــوه صبرب، بارها... سیده تکتم حسینی @deabel
زهراست، یادگاری نور خدای من خورشید صبح و ظهر و غروب سرای من  پرواز می کنیم از این خانه تا خدا من با دعای فاطمه، او با دعای من  ما نور واحدیم، نه فرقی نمی کند من جای او بتابم، یا او جای من   مست تجلیات خداوندی همیم من با خدای اویم و او با خدای من   یک طور حرف می زند انگار بوده است در ابتدای خلقت و در ابتدای من   دنیا! تمام آنچه که داری برای تو یک تار موی خاکی زهرا، برای من  کاری که کرد فاطمه، کار امام بود زهراست پس علی من و مرتضای من  ما یک سپر برای جهازش فروختیم چیزی نبود تا که بمیرد به پای من  هر شب دلم به گفتن یک فاطمه خوش است از من مگیر دلخوشی ام را خدای من   علی اکبر لطیفیان @deabel
همسایه‌ها به مجلس ختمت نیامدند من بودم و همین دو سه تا بچه‌های تو خیلی به مجتبای تو بر خورد فاطمه فامیل کم گذاشت برای عزای تو جای تمام شهر خودم گریه می‌کنم از بس که خالی‌ست در این خانه جای تو زهرا مرا ببخش، که نگذاشت غربتم یک ختم با شکوه بگیرم برای تو از دست گریه‌های تو، راحت شد این محل شکوه نمی‌کنند به من از صدای تو وحيد قاسمی @deabel
رنگ خزان شدم ز غمت ای خزان من زهرای من! حبیبه ی من! مهربان من میبینی از غمت چقدر میخورم زمین؟ دیگر شدم بدون عصا آسمان من! مانده هنوز بستر تو گوشه ی اتاق با لاله اش چکار کنم باغبان من؟! ماندست چند تار مویت بین شانه ای. چشمم که خورد تیر کشید استخوان من! راحت بخواب درد کشیدن تمام شد! راحت بخواب درد کشیده جوان من! کابوس لحظه های علی نقش قبر توست.. فکرش به هم زده ست زمین و زمان من چهل قبر ساختم که نفهمند هیچوقت آخر کجاست قبر تو راز نهان من.. گفتم درِ جدید بسازند بعد تو تا میخ ها دوباره نگیرند جان من.. حالا دگر تمام شده امتحان تو... حالا دگر شروع شده امتحان من... سیدپوریا هاشمی @deabel
غزل / نخل خشک بتاب مهر منور که جان بود خاموش ز هجر روی تو آری جهان بود خاموش شبیه ظلمت شب های بی سحر ماند اگر به وقت حقیقت زبان بود خاموش شبیه نخل تکیده مناره ها باشند اگر به وقت فضیلت اذان بود خاموش شود نصیب عدوی تو فتح و پیروزی به روز سخت نبرد ار کمان بود خاموش چه فرق می کند ای دل ، شب سیه با چاه اگر چو شمع شبستان دهان بود خاموش زبان چو رود خشک بی اثر بود دائم اگر به گفتن حق از بیان بود خاموش آری درست به مقصد نمی رسد انسان اگر به ظلمت شب ها نشان بود خاموش ز مُردگان نرسد سوی مردمان نفعی چنان که در تن هستی روان بود خاموش سکوت در بر ناحق تو را کند چون خار مانند باغ که او در خزان بود خاموش «یاسر» امید و عشق می رود ز دل آری اگر چراغ حقیقت عیان بود خاموش ** محمود تاری «یاسر» @deabel
