شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 زهرا .منشي صدامون كرد گفت شما ميتونيد بريد فقط شير خشك يا شير مادر برسونيد تا
#داستان_زندگی 🌸🍃
زهرا
درد خودم يادم رفته بود،به عمو اينا خبر داديم رفتيم شهر،راه خيلي دور بود.مامان خيلي بي تابي ميكرد از فضاي متشنج خونه آرين مدام جيغ ميزد،آمنه اعصاب نداشت گريه ميكرد،درد منم تمومي نداشت اما سعي ميكردم با مسكن خودمو آروم كنم.با سختي حميد دو تا پرواز جدا براي هممون گرفت من و مامان و عمو و ننه آقا شب همون روزي كه اومده بوديم از روستا رفتيم تهران،مامان مدام حالش بد ميشد زنگ زديم سالار بيمارستان بود مستقيم رفتيم بيمارستان بهمن تهران،سالار اومد پايين اجازه ملاقات نميدادن،مامان ميزد به سينه سالار كه بگو بچم تو شهر غريب چي به سرش اومده؟چرا دو روزه به ما نگفتي؟ سالار كه خستگي و غم از چهرش ميباريد گفت نخواستم بيخود نگرانتون كنم فك كردم بهتر ميشه منتظر موندم جواب آزمايش بياد،سرشو انداخت پايين كه مامان داد زد حرف بزن بچه سكتمون دادي،سالار سرشو بلند كرد لبشو دندون گرفت گفت بچه تو شكمش يكماهه مرده بوده نميدونسته...زير پامون خالي شد حس كردم افتادم تو چاه همه گريه ميكرديم اشكاي سالار ديونم ميكرد،ننه آقا گفت عمرش به دنيا نبوده طفلي خدا بازم بهتون لطف ميكنه ننه از لطف خدا نااميد نشيد، سالار نشسته بود پيش عمو سرش پايين گريه ميكرد نگاش كردم شونه هاش ميلرزيد كاش ميتونستم آرومش كنم ادامه داد:يهو حالش بد شد تهوع شديد دل درد شديد فقط جيغ ميزد،تنها اميدم آزمايشا بود كه اونم...مني كه تا اون لحظه ساكت بودم گفتم اونم چي؟گفت:تمام بدنشو عفونت كرده.ننه آقا گريه ميكردم ميگفت خوب ميشه دعا كنيد.حالم خيلي بد بود رفتم بالا تو اتاقش ديدمش،بي حال خوابيده بود دو چشماش حلقه سياه،شكمش تخت.دستاشو گرفتم صداش كردم فاطي ددم(خواهرم)اومدم پيشت هممون اومديم اومديم خونت پاشو عزيزم،چشماشو باز كرد گفت زري بچم مرد،ديدي ميگفتم تكون نميخوره گريه كرديم سرشو بغل كردم دلداريش دادم گفتم تو تازه هفده سالته حالا كوتا بچه بريزه رو سرت نه يكي نه دوتا.از آرين براش تعريف كردم گفتم دارن ميان يكم آروم شد اما با حرفاي سالار خيلي نگران بودم.از فردا قرار شد شبا من بمونم بيمارستان روزا خونه باشم استراحت كنم دكتر گفته بود بايد تحت نظر باشه.جو بدي بود همه دست به دعا بوديم.سالار خيلي مهمون نوازي ميكرد همه جوره پذيرايي ميكرد تو اتاق خوابشون عكساي دو نفرشونو كه ميديدم فك ميكردم خودمو سالار هستيم اما ناراحتي فاطمه باعث شده فقط غصه اونو داشته باشم.آمنه اومدو يك هفته موندو برگشت ننه آقا رو هم با خودش برد عمو و زن عمو هم رفته بودن خونه نادر.من و مامان و علي خونه فاطمه بوديم.يه روز تو اتاق دراز كشيده بودم مامان داشت غذا درست ميكرد
تلفن زنگ خورد،من و مامان هر دو رفتيم سمت تلفن من گوشيو برداشتم سالار بود گفت خيلي عادي صحبت كن مادر نگران نشه فقط لباستو بپوش ميام دنبالت بريم بيمارستان.از استرس دهنم خشك شده بود مامان كه همش نگاهش به صورت من بودن بهش اشاره كردم چيزي نيست گوشيو گذاشتم پرسيد كي بود دِ حرف بزن گفتم هيچي سالار بايد بره يه دارويي دكتر نوشته بگيره براش مياد دنبالم منو ببره بيمارستان گفت نه نميخواد تو استراحت كن من ميرم تو شب جوني برات نميمونه همينطور كه لباس ميپوشيدم گفتم خودم باشم بهتره.معطل نكردم اومدم بيرون تا سر خيابون راه ميرفتمو پشت سرمو نگاه ميكردم كه سالار بياد دل تو دلم نبود از پشت گردنم تير ميكشيد تا وسط كمرم،گلوم خشك شده بود ميسوخت.سالار اومد تا سوار شدم گفتم به من رك بگو چيشده؟گفت باشه فقط تو رو خدا تو آروم باش دكتر گفته عفونت خيلي شديده بايد عمل بشه،اما اون بيمارستان تجهيزات مناسبي ندارن.گفتن اگر جابجا هم بشه خطرناكه از من خواستن رضايت بدم تا منتقلش كنن.زد رو فرمون گفت نميدونم چيكار كنم؟خدايا اين چه امتحاني بود؟تصميم سختي بود مغزم كار نميكرد فقط هفده سالم بود،تا اونروزها پام به بيمارستان كشيده نشده بود چه برسه به تصميم هاي اينجوري.رسيديم رفتيم بالا رفتيم اتاق دكترش شرايطتو برامون توضيح داد از ريسك بالاي عمل،از ريسك بالاي جابجاييش گفت.مونده بوديم چيكار كنيم سالار پشت در اتاقش نشست رو زمين ميزد تو سرش منم كه حالم گفتن نداشت.دكتر دو روز مهلت داد تا تصميم بگيريم،به عمو زنگ زدم گفت منتقلش كنيد دلمون قرص شد،قرآن به سر با دلي كه آشوب بود با چشمي كه اشكي ديگه براي ريختن نداشت فاطمه رو فرداي اونروز با رضايت كتبي سالار منتقل كرديم،همه چيز خوب پيش رفت عمل انجام شد اما عفونت به ريه رسيده بودم،يازده روز بستري بود يه شب ساعت سه صبح بود سرمو گذاشته بودم كنار دستش رو تخت ديدم دستش تكون ميخوره بيدار شدم گفتم جانم چي ميخواي خيلي واضح برعكس هميشه بود صداش گفت من خير نديدم از زندگيم خيلي زحمتمو كشيدي منو حلال كن.بابا رو ن د يدم...
