eitaa logo
💚عزیزم حسین💚
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
5.1هزار ویدیو
123 فایل
ا ﷽ ا تکثیرکانال تکثیرعشق ناب 💚 تمام ذرات وجودم عشق ناب فاطمی است والحمدلله فاطمه ای که هستی اش هست به ماسوا دهد رزق اگرکه میدهد به یمن اوخدا دهد ای عشق سربلندکه برنیزه میروی از حلقه کمندتو راه گریز نیست کانال دیگر: @yaraliagham @qalalsadegh135
مشاهده در ایتا
دانلود
حس می‌کنم هرشب حضورت را کنارم وقتی به روی خاک تو سر می‌گذارم بگذار دستت را به روی شانه‌ام باز از دست رفته بعد تو صبرم، قرارم! قرآن که می‌خوانم تو هم می‌خوانی انگار کوثر بخوان تا رود رود اینجا ببارم وقتی نگاهت از رهایی حرف می‌زد احساس می‌کردم تو را دیگر ندارم يادت می‌آيد موقع رفتن چه گفتی؟ جان عزيزت روز و شب چشم‌انتظارم سر می‌گذارم روی خاکت باز امشب ای کاش سر از خاک دیگر برندارم یوسف رحیمی @deabel
خموشم و نَفَسَم در شماره افتاده که روی خاک مرا ماهپاره افتاده سپهر در دم و قلبم ز غصه پاره شده که ماه پاره من با ستاره، افتاده کنار قبر تو خاموشم و چنان سوزم که آتش از جگرم در شراره افتاده اگر چه کرد غم مصطفی زمین گیرش علی به مرگ تو از پا دوباره، افتاده وصیت تو مرا کرده آنچنان خاموش که کار حرف زدن با اشاره افتاده بوصف غربتم این قصه بس که با سیلی ز گوش همسر من گوشواره افتاده به جز تو در دل شب با چه کس توانم گفت که چاره ساز دو عالم ز چاره افتاده قسم به فاطمه «میثم» لب از سخن بربند که شعله بر جگر سنگ خاره افتاده استاد حاج غلامرضا سازگار @deabel
ای باخبر ز درد و غم بی‌شمار من! برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من رفتی ز دیدۀ من و، از دل نمی‌روی حس می‌کنم همیشه تویی در کنار من شیرینی حیات من، ای بَضعَةُ الرّسول! تلخ‌ست با غمت همه لیل و نهار من خیری پس از تو نیست در این زندگیّ و، من گریَم از این‌که طول کشد روزگار من مردم ز گریه، غصّۀ خود حل کنند، لیک افتد ز گریه، غصّۀ دیگر به کار من خواهم ز کودکان تو پنهان گریستن اما غمت ربوده ز کف اختیار من این روزها ز خانه کم آیم برون، مگر کمتر به قتلگاه تو افتد گذار من سیدرضا مؤید @deabel
بی‌نگاهت... بی‌نگاهت... مرده بودم بارها... ای كه چشمانت گره وا می‌كنند از كارها مهر تو جاری شده در سينه‌ی دريا و رود دور دستاس تو می‌چرخند گندم‌زارها .. باز هم چيزی به جز نان و نمک در خانه نيست با تو شيرين است اما سفره‌ی افطارها.. باغ غمگين است، لبخندی بزن تا بشكفند ياس‌ها، آلاله‌ها، گل‌پونه‌ها، گل‌نارها برگ‌های نازكت را مرهمی جز زخم نيست دورت ای گل ، سر بر آوردند از بس خارها... بعد تو دارد مدينه غربتی بی حد و مرز خانه‌های شهر... درها... كوچه‌ها... ديوارها... نخل‌های بی‌شماری نيمه‌شب‌ها ديده‌اند سر به چاه درد برده كـــــوه صبرب، بارها... سیده تکتم حسینی @deabel