بعد تو گشته در پریشانی آسمانم همیشه بارانی ای ستون دل علی بی تو رفته این خانه رو به ویرانی باغ هجده بهار زندگی ات چقدر زود شد زمستانی تو رسیدی به ساحلی آرام من به این لحظه های طوفانی سوره کوثرم، سرقبرت کار من گشته فاتحه خوانی ای رهایی دهنده از آتش دل من را چرا بسوزانی؟ این همه می زنم صدات اما تو مرا لحظه ای نمی خوانی سخت سردرگمم بگو چه کنم بین این کوچه های حیرانی منم و صدهزار درد نهان توئی و یک مزار پنهاني محسن عرب خالقی @deabel
أَبُوهَاشِمٍ الْعَسْکَرِیُّ سَأَلْتُ صَاحِبَ الْعَسْکَرِ {علیه السّلام} لِمَ سُمِّیَتْ فَاطِمَةُ الزهراءَ سلامُ الله علیها؟ فَقَالَ: کَانَ وَجْهُهَا یَزْهَرُ لِأَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ {علیه السّلام} مِنْ أَوَّلِ النَّهَارِ کَالشَّمْسِ الضَّاحِیَةِ وَ عِنْدَ الزَّوَالَ کَالْقَمَرِ الْمُنِیرِ وَ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ کَالْکَوْکَبِ الدُّرِّیِّ. ابوهاشم عسکری گوید: از صاحبِ عسکر{امام حسن عسکری علیه السّلام} پرسیدم: به چه سبب فاطمه‌ {سلام الله علیها} زهراء نامیده شد؟ فرمود: زیرا رُخسارِ وی، در آغازِ روز برای امیرالمؤمنین علیّ {علیه السّلام} چون آفتاب چاشت می‌درخشید، و به هنگام ظهر نظیر ماه منیر و در گاهِ غروب آفتاب، چونان ستاره‌ای درخشان بود. 📚بحار الأنوار، جلد ‏۴۳، صفحه ۱۶ @deabel
خموشم و نَفَسَم در شماره افتاده که روی خاک مرا ماهپاره افتاده سپهر در دم و قلبم ز غصه پاره شده که ماه پاره من با ستاره، افتاده کنار قبر تو خاموشم و چنان سوزم که آتش از جگرم در شراره افتاده اگر چه کرد غم مصطفی زمین گیرش علی به مرگ تو از پا دوباره، افتاده وصیت تو مرا کرده آنچنان خاموش که کار حرف زدن با اشاره افتاده بوصف غربتم این قصه بس که با سیلی ز گوش همسر من گوشواره افتاده به جز تو در دل شب با چه کس توانم گفت که چاره ساز دو عالم ز چاره افتاده قسم به فاطمه «میثم» لب از سخن بربند که شعله بر جگر سنگ خاره افتاده استاد حاج غلامرضا سازگار @deabel
خموشم و نَفَسَم در شماره افتاده که روی خاک مرا ماهپاره افتاده سپهر در دم و قلبم ز غصه پاره شده که ماه پاره من با ستاره، افتاده کنار قبر تو خاموشم و چنان سوزم که آتش از جگرم در شراره افتاده اگر چه کرد غم مصطفی زمین گیرش علی به مرگ تو از پا دوباره، افتاده وصیت تو مرا کرده آنچنان خاموش که کار حرف زدن با اشاره افتاده بوصف غربتم این قصه بس که با سیلی ز گوش همسر من گوشواره افتاده به جز تو در دل شب با چه کس توانم گفت که چاره ساز دو عالم ز چاره افتاده قسم به فاطمه «میثم» لب از سخن بربند که شعله بر جگر سنگ خاره افتاده استاد حاج غلامرضا سازگار @deabel
ناگفتنی‌ست درد دل مرتضاي تو در خانه‌ام ببين كه چه خالی‌ست جای تو هر شب به جای آب و غذا غصه می‌خورم يادش به خير بر سر سفره غذای تو... صبر زياد و عمر كمی می‌كنم طلب پايان هر نماز خودم از خدای تو بی‌اختيار فاطمه‌جان گريه می‌كنم از گريه‌های نيمه‌شب بچه‌های تو زهرا درست از شب دفنت به اين طرف هر شب حسن گرفته بهانه برای تو با گريه‌اش حسين هم از خواب می‌پرد تازه شروع می‌شود از نو عزای تو باور نمی‌كنند كه از خانه رفته‌ای احساس می‌كنند می‌آيد صدای تو در پيش بچه‌های تو شرمنده‌تر شدم وقتی نشد كه ختم بگيرم برای تو امروز مدفن تو غريبانه مانده تا از ياد شيعيان نرود ماجرای تو محسن مهدوی @deabel