#ادامه_دارد....
#نامه_های_آسمانی 🕊
وصیت نامه شهید سید مرتضی آوینی🌸🍃
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرندهی عشق، تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند.
و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند.
و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد.
و مگر نه آنکه خانه تن، راه فرسودگی میپیماید تا خانه روح، آباد شود.
و مگر این عاشق بیقرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی، که کرهی زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریدهاند.
و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرمهایی فربه و تنپرور برمیآید.
ای شهید، ای آنکه بر کرانهی ازلی و ابدی وجود بر نشستهای، دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش”.
🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶
وصیت نامه حاج احمد متوسلیان
دیگر کسی حرفی از مرخصی نزد شهید حاج احمد متوسلیان روز پنج شنبه سی اردیبهشت ماه سال شصت و یک، حاج احمد با همان حال نامساعد و عصا در زیر بغل، آمد دارخوین تا برای بچه ها سخنرانی کند. آن هم در شرایطی که بچه های ما خیلی خسته بودند و فشار زیادی به آنها آمده بود. چیزی حدود بیست شبانه روز در گرمای چهل و هشت درجه، توی آن دشت وسیع خوزستان، وجب به وجب جنگیده و پیشروی کرده بودند. بدیهی است که همین مسأله باعث شده بود که نیروها مقداری احساس خستگی کنند. در چنین وضعیتی بود که حاج احمد آمد تا برای بسیجی ها سخنرانی کند. یکی از حضار بسیجی تیپ 27 می گوید: « حاج احمد با همان عصایی که زیر بغل داشت، آمد روی چهار پایه ایستاد و پشت میکروفون قرار گرفت. لحظه ای در سکوت، به دقت به چهره های بچه ها نگاه کرد و گفت: « بسیجی ها! شما می گویید اگر ما در روز عاشورا بودیم، به امام حسین ( علیه السلام) و سپاه او کمک می کردیم. بدانید امروز روز عاشورا است.» حاج احمد نگاه پر از لطفی به برادران - که اکثراً با سر و صورت و دست و پای زخمی روبروی او به خط شده بودند - کرد و ادامه داد: « به خدا قسم! من از یک یک شما درس می گیرم. شما بسیجی ها برای من و امثال من در حکم استاد و معلم هستید. من به شما که با این حالت در منطقه مانده اید، حجتی ندارم. می دانم که تعداد زیادی از دوستان شما شهید شده اند. می دانم بیش از بیست روز است دارید یک نفس و بی امان در منطقه می جنگید و خسته اید و شاید در خودتان توان ادامه ی رزم سراغ ندارید. ولی از شما خواهش می کنم تا جان در بدن دارید، بمانید تا که شاید به لطف خدا در این مرحله بتوانیم خرمشهر را آزاد کنیم.» در آخر صحبت هایش، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود، گفت: « خدایا! راضی نشو که حاج احمد زنده باشد و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده، خدایا! اگر بنابر این است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ حاج احمد را برسان!» این حرف ها و مناجات حاجی باعث شد همه ی نیروهای تیپ، شیون کنان، زار زار گریه کنند. خود حاج احمد، هم دل به دل بچه بسیجی ها داده بود و بی اختیار هق هق گریه، شانه هایش را می لرزاند. به زحمت والسلام سخنرانی را ادا کرد و از پشت میکروفون کنار آمد. حرف های حاجی مثل انفجار یک کپسول معنویت و اخلاص در جمع بچه ها بود. به محض پایان حرف های حاجی، بچه های تیپ در حالی که صلوات می فرستادند و تکبیر می گفتند، به طرف او هجوم آوردند و دسته جمعی و بی قرار، حاج احمد را در آغوش گرفته و می بوسیدند. خدا گواه است من ندیدم از بسیجی ها - حتی یک نفر هم تا خاتمه ی عملیات - حرفی از مرخصی بزند. هیچ کس نمی رفت. فقط تعدادی دانشجو داشتیم که به خاطر امتحانات، آنها را خود حاج احمد به زور روانه ی مرخصی کرد. دلاوری دیگر از رزم آوران تیپ 27، با اشاره به سخنرانی شورانگیز حاج احمد در دارخوین می گوید: « یادش به خیر! در آن سخنرانی، بسیجی ها که واله و شیدای روحیه ی فولادی حاجی شده بودند، زیر گوشی با هم می گفتند: « دیگر ما چه عذری داریم؟ وقتی حاج احمد با این وضع بد جسمی، این طور قرص و محکم مانده، ما چه حقی داریم اظهار خستگی کنیم؟» تحت تأثیر سخنرانی حاج احمد، طوری شد که همه ی بچه ها احساس می کردند انگار اولین روزی است که به منطقه آمده اند. خلاصه، نیروها آماده شدند برای رفتن به مرحله ی سوم عملیات.»