همسایه‌ها به مجلس ختمت نیامدند من بودم و همین دو سه تا بچه‌های تو خیلی به مجتبای تو بر خورد فاطمه فامیل کم گذاشت برای عزای تو جای تمام شهر خودم گریه می‌کنم از بس که خالی‌ست در این خانه جای تو زهرا مرا ببخش، که نگذاشت غربتم یک ختم با شکوه بگیرم برای تو از دست گریه‌های تو، راحت شد این محل شکوه نمی‌کنند به من از صدای تو وحيد قاسمی @deabel
رنگ خزان شدم ز غمت ای خزان من زهرای من! حبیبه ی من! مهربان من میبینی از غمت چقدر میخورم زمین؟ دیگر شدم بدون عصا آسمان من! مانده هنوز بستر تو گوشه ی اتاق با لاله اش چکار کنم باغبان من؟! ماندست چند تار مویت بین شانه ای. چشمم که خورد تیر کشید استخوان من! راحت بخواب درد کشیدن تمام شد! راحت بخواب درد کشیده جوان من! کابوس لحظه های علی نقش قبر توست.. فکرش به هم زده ست زمین و زمان من چهل قبر ساختم که نفهمند هیچوقت آخر کجاست قبر تو راز نهان من.. گفتم درِ جدید بسازند بعد تو تا میخ ها دوباره نگیرند جان من.. حالا دگر تمام شده امتحان تو... حالا دگر شروع شده امتحان من... سیدپوریا هاشمی @deabel
بعد تو گشته در پریشانی آسمانم همیشه بارانی ای ستون دل علی بی تو رفته این خانه رو به ویرانی باغ هجده بهار زندگی ات چقدر زود شد زمستانی تو رسیدی به ساحلی آرام من به این لحظه های طوفانی سوره کوثرم، سرقبرت کار من گشته فاتحه خوانی ای رهایی دهنده از آتش دل من را چرا بسوزانی؟ این همه می زنم صدات اما تو مرا لحظه ای نمی خوانی سخت سردرگمم بگو چه کنم بین این کوچه های حیرانی منم و صدهزار درد نهان توئی و یک مزار پنهاني محسن عرب خالقی @deabel
خموشم و نَفَسَم در شماره افتاده که روی خاک مرا ماهپاره افتاده سپهر در دم و قلبم ز غصه پاره شده که ماه پاره من با ستاره، افتاده کنار قبر تو خاموشم و چنان سوزم که آتش از جگرم در شراره افتاده اگر چه کرد غم مصطفی زمین گیرش علی به مرگ تو از پا دوباره، افتاده وصیت تو مرا کرده آنچنان خاموش که کار حرف زدن با اشاره افتاده بوصف غربتم این قصه بس که با سیلی ز گوش همسر من گوشواره افتاده به جز تو در دل شب با چه کس توانم گفت که چاره ساز دو عالم ز چاره افتاده قسم به فاطمه «میثم» لب از سخن بربند که شعله بر جگر سنگ خاره افتاده استاد حاج غلامرضا سازگار @deabel
خموشم و نَفَسَم در شماره افتاده که روی خاک مرا ماهپاره افتاده سپهر در دم و قلبم ز غصه پاره شده که ماه پاره من با ستاره، افتاده کنار قبر تو خاموشم و چنان سوزم که آتش از جگرم در شراره افتاده اگر چه کرد غم مصطفی زمین گیرش علی به مرگ تو از پا دوباره، افتاده وصیت تو مرا کرده آنچنان خاموش که کار حرف زدن با اشاره افتاده بوصف غربتم این قصه بس که با سیلی ز گوش همسر من گوشواره افتاده به جز تو در دل شب با چه کس توانم گفت که چاره ساز دو عالم ز چاره افتاده قسم به فاطمه «میثم» لب از سخن بربند که شعله بر جگر سنگ خاره افتاده استاد حاج غلامرضا سازگار @deabel