زینب! مبـاد شکـوه ز بـی‌مادری کنی آمـاده بـاش تـا کــه پدرپروری کنی با مرگ من چو روز علی تیره می‌شود بایـد بـر او بسـوزی و روشنگری کنی آنسـان که مادرت به نبی مادری کند بایـد تــو از بـرای علـی مادری کنی من دیده‌ام زبان علی در دهان توست بایـد تـو بـا زبـان علی، حیدری کنی مـن کوثـر محمّـد و تو کوثر علی! آری تـو را سـزد کـه بـر او کوثری کنی مگذار تا حسین روَد تشنه لب به خواب بیـدار بـاش تـا کـه بر او ساغـری کنی از قتلگه گرفته الـی مجلس یزیـد بایــد تــو بـر حسیـن، پیام‌آوری کنی من پای کرسی سخنت می‌کنم جلوس وقتی به شهر شام، سخـن‌گستری کنی فریــادزن، خــروش برآور، سخن بگو! آنسـان کـه از رسـول خدا دلبری کنی «میثم» بگیر درس ولایت ز فاطمه خواهـی اگــر بـرای علی شاعری کنی استاد حاج غلامرضا سازگار @deabel
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را کز آتش دل کرده‌ام روشن چراغ آه را از بسکه دود آه من گردید سدّ راه من در کوچه‌های شهر خود گم کردم امشب راه را گفتم به شب زاری کنم خون جگر جاری کنم صبح آمد و دادم ز کف این رشته کوتاه را باید که اسرار درون از سینه‌ام ناید برون ورنه به آتش می‌کشم با ناله مهر و ماه، را از شدت اندوه و غم ریزد نیستان را بهم در بند بیند شیر اگر بر جای خود روباه را تا محرم اسرار من با بذل جان شد یار من بر راز گوئی، کرده‌ام پیدا درون چاه، را رزم آوری آزاده‌ام اما ز پا افتاده‌ام زیرا که از کف داده‌ام دخت رسول الله را هر گه که با سوز درون از خانه میآیم برون چشمم شود دریای خون بینم چو آن درگاه را «میثم» اگر روشن دلی خشدار کز راه علی دشمن به آگاهی برد یاران نا آگاه را استاد حاج غلامرضا سازگار @deabel
یاس مان را تبر آزرده خدایا چه کنم؟ بین معبر شده پژمرده خدایا چه کنم؟ دست خود را روی ریحانه ی ما کرد بلند آن حرامی سیه چرده، خدایا چه کنم؟ تا به امروز کسی مادر ما را اصلا آه، کوچک شده نشمرده خدایا چه کنم؟ مادرم... ام ابیها، جلوی چشمانم وسط کوچه زمین خورده، خدایا چه کنم؟ نظرم بر رخش افتاد، دلم ریخت به هم با رخی که شده خون مرده خدایا چه کنم؟ حس بینایی چشمان خدابینش را دست سنگین کسی برده، خدایا چه کنم؟ علتش اشک من است این همه تکثیر شده؟ یا نه آیینه ترک خورده، خدایا چه کنم؟ محمدجواد شیرازی @deabel
باور نمی کنم که تو بی بال و پر شدی خسته شدی شکسته شدی مختصرشدی شرمنده ام بخاطر من زخم خورده ای روزی که در مقابل دشمن سپر شدی افتادی از نفس– نفست بند آمده افتاده ای به بستر ؛غم محتضر شدی هیزم به دست های مدینه که آمدند مجروحِ دودِ آتش و زخمیِ در شدی آتش زبانه می زد و در نیمه باز بود فهمیدم از صدا زدنت بی پسر شدی این شهر چشم دیدن ما را نداشتند ازدست هم محلی خود خونجگر شدی همسایه ها رعایت حالت نمی کنند آری دگر برای همه درد سر شدی محمدحسن بیات لو @deabel