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💜🍃 سلام به مدیرگروه حبیبه خانم ممنون ازکانال خوبتون نمازروزتون قبول باشه ،یه سوال داش
#پاسخ_اعضا ❤️🍃
باسلام وخسته نباشید خدمت اعضا گروه مخصوصا حبیبه خانم
درجواب خواهری که گفتن خیلی اضطراب واسترس دارن وحالشون بده ودارو نمیخورن واعصابشون خرابه بگم عزیزم بعضی وقته حال بد که طولانی بشه عوارض شدیدی داره قرص آسنترا۵۰ تاحدودی اعصابت رو آروم میکنه دکتر هم به خودم داد هم چندتا از آشنایان شنیدم استاده میکنن فقط عوارضی که داره مثل بقیه قرصهای اعصاب غریزه جنسی رو بسیار کم میکنه موقت البته
با عرض سلام و خدا قوت خدمت حبیبه جون🌸
خانمی که دو تا دختر داری و همیشه تنهایی و قراره یه ماه دیگه خونه تون رو جابجا کنید و خانواده ت هر کاری برات کنن منت میذارن..عزیزم نگاه کن برای رفع استرس و اضطراب تا میتونی ایت الکرسی بخون.هر وقت دیدی میترسی پناه ببر به آیت الکرسی اگر هم شده شب تا صبح آیت الکرسی بخون...شبها قبل از خواب آیت الکرسی و 4 قل (سوره های توحید ناس فلق کافرون)و قدر رو بخون...به قرآن پناه ببر برای اینکه اعصابت آروم بشه قبل از خواب سوره ی جن رو بخون و به امام زمان ع بگو من خواندن این سوره رو به مادر عزیزت نرجس خاتون تقدیم میکنم و از شما میخام غم و استرس و ناراحتی و اضطراب رو از من دور کن.
وراه حل دیگه اینکه توی صحیفه ی سجادیه دعای رفع غم و اندوه رو بخون...اینها همه تجربه شده و شک نکن خیلی برای افسردگی و اضطراب خوبن...
داروهای افسردگی اعتیاد آورن من تجربه کردم و هم اینکه فراموشی میارن خیلی بده ...ولی برای افسردگی میتونی به پزشک عمومی هم مراجعه کنی...ولی بیشتر از یه دوره نخور چون توانایی مغزت کم میشه...
داروهای گیاهی هم خوبن اسخودوس دم کن یا اینکه بهار نارنج برای آرامش اعصاب خوبن...
عزیزم نگو خانواده منت میذارن همیشه به خانواده ت پناه ببر و ازشون کمک بخواه حتی اگر منت بذارن ...شاید خودت خیلی حساسی و فکر میکنی که منت میذارن ولی در واقعیت اینطور نیست...شما انشاالله چند سال دیگه صبر کنی بچه هات بزرگ میشن و دیگه شبها نمیترسی...
تا میتونی به خدا و اهل بیت و قرآن پناه ببر...امتحان کن نتیجه میگیری...
سوره ی مزمل رو هم روی خوراکی شوهرت بخون بده بخوره باهات مهربون میشه...
میگی بچه ت زیاد حرف میزنه خب خدا رو شکر کن بعضی مادرا تو گروه مینویسن بچه م زبان بازنکرده و ناراحتن...شما باید خدا رو شکر کنی و مثل یه دوست با بچه ت حرف بزنی و به صحبتهاش خوب گوش بدی ببینی چه میگه و موقع حرف زدن اهمیت بهش بدی تا متوجه بشه که شما دوستش داری...باید یه جوری انرژی بچه ت رو تخلیه کنی مثلا ببرش کلاسهای ورزشی با بچه ها مشغول بشه خسته میشه و انرژیش تخلیه میشه و شبها هم زودتر میخوابه...باید خودت برای مشکلات راه حل پیدا کنی نه اینکه فقط بشینی مشکلات رو تعریف کنی...
🌸🌸🌸🌸
و خانمی که مربی دخترت وارد زندگیت شده و با شوهرت راحته...عزیزم گول نخور و دخترت رو نذار بره پیش این خانم و تو خونه ت راهش نده...دوره زمانه ی بدی شده اون خانم مگه فامیل و کس و کار نداره که به شوهر شما کار میده...چه معنی میده یه خانم غریبه با یه مرد در ارتباط باشه...باز خودت صلاح میدونی.یعنی چه آقای شما چرا باید بره دنبالش الان خب عصر حجر نیست زنگ بزنه آژانس...خیلی بدم اومد واقعا حتی اگه نظری به آقاتون نداره این کارا درست نیست عزیزم...بعدا کار دستت میده
🌸🌸🌸🌸
و خانمی که پول زیادی دادی برای تعمیر یخچال و فقط شماره پلاک ماشین رو داری...زنگ بزن پلیس 110 و بگو شماره پلاک رو راهنماییت میکنن.
🌸🌸🌸🌸🌸
خانمی که موقع آشپزی وسایل از جلوی دستت پرت میشه و همیشه کارهاتون حتی ساختمان سازی خوب پیش نمیره...
پیامبر این ذکر را به حضرت فاطمه سلام الله علیها تعلیم فرمودند که قبل از شروع کار تسبیحات اربعه را به صورت برعکس بگو...یعنی این طور👇👇
33بار سبحان الله
33بار الحمدلله
34 بار الله اکبر.
قبل از شروع کار اینارو هر روز بگی کارهاتون خوب پیش میره.انشاالله
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خانمی که فرمودی توی 5 ماهگی آب شیره ی انگور و سه شیره توی شیشه شیر ریختی و به بچه ت دادی و الان فرشهاتون کثیفه نمیتونی نماز بخونی...
عزیزم اینطور نیست یکی از اقوام از دفتر مراجع قم پرسیده بودن در مورد نجاست فرش ....