ناگفتنی‌ست درد دل مرتضاي تو در خانه‌ام ببين كه چه خالی‌ست جای تو هر شب به جای آب و غذا غصه می‌خورم يادش به خير بر سر سفره غذای تو... صبر زياد و عمر كمی می‌كنم طلب پايان هر نماز خودم از خدای تو بی‌اختيار فاطمه‌جان گريه می‌كنم از گريه‌های نيمه‌شب بچه‌های تو زهرا درست از شب دفنت به اين طرف هر شب حسن گرفته بهانه برای تو با گريه‌اش حسين هم از خواب می‌پرد تازه شروع می‌شود از نو عزای تو باور نمی‌كنند كه از خانه رفته‌ای احساس می‌كنند می‌آيد صدای تو در پيش بچه‌های تو شرمنده‌تر شدم وقتی نشد كه ختم بگيرم برای تو امروز مدفن تو غريبانه مانده تا از ياد شيعيان نرود ماجرای تو محسن مهدوی @deabel
زینب! مبـاد شکـوه ز بـی‌مادری کنی آمـاده بـاش تـا کــه پدرپروری کنی با مرگ من چو روز علی تیره می‌شود بایـد بـر او بسـوزی و روشنگری کنی آنسـان که مادرت به نبی مادری کند بایـد تــو از بـرای علـی مادری کنی من دیده‌ام زبان علی در دهان توست بایـد تـو بـا زبـان علی، حیدری کنی مـن کوثـر محمّـد و تو کوثر علی! آری تـو را سـزد کـه بـر او کوثری کنی مگذار تا حسین روَد تشنه لب به خواب بیـدار بـاش تـا کـه بر او ساغـری کنی از قتلگه گرفته الـی مجلس یزیـد بایــد تــو بـر حسیـن، پیام‌آوری کنی من پای کرسی سخنت می‌کنم جلوس وقتی به شهر شام، سخـن‌گستری کنی فریــادزن، خــروش برآور، سخن بگو! آنسـان کـه از رسـول خدا دلبری کنی «میثم» بگیر درس ولایت ز فاطمه خواهـی اگــر بـرای علی شاعری کنی استاد حاج غلامرضا سازگار @deabel
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را کز آتش دل کرده‌ام روشن چراغ آه را از بسکه دود آه من گردید سدّ راه من در کوچه‌های شهر خود گم کردم امشب راه را گفتم به شب زاری کنم خون جگر جاری کنم صبح آمد و دادم ز کف این رشته کوتاه را باید که اسرار درون از سینه‌ام ناید برون ورنه به آتش می‌کشم با ناله مهر و ماه، را از شدت اندوه و غم ریزد نیستان را بهم در بند بیند شیر اگر بر جای خود روباه را تا محرم اسرار من با بذل جان شد یار من بر راز گوئی، کرده‌ام پیدا درون چاه، را رزم آوری آزاده‌ام اما ز پا افتاده‌ام زیرا که از کف داده‌ام دخت رسول الله را هر گه که با سوز درون از خانه میآیم برون چشمم شود دریای خون بینم چو آن درگاه را «میثم» اگر روشن دلی خشدار کز راه علی دشمن به آگاهی برد یاران نا آگاه را استاد حاج غلامرضا سازگار @deabel
( سلام الله علیها ) ای مزار مخفی‌ات ، کعبه ی جان علی با غمت زمزم شده ، چشم گریان علی ( ای همه هست علی ، رفته از دست علی .. ) تکرار آمدم یک «یاعلی» از زبانت بشنوم ناله‌ای از تربت ، بی‌نشانت بشنوم ( ای همه هست علی ، رفته از دست علی .. ) تکرار دخت پیغمبر کجا ، حمله ی دشمن کجا سینه ی قرآن کجا ، صدمه ی آهن کجا ؟ ( ای همه هست علی ، رفته از دست علی .. ) تکرار خاک قبرت شسته شد با سرشک جاری‌ام تا ابد شرمنده‌ام زین امانت‌داری‌ام ( ای همه هست علی ، رفته از دست علی .. ) تکرار بر تو از خون جگر دسته گل آورده‌ام تا ابد شرمنده از روی سیلی‌خورده‌ام ( ای همه هست علی ، رفته از دست علی .. ) تکرار من سیه‌پوش توام تو کفن‌پوش علی ناله ی یا فضه‌ات مانده در گوش علی ( ای همه هست علی ، رفته از دست علی .. ) تکرار ای همیشه در برم قبر بی‌زوار تو مانده شب‌ها تا سحر چشم من بیدار تو ( ای همه هست علی ، رفته از دست علی .. ) تکرار @deabel