منتظر سینه ای دارم پر از اندوه و درد بیشمار نالم از هجر رخ والایت ای زیبا نگار 🍀 از فراق روی دلجویت بنالم از دو‌ عین تا شوم مهجور از عشق تو ای محبوب یار 🍀 کن نظر بر سوی من یا حجة ابن العسکری جز به کویت نیست راهی بهر من ای شهریار 🍀 امت گمگشته ره را راهنمایی سوی توست ای امید مستمندان جهان ای غمگسار 🍀 باز آ تا رشتهٔ عمرم زهم نگسیخته چون گره افتد شود کوتاه تر در نزد یار 🍀 گر بیفتد دیدگانم بر جمال انورت آرزو دیگر نباشد بر سرم ای مه عذار 🍀 روز و شب وردم بود نام تو یا یابن الحسن نه قدم بر دیدگانم ای عزیز کردگار 🍀 «خوشنوایم»خاک پایت توتیای دیده ام سینه ام مملو از عشق تو اندر دل شرار 🍀 محمدحسین محمدی(خوشنوا) @deabel
نَیُفتــَــد بـر قــــدِ گـــل آذر ای کاش نگـردد هیـــچ یاسی پـرپـر ای کاش به نفســــه عمر گـــل کوتاه باشــــد نَشیند بر گلـــی خاکستــــر ای کاش چه تشبیهی برایش بهتــــر از گــــل بجای گــــل بگویند مــــادر ای کاش صفــــا مادر ، وفــــا مادر ، شفـــا او نگیــــرد مــــادری دردِســـَر ای کاش پســر طاقــــت نــدارد دیدنــــش را نبینــــد دردِ مادر ، دختــــر ای کاش غمِ بی مادری سخت است وجانکاه نباشــد خانه ای بی مـــادر ای کاش مدینه مادری در شعلـــه ها سوخت نگیرد آتشــــی بر معجــــر ای کاش چـــه گویــم بار شیشه داشت مادر به بیرون باز میشــد آن در ای کاش علــی را دست بستــــه ؛ میکشیدند یکی می بست چشمِ حیدر ای کاش تمــام صحنــــه ها را دیــــد مــــولا فلک سوزد ز داغش یکسـر ای کاش به گودال آمــــد آن جانـیِ بی رحم نمی آورد با خود خنجــــر ای کاش بریدنــد از قفایــش آن ســــری که تماشایش نمیکرد خواهــر ای کاش سیدحسین میرعمادی @deabel
آتشی در خانۀ اهل کسا انداختند ریسمان بر گردن شیر خدا انداختند بدتر از آن ریسمان این بود که ، در پشت در یاس هجده سالۀ او را ز پا انداختند با لگد گیرم چنان انداختندش بر زمین پیش چشم دخترش زینب چرا انداختند فرصتِ آنکه سرش را خم کند پیدا نکرد دست ، سمت صورت او بی هوا انداختند دور از چشم علی فضه بیا امداد کن با لگد هم طفل من را هم مرا انداختند از علی شد هتک حرمت وقت مسجد بردنش از سرش عمّامه از دوشش عبا انداختند دیدنِ این چادر خاکی علی را می کشد روی چادر چند تایی ردِّ پا انداختند آتشی را کز درِ این خانه شعله می کشید بعدها در خیمه های کربلا انداختند دیدهء عباس روی نیزه ها پُر آب شد دختری را بی هوا از ناقه تا انداختند جان فدای آن سری که شامیان با سنگها شرط بستند و ز رویِ نیزه ها انداختند گشت آقایی میان خاکها با گریه گفت : ... خاتمت بردند ، انگشتت کجا انداختند مهدی مقیمی @deabel