یه شلنگ نازک و باریک وصل میکنی به شیر آب .دقت کن باید حتما وصل باشه به شیر آب چون باید جاری باشه...این شلنگ رو که وصله به آب جاری فقط یه بار روی قسمت نجس فرش بگیر و بعد آب نجس رو با یه خاک انداز یا هر چی جمعش کن پاک میشه ...شما که نمیدونی کجای فرش نجس هست یه بار کلا بشورش ...بعد از این به بعد که یه گوشه نجس شد همون یه گوشه رو با آب جاری فقط یه بار بشور...عزیزم میتونی شماره دفتر مرجع تقلیدت رو سرچ کنی و زنگ بزنی بازم بپرسی.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#پرسش_اعضا 💜🍃
سلام به دوستان عزیز شوهرم چند ساله دو تا دستاش درد می کنه رفت دکتر میگه رگ عصب دستاش تنگ شده بابد عمل بشه آیا عملش خطر ناک لطفا کمکم کنین
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام وقت شما بخیر
گفتین برای کیست سینه زنبور درمانی
آدرس و شماره لطفا میدین
کدوم شهر هست
خیلی خیلی حیاتیه
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خسته نباشیدتوراخدابرام دعاکنین شوهرم موادمصرف میکنه نه اخلاق داره نه رفتارمناسب داره ن جایی سرکارمیره واقعادیگه بریدم اگه واقعاذکری هست ک برام معجزه کنه بهم بگیداسمم مامان آریا
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خسته نباشید دکترپوست درمشهد میخواستم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام به همه ی همگروهیهای عزیز اگه میشه سوال منو اورژانسی بزارید گروه ممنون میشم تو خونه ی ما همیشه دعواست یعنی دیگه حرفمون به هم خوش نمیاد رفته رفته هم بدتر میشه هر چقدر هم که سر نماز دعا میخونم ذکر میگم خیلی بدتر میشه انگار خدا هم میخواد این زندگی با دو تا بچه بپاشه از هم به خدا دیگه خسته شدم شما بگید چیکار کنم تو رو خدا چیکار کنم کلا زندگیم تو بمبسته کمکم کنید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام علیکم وقتتون بخیر
ببخشید بابای من ۷۵ سالشه
چند سالی میشه چشماش در روز چندین بار به هم میچسبه و درد داره مثلا یهو از پله میخواد بره پایین یا وسط خیابون میچسبه به هم که باید با دست باز کنه😔 دکتر براش آمپول دیسپورت نوشته در سال ۴ الی ۵ بار میزنه الان دیگه دیسپورت گیرمون نمیاد مسفورت میزنیم ولی یه ساله که دیگه با آمپول هم جواب نمیده کلاااا خونه نشین شده 😔
کسی این مشکل داشته که با یه روش درمانی دیگه خوب شده باشه ؟
یا یه نوع داروی دیگه استفاده کنه؟
نمیدونم چه دکتری ببرمش داره درد میکشه هیچ راهی هم بلد نیستم🥺
اگه کسی راحلی داره اجرش با امام حسین جوابم رو بده ما شیراز زندگی میکنیم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خواهرجون خوبی وقت به خیر یه بارتوگروه خوندم یه آدرس دکترزنان توجمکران گذاشته بودن میشه یه باربپرسین من اون آدرس رومیخوام خیلی حالم بده عمل کردم خوب نمیشم اگه اشتباه نکنم اسم کلینیک طهور بود 🌹🌺
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام به همه خانومهای گل کانال.. فقط برام دعا کنید رفتارم با دخترام بهتر شه. سر مشکلاتی که سر مصرف مواد شوهرم وکارهای دیگه ای که داشت ودعوا های شدیدی که قبلا داشتیم وبه شکر خداالان تموم شده ولی تاثیرش رو بچه ها مونده....نمیدونم چطور باهاشون رفتار کنم 40 سالمه.. دختر بزرگم 21سالشه وداره از شوهرش جدا میشه خونه ماست واون یکی 14 ساله.. هر وقت باهم بحث طولانی میکنیم من الکی میگم میزنمت اونم میگه بزن.. مثلا نشستن منم یه لگد میزنم اون هم سریع از خودش دفاع میکنه یا میخوان کم نیارن فورا تلافی میکنن.. بعد من خیلی ناراحت میشم. واوضاع خرابتر میشه.هر روز با یکیشون قهرم سر کاراشون.. دارم دیونه میشم کمکم کنید..
#ایدی_ادمین_پاسخگو 👇💜
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
محيى الدين اربلى گفت : روزى در خدمت پدرم بودم ، ديدم مردى نزد او نشسته و چرت مى زند و در آن حال عمامه از سرش افتاد و جاى زخم بزرگى در سرش نمايان شد.
پدرم پرسيد: اين زخم چه بوده گفت : اين زخم را در جنگ صفين برداشتم به او گفتند: تو كجا و جنگ صفين كجا؟ گفت :
وقتى به مصر سفر مى كردم ، مردى از اهل غزه با من همراه گرديد در بين راه درباره جنگ صفين به گفتگو پرداختيم همسفر من گفت : اگر من در جنگ صفين بودم شمشير خود را از خون على و يارانش سيراب مى كردم .
من هم گفتم : اگر من نيز در جنگ صفين بودم شمشير خود را از خون معاويه و پيروان او سيراب مى كردم اينك من و تو از ياران على (ع ) و معاويه ملعون هستيم بيا با هم جنگ كنيم باهم در آويختيم و زد و خورد مفصلى نموديم يك وقت متوجه شدم كه بر اثر زخمى كه بر سرم رسيده از هوش مى روم .
در آن اثناء ديدم شخصى مرا با گوشه نيزه اش بيدار مى كند، چون چشم گشودم از اسب فرود آمد و دست روى زخم سرم كشيد، در آن حال بهبودى يافت و فرمود: همين جا بمان و بعد اندكى ناپديد شد و سپس در حالى كه سر بريده همسفرم را كه با من جنگ مى كرد در دست داشت با چهار پايان او برگشت و به من گفت : اين سر دشمن توست تو به يارى ما برخاستى ما هم تو را يارى كرديم چنان كه خداوند هر كس او را يارى كند نصرت مى دهد.
پرسيدم : شما كيستيد؟
فرمود: منم صاحب الاءمر(ع ) سپس فرمود: هر كس از تو پرسيد اين زخم چه بوده بگو ضربتى است كه در صفين برداشته ام .