مرغ روح طائر بشکسته بالم پر کشید آتشی از هجر،بر کاشانه حیدر کشید او که کوثر بود و من ساقی کوثر،ای دریغ باده‌ی اندوه؛ از پیمانه‌ی غم سر کشید فارغ از هر درد گردید و دگر آرام گشت آه از رنجی که زهرا بین این بستر کشید حاصلم را درب و میخ در به باد کینه داد هر چه آمد بر سر زهرا ز میخ در کشید نای نالیدن ندارد دختر غم پرورم بسکه آه سینه سوز از رفتن مادر کشید گودی گوال بود و مادری و خواهری خواهر ازجسم برادر نیزه و خنجر کشید دست دشمن بود و غارت،خیمه ها و کودکان از سر ناموس حیدر دشمنی معجر کشید اسلام مولایی @deabel
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را کز آتش دل کرده‌ام روشن چراغ آه را از بسکه دود آه من گردید سدّ راه من در کوچه‌های شهر خود گم کردم امشب راه را گفتم به شب زاری کنم خون جگر جاری کنم صبح آمد و دادم ز کف این رشته کوتاه را باید که اسرار درون از سینه‌ام ناید برون ورنه به آتش می‌کشم با ناله مهر و ماه، را از شدت اندوه و غم ریزد نیستان را بهم در بند بیند شیر اگر بر جای خود روباه را تا محرم اسرار من با بذل جان شد یار من بر راز گوئی، کرده‌ام پیدا درون چاه، را رزم آوری آزاده‌ام اما ز پا افتاده‌ام زیرا که از کف داده‌ام دخت رسول الله را هر گه که با سوز درون از خانه میآیم برون چشمم شود دریای خون بینم چو آن درگاه را «میثم» اگر روشن دلی خشدار کز راه علی دشمن به آگاهی برد یاران نا آگاه را استاد حاج غلامرضا سازگار @deabel
بعد تو گشته در پریشانی آسمانم همیشه بارانی ای ستون دل علی بی تو رفته این خانه رو به ویرانی باغ هجده بهار زندگی ات چقدر زود شد زمستانی تو رسیدی به ساحلی آرام من به این لحظه های طوفانی سوره کوثرم، سرقبرت کار من گشته فاتحه خوانی ای رهایی دهنده از آتش دل من را چرا بسوزانی؟ این همه می زنم صدات اما تو مرا لحظه ای نمی خوانی سخت سردرگمم بگو چه کنم بین این کوچه های حیرانی منم و صدهزار درد نهان توئی و یک مزار پنهاني محسن عرب خالقی @deabel
ای باخبر ز درد و غم بی‌شمار من! برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من رفتی ز دیدۀ من و، از دل نمی‌روی حس می‌کنم همیشه تویی در کنار من شیرینی حیات من، ای بَضعَةُ الرّسول! تلخ‌ست با غمت همه لیل و نهار من خیری پس از تو نیست در این زندگیّ و، من گریَم از این‌که طول کشد روزگار من مردم ز گریه، غصّۀ خود حل کنند، لیک افتد ز گریه، غصّۀ دیگر به کار من خواهم ز کودکان تو پنهان گریستن اما غمت ربوده ز کف اختیار من این روزها ز خانه کم آیم برون، مگر کمتر به قتلگاه تو افتد گذار من سیدرضا مؤید @deabel
میرسد هرشب صدای گریه از... زیر سقف وسر پناهی سوخته ماه را میبینم و حالم وخیم... میشود با یاد ماهی سوخته بعد تو هرشب نسیمی خسته ام میچکم در عمق چاهی سوخته بعد تو هر روز زانو در بغل خیره می مانم به راهی سوخته رفتی و از تو برایم یادگار مانده یک چادر سیاهی سوخته می وزد در خانه ام عطر پر مرغ عشق بی گناهی سوخته میخ دارد خودنمایی میکند در میان قتلگاهی سوخته ای ملیکه پادشاهت آمده در دل شب با سپاهی سوخته رفتی و باور کن از عمر علی مانده یک چندین صباحی سوخته احسان کرباسی @deabel
آهسته اسباب سفر را جمع کردی آثار آن بی بال و پر را جمع کردی آن دستمالی که به سر می بست بی بی تصویرِ زردِ دردِ سر را جمع کردی تا که یتیمان یاد مادر کم بیفتند جز چادرِ او، بیشتر را جمع کردی بردی به ایوان و تکاندی چادرش را جا پایِ آن چندین نفر را جمع کردی دیوار را شستی به تنهایی علی جان خاکستر مانده زِ در را جمع کردی با تکه های چوبِ مانده از همان در نان پختی و اسبابِ شر را جمع کردی کج کرده ای یک یک سرِ مسمارها را از خانه اسباب خطر را جمع کردی وحید محمدی @deabel
زهرا گذشت و خاطره‌‏هایش هنوز هست در مسجد مدینه، صدایش هنوز هست شهری که بود شاهد اندوه فاطمه سرشارِ موجِ گریه، فضایش هنوز هست در کوچه‌های غم‌زده و بی‌فروغ شهر هرجا نظر کنی، ردِ پایش هنوز هست از بوستان عترت یاسین و باغ وحی، گل رفته و باز، عطر وفایش هنوز هست سوز مصیبتش نشد از سینه‌ها برون آن داغ بر دل همه، جایش هنوز هست در خانه‌ای که فاطمه چون چلچراغ بود نور و صفا به صحن و سرایش هنوز هست در آستانۀ‌ درِ آن روضۀ بهشت بانگ و نوای وا اَبتایش هنوز هست راز و نیاز فاطمه را تا شود گواه محراب هست و موج دعایش هنوز هست گر سر زند به کلبۀ احزان او کسی پی می‌‏برَد که شور و نوایش هنوز هست دست ستم اگرچه فدک را از او گرفت، آن خطبۀ بلیغ و رسایش هنوز هست رسم شهیدپروری از اوست یادگار؛ شور حسین و کرب‌و‌بلایش هنوز هست تا انتقام مادر خود را کِشد ز خصم مهدی- که باد جان به فدایش- هنوز هست در دست او صحیفۀ زهرا امانت است؛ آیینۀ تما‌م‌نمایش هنوز هست گر نیستیم قابل دیدار او «شفق» ما را به سینه، شوق لقایش هنوز هست محمدجواد غفورزاده شفق @deabel
تمام شمع وجود تو آب شد مادر دعای نیمه شبت مستجاب شد مادر گل وجود تو پرپر شد و به خاک افتاد بهشت آرزوی ما خراب شد مادر به یاد نالهء مظلومیت دلم سوزد که چون سلام پدر بی‌جواب شد مادر حمایت از پدرم را گناه دانستند که کشتن تو در امّت ثواب شد مادر میان آن همه دشمن که می‌زدند تو را دلم به غربت بابا کباب شد مادر نشان غصب فدک ماند تا به ماه رخت گرفته نیمه‌ای از آفتاب شد مادر به محفلی که پدر بر تو مخفیانه گرفت سرشک دیدهء زینب گلاب شد مادر به جای شمع که سوزد به قبر پنهانت پدر کنار مزار تو آب شد مادر استاد حاج غلامرضا سازگار @deabel
داغت مرا همین دوشبه پیر کرده است دیدی عبا به پایِ علی گیر کرده است دیدی چقدر رویِ زمین خورد مرتضی دیدی چگونه جسمِ تو را بُرد مرتضی دیدی چگونه جان خودش را به خاک کرد دیشب علی توان خودش را به خاک کرد خانه خراب خانه تکانی نمی‌کند کاری به غیرِ فاتحه خوانی نمی‌کند قبرت مرا دوباره زمین‌گیر کرده است داغت مرا  همین دوشبه پیر کرده است نامحرمان که باز کنارِ تو آمدند دیدم برای نبشِ مزارِ تو آمدند با ذوالفقار همدم دردم علی رسید با دستمال زرد نبردم علی رسید گفتند او