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
نقل كرده اند كه مولانا حسن بعد از زيارت كعبه و مرقد حضرت رسول اكرم (ص ) در مدينه به عزم زيارت بارگاه حضرت على (ع ) به عراق رفت و به عتبه بوسى آن آستان شريف مشرف شد و قصيده اى خطاب به روضه مطهر آن امام همام خواند كه مطلعش اين است :
اى ز بدو آفرينش پيشواى اهل دين
وى ز عزت مادح بازوى تو روح الامين
شب آن روز وقتى خوابيد، در عالم رؤ يا ديد كه حضرت على (ع ) از وى استمالت مى كند و به او مى فرمايد: اى كاشى از راه دور آمده اى و دو حق بر ما دارى ، يكى آن كه ميهمان هستى و ديگر آن كه صله شعرت را بايد بپردازيم . اكنون بايد به بصره بروى ، در آن جا بازرگانى است كه او را مسعود بن افلح گويند. از قول ما خطاب به او مى گويى : در سفر عمان در اين سال كشتى تو مى خواست غرق شود كه براى جلوگيرى از اين حادثه يك هزار دينار نذر ما كردى و ما كمك كرديم تا كشتى حامل تو و اموالت را به ساحل برسانيم ، اكنون از عهده نذر بيرون آى و از خواجه بازرگان به حواله ما زر بستان .
كاشى به بصره آمد و با آن خواجه ملاقات نمود و پيغام اميرالمؤ منين (ع ) را به او رسانيد، بازرگان از شادى شكفته شد و سوگند ياد كرد كه من اين حال را با هيچ آفريده اى نگفته ام و در آن حال مبلغ مورد اشاره را تسليم مولانا حسن كاشى آملى نمود و خلعتى لايق به آن افزود و به شكرانه آن كه حضرت على (ع ) او را ياد كرده ، دعوتى مفصل از صلحا و فقراى بصره نمود و آنان را اطعام كرد.
مولانا حسن كاشى از عهد جوانى نيكوسيرت ، خداترس و پرهيزگار بود، از مدح پادشاهان احتراز مى كرد و جز مناقب خاندان عصمت و طهارت شعرى نمى سرود، چنان كه در قصيده اى كه مطلع آن ذكر گرديد، چنين سروده است :
من غلام حيدر و آن گاه مداحى غير
خواجگان حشر كى معذور دارندم در اين
آن ((حسن نامم ، كه مدح داماد نبى
مى كند بر طبع پاكم روح ((حسان )) آفرين
قاضى نورالله شوشترى بسيارى از اشعار وى را كه در مدح اهل بيت مى باشد آورده است .
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
❌❌❌❌❌مهم مهم❌❌❌❌❌❌
سلام عزیزای دلم ایام به کام ❤️
طاعات و عباداتتون قبول 🤲 من رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نزارید 🙏
دوستان گلم خدمتتون گفته بودم که داریم هماهنگیایی میکنیم با زینب جون و همسرشون برای ارسال محصولات طب اسلامی ☀️
محصولاتی که خیالمون از بابت خلوص و اصل بودنش راحت باشه و کیفیت بالا داشته باشه
برای همین یه کانال زدیم لطفا عضو بشید
کانال خصوصیه دوستان گلم و فقط مختص اعضای خودمونه ،لینک رو به دوستان و عزیزانتون بدید که عضو بشن👇🌸
https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4
تضمین و نظارت کیفیت محصول و ارسالشون هم با خودمه🌸
در ضمن اونجا خودمم بیشتر درباره پوست و مو باهاتون صحبت میکنم 💜✅❤️
#ارادتمند
#حبیبه
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💜🍃 سلام به دوستان عزیز شوهرم چند ساله دو تا دستاش درد می کنه رفت دکتر میگه رگ عصب دستا
#پاسخ_اعضا ❤️🍃
سلام حبیبه خانم گرامی.ممنون از کانال خوبتون و مطالب مفیدش.بی نهایت متشکرم ازتون ،، میخواستم در مورد اون دوست عزیزی که گفته بودن ۲۵ سال بیشتر ندارن و بخاطر بیماری خواهرشون ایشون هم میترسن حتی زمان حمام رفتن هم ترس دارن، من بهشون پیشنهاد میدم حتما حرز امام جواد(ع) بگیرن، داشتن حرز باعث میشه ترس از وجودتان دور بشه و در آرامش زندگی کنید🌹🌹
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️
سلام به همه اعضای گروه ازتون خواهش میکنم در حق برادر من که درگیر بیماری پوستی هست دعا کنید ازتون عاجزانه خواهش میکنم در حق دعا کنید چند ساله مریضه خیلی حالمون بده واقعا دلخوشی مون رو گرفته وقتی درد میکش 😭 پیشاپیش بابت محبتهای این گروه خوب تشکر میکنم🙏🙏🙏برای تعجیل در فرج آقا صلوات ممنون
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️
عرض سلام خدمت همه دوستان مجازی ،وحبیبه خانم ،در جواب خانمی که گفتن دختر یک سالشون کم خونی داره ،شیره انگور خیلی برا کم خونی خوبه بهش بده ،ومغزیجات مثل پسته فندق بادام بکوب بریز تو حریره ،سعی کن با تقویت خودت شیر خودتم زیاد کن بچه بخوره انشالله کم خونیش رفع میشه .
☀️🍃☀️🍃☀️🍃
عرض سلام خدمت همه ی خواهران ،وحبیبه خانم که این گروه خوب تشکیل دادن ،در جواب خانمی که گفتن مشکل لرزش دست دارن باید مراجعه کنید دکتر مغز اعصاب بهتون دارو بدن که خوب بشید من بعد از سزارین سومم دچار لرزش دست شدم دکتر بهم قرص پروپرانول داد الا ن هفت ساله میخورم لرزش دستم کاملا خوب شده قرص خوبیه ضد استرس واضطراب هست خواب آور هم نیست فقط برو دکتر زیر نظر دکتر بخور انشالله خوب میشی التماس دعا
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️
عرض سلام خدمت همه دوستان خدمت خانمی که میگن بچشون به شیشه وابسته است باید بگم خواهر مایعات بچه یک ساله وخورده ای را که سیر نمیکنه گرسنه هست مدام شیشه میخواد وابسته نیست باغذا سیرش کن سعی کن غذاش میکس کنی بتونه بخوره سیر بشه سیر باشه دیگه سراغ شیشه شیر نمیاد .