دوباره که برگشت دررَوید شیرخدا به معرکه برگشت دررَوید تا آمدم مقابلِ من هیچکس نبود اینبار هم مقابلِ من هیچکس نبود اما به جانِ فاطمه دیگر چه فایده حیدر شده‌است حیدرِ خیبر چه فایده رویم چقدر بعد تو تغییر کرده است داغت مرا همین دوشبه پیر کرده است جایِ طناب مانده بر این دست وایِ من دستم چگونه  چشم تورا بست وایِ من دَرهَم شکسته آه عزیزم حلال کن پشتم شکسته آه عزیزم حلال کن دیدی که خانواده‌ی من را نظر زدند این زندگیِ ساده‌ی من را نظر زدند توآمدی به خانه من حیف شد خراب گرمیِ آشیانه‌ی من حیف شد خراب یک خانه داشتم که همان قتلگاه شد شرمنده‌ام که گوشه‌ی چشمت سیاه شد بینِ یتیمهات علی گیر کرده است داغت مرا همین دوشبه پیر کرده است من ماندم و سکوتِ حسن آهِ زینبت بغض حسین اشکِ شبانگاهِ زینبت چادر نماز و معجر آتش گرفته‌ای دیوارِ خونی و در آتش گرفته‌ای گفتی حسین و حرف گلو را به زینبت من آمدم سپرده‌ام  او را به زینبت راحت بخواب آب کنار حسین هست زینب نرفته خواب کنار حسین هست پیش حسین دخترت از حال می‌رود با نیزه دار تا ته گودال می‌رود صبح آمده‌است و علی دیر کرده است داغت مرا همین دوشبه پیر کرده است حسن لطفی @deabel
خموشم و نَفَسَم در شماره افتاده که روی خاک مرا ماهپاره افتاده سپهر در دم و قلبم ز غصه پاره شده که ماه پاره من با ستاره، افتاده کنار قبر تو خاموشم و چنان سوزم که آتش از جگرم در شراره افتاده اگر چه کرد غم مصطفی زمین گیرش علی به مرگ تو از پا دوباره، افتاده وصیت تو مرا کرده آنچنان خاموش که کار حرف زدن با اشاره افتاده بوصف غربتم این قصه بس که با سیلی ز گوش همسر من گوشواره افتاده به جز تو در دل شب با چه کس توانم گفت که چاره ساز دو عالم ز چاره افتاده قسم به فاطمه «میثم» لب از سخن بربند که شعله بر جگر سنگ خاره افتاده استاد حاج غلامرضا سازگار @deabel
همسايه ها ، مَردُم ، دگر راحت بخوابيد زهراي من رفته سفر راحت بخوابيد آن دختري كه باعث آزارتان بود مهمان شده نزد پدر راحت بخوابيد با دست خود هستي خود را دفن كردم شد پير خيبر بي سپر راحت بخوابيد ديگر نمي آيد صداي آه آهش از درد پهلو تا سحر راحت بخوابيد فكر خبر بوديد از بيمار بدحال جان داد زهرا بي خبر راحت بخوابيد بانوي من با سينة مجروح رفت و ... من ماندم و اين ميخِ در راحت بخوابيد حورية انسيه كه سيلي نمي خواست كشتند او را در گذر راحت بخوابيد باخنده هستيِ مرا آتش كشيدند دامان زهرا شعله ور راحت بخوابيد دل تنگم و ديدار يارم مي روم من هر نيمه شب با چشم تر راحت بخوابيد قاسم نعمتی @deabel
حس می‌کنم هرشب حضورت را کنارم وقتی به روی خاک تو سر می‌گذارم بگذار دستت را به روی شانه‌ام باز از دست رفته بعد تو صبرم، قرارم! قرآن که می‌خوانم تو هم می‌خوانی انگار کوثر بخوان تا رود رود اینجا ببارم وقتی نگاهت از رهایی حرف می‌زد احساس می‌کردم تو را دیگر ندارم يادت می‌آيد موقع رفتن چه گفتی؟ جان عزيزت روز و شب چشم‌انتظارم سر می‌گذارم روی خاکت باز امشب ای کاش سر از خاک دیگر برندارم یوسف رحیمی @deabel