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️
سلام دوستان زن داداشم بابامو جادو جمبل کرده بابام جز اون هیچ کسو نمیبینه در حالیکه داداشم و زنش سالهاست که به یه شهر دیگه رفتن و حتی یه زنگ و احوالپرسی هم نداشتن،امسال واسه اولین بار بابام رفت خونشون ازونموقه تا حالا انگار دخترا در نظرش یزید هستن،چیکار کنیم اگه سحر و جادویی هست باطل باشه چون واقعا در عذابیم ممنون میشم
☀️🍃☀️🍃☀️🍃
سلام خانمی که دخترشون یکسال و ۹ ماهشه و خیلی وابسته به شیشه هست،پسر منم تا دوسال و نیم اینطور بود از شیر خودم که زدمش (یکسال و سه ماه چون شیر اصلا نداشتم)شیر گاومیش بهش میدادم داخل شیشه طوریکه اصلا غذا نمیخورد فقط شیر شبانه روز خیلی هم جیش میکرد،دکتر میگفت مشکلی نداره بزار بخوره براش خوبه دیگه رفتیم مسافرت خونه خواهرم اونجا دیگه سرگرم بازی با بچه ها شد شبا خسته میشد خابش میبرد شیشه رو فراموش کرد البته شب اول یکم بهانه گیری کرد،الان با خودم میگم نباید از شیر میزدمش تازه بایستی شیر پرچرب تر و بهتری بهش میدادم بالخره به یه سنی که میرسید خودش شیشه رو کنار میذاشت،الان بجای اینکه پوشکش کنید دسشویی رفتن رو یادش بدین بزارین شیر بخوره تازه دکتر میگفت سر شیر هم قاطی شیرش کن ولی من نادانی کردم میرفتم آب قاطی شیرش میکردم و الان خیلی پشیمونم.اگرم بخواید از شیشه بگیرید کاری نداره مثل سینه مادر فوقش دو سه روز بهانه میگیره فقط شبا تو خواب یه شیشه بهش بدین
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#نکات_سلامتی 🍎
✍دوش آب داغ، دشمن موها
بعد از یک روز سخت کاری، دوش آب داغ میتواند بسیار آرامشبخش و مطبوع باشد، اما دوش آب گرم یا داغ برای مو واقعا مضر است.
گرمای بخار داغ میتواند چربی طبیعی مو را از بین ببرد و به ریشهها آسیب بزند. موها بدون چربی طبیعی، خشک و شکننده میشوند که در نهایت منجر به ریزش مو خواهد شد.
اگر نیاز دارید دوش بگیرید از آب ولرم استفاده کنید. هنگام آبکشی آخر نیز از آب تقریبا سرد استفاده کنید تا رطوبت موهایتان حفظ شود.
با این ترفند ساده میتوانید جلوهای درخشان و شاداب به موهایتان بدهید. بعد از حمام نیز با حولهای نرم موها را با ملایمت خشک کنید و به شدت آنها را نسابید. در صورت امکان اجازه دهید موهایتان به طور طبیعی خشک شوند
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
🔴شوره سر
یکی از مشکلات پوست و مو شوره است شوره یک نوعی از خروج فضولات بدن است منشاء شوره، گرمی و خشکی کبد ناشی از صفرا یا خشکی سودا است؛ در واقع ناشی از اختلالات کبدی و غلظت خون است و شوره در فصل گرما هم بیشتر میشود(پس منشا باید درمان شود)
شامپوهای شیمیایی مخصوص شوره، درمان علت نیستند، بلکه برعکس باعث بسته شدن منافذ پوست شده، حبس فضولات را در پی دارد. از شامپوهای گیاهی استفاده کنید.
حبس فضولات و آلودگی در بدن باعث بیماری میشود(پس درمان باید پاکسازی دورنی باشد) یکی از پاکسازیها نیز رفع یبوست است. مصرف سوپ و آش و غذاهای آبکی توصیه میشود. مصرف سرکنگبین روزانه یک تا دو ماه
زیاده روی در مصرف فلفل و سس و فستفودها که حاوی مقدار زیادی ادویه جات و خَردل و جوز است میتواند خشکی را زیاد کند
🔴 سوال
♻️ سلام خسته نباشید
خواهش میکنم درباره باد شدید شکم راهکار بدین
✅پاسخ
سلام و عرض ادب
نفخ و باد شکم ناشی از #سردی_معده است. وقتی سردی در معده ایجاد شود، در مرحله اول #پراشتهایی میدهد. با افزایش سردی معده، #نفخ ایجاد میشود، پس از آن معده به قار و قور میافتد، با سردی بیشتر دفع گاز ایجاد میشود، در مرحله بعد فرد دچار #بوی_بد_دهان میشود که زمینه همه اینها سردی معده است.
📌 برای درمان
🔹 از مصرف خوراکیهای سرد و تر پرهیز کنید
🔹 غذا را بسیار بجوید
🔹 آب بین غذا و یک و نیم ساعت بعد غذا نخورید
🔹 آب سرد مصرف نکنید
🔹 نسخه بارهنگ نعنا( ۱ قاشق مربا خوری بارهنگ در یک لیوان عرق نعنا ده دقیقه جوشانده، با عسل مخلوط و شبها قبل از خواب مصرف شود. در صورت یبوست نصف لیوان عرق نعنا و نصف لیوان گلاب باشد)
هرچه سردی معده بیشتر باشد طول درمان بیشتر میشود.
🔹 اگر افراد دچار معده سرد و #کبد_گرم هستند، بهتر است بجای مصرف گرمیجات، موضع معده را گرم کنند: از بالای ناف تا جناغ سینه با روغن گرمی مثل سیاهدانه یا بادام تلخ روغنمالی کرده، سپس روی آن کمی پشم یا پنبه، یا حوله گرم، یا کیسه آبگرم و یا بادکش گرم تا رفع سردی معده بگذارند.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#احکام_دین ☀️🍃
کفن کردن بالباسهای شخصی✅
پرسش :آیا میشود در هنگام ضرورت میتی را بالباسهای خودش کفن کرد؟
پاسخ :در صورت ضرورت مانعی ندارد.
تهیه کفن با مال مخلوط به حرام✅
پرسش :کسانی که اموال آنها مشتبه است و حرام و حلال مخلوط میباشد و در همین حال از دنیا بروند آیا میتواند از اموال آنها کفن تهیه کرد و او را در آن دفن نمود؟
پاسخ :درصورتیکه درآمدهای حلالی هم داشته مانعی ندارد.
وصیت به دفن بالباس عروسی✅
پرسش :برخی از افراد در کشورهایی وصیت میکنند که در لباس عروسى دفن شوند این کار چه حکمی دارد؟
پاسخ :اگر شرایط کفن در آن لباس موجود باشد یا اضافه بر کفنهای سهگانه باشد و نیز لباس خیلى گرانقیمت نباشد بهگونهای که اسراف محسوب شود، جایز است.
دفن میّت در پارچهای که بدون اجازه از کربلا آورده شده✅
پرسش :اگر شخصی به زیارت کربلا برود و پارچهای را که از بالای ضریح افتاده، با خود بیاورد تا آن را کفن قرار دهد این کار چه حکمی دارد؟
پاسخ :این کار صحیح نیست، ولی فعلاً وظیفه او این است که باید معادل قیمت آن را به کسی بدهد که به زیارت کربلا میرود به دفتر آنجا بدهد و قبض بگیرد.
پول تهیه کفن✅
پرسش :کفن میّت را از چه مالی میتوان تهیه کرد؟
پاسخ :کفن را بهطور متعارف از واجب و مستحب مىتوان از اموال میت برداشت، هرچند صغیر داشته باشد، امّا زائد بر متعارف را نمىتوان از حقّ صغیر برداشت، مگر اینکه وصیت کرده باشد، که در این صورت مىتوان مقدار اضافى را از ثلث حساب کرد.
زوج مسئول تهیه کفن زوجه✅
پرسش :تهیه کفن زن بر عهده چه کسی میباشد؟
پاسخ :کفن زن بر عهده شوهر است، هرچند از خودش مال داشته باشد و زنى که طلاق رجعى گرفته هرگاه پیش از تمام شدن عدّه بمیرد، کفن او نیز بر شوهر است.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💜🍃 سلام به دوستان عزیز شوهرم چند ساله دو تا دستاش درد می کنه رفت دکتر میگه رگ عصب دستا
#داستان_زندگی 🌸🍃
زهرا
و زنگ دستگاه علائم حياتي كنار تخت.داشتم به دهنش نگاه ميكردم بازم حرف بزنه كه ديدم همه پرستارا ريختن تو نگاه كردم خط ممتد...چشم و دهن فاطمه باز بود پرستارا ميخواستن بيرونم كنن محكم بغلش كردم فاطمه من رفت،قل من رفت.من مردم روحم مرد،دنيا سياه شد
چشم باز كردم،يادم نميومد كجام.دورو برمو نگاه كردم نگاره رو ديدم تا ديد به هوش اومدم گريه كرد،يادم اومد چي شده،من اشكامو ريخته بودم من التماسامو به خدا كرده بود مث يه جنازه بودم،فقط لحظه آخرش ديوونم ميكرد چشمامو ميبستم و تجسم ميكردم تا عمق وجودم ميسوخت.نادر اومد دنبالمون،چشمام بسته بود هيچ كس حرفي نميزد،خم كوچه خونه رو كه طي كرديم صداي قرآن به گوشم خورد نزديكتر كه شديم ازدحام جمعيت و ماشينا و تاج گلها بي قرارم كرد درو باز كردم خودمو بندازم پايين كه نادر نگهداشت،خودمو رسوندم به تاج گل توي حياط كه عكس فاطمه روش بود خودم بودم،من مردن خودمو ديدم،روحم رفت،رفتم تو چشم مامان كه افتاد بهم حالش بد شد،نميتونستم گريه كنم،درد شديدي تو گردنم و دلم پيچيده بود.روز بعدش نادر و علي با پرواز جنازه رو منتقل كردن روستا و تدارك مراسم...حميد،بابا رو با قرار وثيقه مرخص كرده بود،چه قيامتي به پا شد وقتي بعد از سالها،آخرين بار عقد آمنه و حالا تشييع جنازه فاطمه همو ديديم،سالار و تعدادي از فاميلا ،سيما اومدن براي مراسم،اما سالار موند چند روزي،روزها به سختي ميگذشت تا چهل روز همه بودن دلداري ميدادن اما يكباره تنها شديم.مامان و ننه آقا زمين گير شده بودن.آمنه خونه زندگيشو ول كرده بود اومده بود.مراسم چهلمش سالار و سيما و نادر از تهران اومدن سالار داغون شده بود لاغر با ريش بلند و چهره خسته.چند روز موندن و برگشتن.مرگ فاطمه برام خيلي گرون تموم شده بود.هيچ انگيزه اي براي زندگي نداشتم.مامان حتي ملاقاتي بابا هم نميرفت و فقط مرتب تلفني صحبت ميكرديم خيلي حالش بد بود.تمام خونه بوي غم ميداد هيچكس حرفي نميزد.فقط روزا رو ميگذرونديم سالار به مامان زنگ ميزد حال اونم خيلي بد بود.شش ماه از رفتن فاطمه ميگذشت زمستون بود هوا سرد ما همچنان سياه به تن داشتيم كه ديديم در ميزنن علي درو باز كرد ديد سالاره، بيخبر اومده بود.گفت اومدم رو خاك فاطمه از عصر گفتم يه سري هم به شما بزنم يه سري لباس و هدايا آورده بود براي مامان و ننه آقا و زن عمو اينا و همه.يه پلاستيك داد به من گفت اين مال توئه،منم تشكر كردم،شام خورديمو رختخوابارو انداختم گفت اون بسته رو ديدي؟گفتم بازش ميكنم ممنون.اومدم تو اتاق بسته رو كه باز كردم يه لباس سرمه اي روشن بود و يه جعبه بازش كه كردم قفل شدم دستمال هفت رنگ فاطمه هموني كه سالار از دست فاطمه كشيده بود،همون دوراني كه منو با فاطمه اشتباه گرفته بود.ياد اون روزا افتادم داغ دلم تازه شد،دستمالو بو كشيدمو بوسيدم،اونشب سيل اشكام به پهناي صورتم سرازير شد.بارون ميومد اومدم بيرون...
نم بارونو جمع كردم تو وجودم چشمامو بستم سرد بود.خونه ما يه سر حياط بود خونه ننه آقا روبروي ما(توي يك حياط).دلم براي فاطمه خيلي تنگ شده بود.با ديدن اون دستمال هفت رنگ بيشتر رفتم تو گذشته،يهو چشمم افتاد به پنجره خونه ننه آقا،سالار پرده رو زده بود عقب نگاه ميكرد،تا ديد كه من ديدمش سرشو تكون داد.و رفت،بلافاصله در باز شد و اومد بيرون از نيمه هاي شب گذشته بود اگر هر كس مخصوصا مامانم منو با سالار ميديد خيلي بد ميشد.با دست اشاره كردم برو،برو ميخوام برم تو.اما توجه نكرد اومد سمتم گفتم تو هم بيداري،گفت من همينجوريشم خوابم نميبرد اينكه ديگه خونه شما باشمو..تو..گفتم چرا دستمالو دادي به من.ميذاشتي يه يادگاري از فاطمه پيشت بمونه.گفت من خيلي يادگاري ها از فاطمه دارم.مستقيم تو چشمام نگاه كرد گفت روبروم وايساده.گفتم برو تو بخواب سرده،خودم اومدم تو اتاقم.چقدر روزي دوس داشتم اين حرفها رو از سالار بشنوم،چقدر جسور بودم دلو ميزدم به دريا ميرفتم پيشش با اينكه بچه تر هم بودم.اما اصلا حرفاش برام جذاب كه نبود هيچ حالمو بهم ميزد.چون از يه جايي به بعد واقعا تصميم گرفته بودم برام مثل حميد باشه حتي الان كه فاطمه نبود.فرداش سالار رفت و ارتباطش با مامانم از طريق تلفن بود هرازگاهي هم من گوشي و برميداشتم تا ميخواست حرفي جز سلام و احوالپرسي بزنه من گوشي و ميدادم به مامانم.با علي خيلي ارتباط داشتن حتي با هم رفتن شمال،چند روزي علي تهران مهمونش بود ميگفت خونه دست نخوردس حتي تمام تابلوها سر جاشه.داشتيم به سالگرد فاطمه نزديك ميشديم سالي كه منو علي براي اولين بار بايد كنكور ميداديم يكماهي خوندم اما خب اصلا آمادگي نداشتم
#ادامه_دارد....
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#پرسش_اعضا 💜🍃
سلام خواهش میکنم سوال من اورژانسی بزارید گروه
پسرم هشت سالشه چند روز میگه بیضه هاش درد می کنه می خاستم بپرسم پیش چه دکتری ببرمش من ساکن قم هستم دکتر اطفال باشه یا
فرق نمیکنه اگه دکتر ارولوژی قم سراغ دارید لطفا بگید ممنون میشم
اخه من خیلی اهل دکتر اینا نیستم قم هم قریبم جایی رو نمیشناسم هر کی میتونه منو راهنمایی کنه ممنونم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام وعرض ادب خدمت اعضای گروه
من همون خانوم هستم که گفتم مردهمسایه بهم ابراز علاقه شدید کرده .درضمن من خانم بی حجابی نیستم وخودش میگه عاشق همین متانت وحجب وحیات شد.خانوما پرسیدن شماره حساب وتلفن من ازکجا آورده .؟؟.
من دو سال قبل سرویس بچش بودم به مدرسه
شماره تلفن وحسابمو از خانومش گرفته وهر ماه کرایه رو میزده به حسابم .بعدم پیامک میداد واریز شد .منم نمیدونستم شماره آقاهس .گذشت تا امسال که ۲ بار پول واریز کرده ومیگه هدیه من به شماس .قبولش کنید .به خدا شماره هاشو مسدود کردم نتونه تماس بگیره. الان راهنمایی کنید چیکار کنم؟؟
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام به حبیبه خانم وهمگروههای عزیز اگر دوستان دکتر طب سنتی خوب در استان فارس شیراز سراغ دارند که برای دوره پاکسازی مراجعه کردند نتیجه گرفتند معرفی کنند برا دخترم می خواستم خدا خیر دنیا واخرت نصیبتان کند
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام وقتتون بخیر ممنون از کانال خوبتون.
من سوال دارم ک برا لک صورت ک فقط روی پیشونی هست چی خوبه اگ کسی تجربه داره کمکم کنه خیلی رواعصابم هست واعتماد ب نفسم کاملا پایین اومده.
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام وخداقوت خدمت حبیبه جان وهمه اعضای گروه...
راستش من ۳۲سالم هست وبینیم گوشتی وکمی بزرگ وهربارشوهرم ب روم میاره متاسفانه ن هزینه عمل دارم وخودشم راضی ب عمل نمیشه واقعااین موضوع شده دغدغه بزرگم،دوستان خواهشاًکرمان یااطراف کرمان دکترکاربلدی ک ب طور قسطی عمل انجام بده اگ می شناسیدمعرفی کنید خداخیرتون بده یه عمردعاگوتونم🌹🙏(منم باشم ماه بانو)
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خدمت حبیبه خانوم ودوستای هم گروهی یک سوال از دوستان داشتم منظور ازتلگیر چیست چکار می کنه؟
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام وقتتون بخیر ببخشید میشه لینک کانال آقای حامدامامی نژادبرامشاوره توگروه گفته بودندوتوکانال بفرستید ممنون میشم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام.عید همگی مبارک باشه.تو رو به خدا پیام منو زود بزارید تو گروه.کسی دکتر مغز اعصاب خوب تو اصفهان میشناسه مادرم اصلا نمیتونه راه بره میگن از اعصابش.اجرتون با حضرت زینب
#ایدی_ادمین_پاسخگو 👇💜
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در كوفه تاجر سرشناسى به نام ((ابوجعفر)) تجارت مى كرد و خوش معامله بود، از خصوصيات او اين بود كه هر گاه شخصى از سادات علوى نزد او مى آمد و درخواست وام مى كرد، به او وام مى داد و به منشى خود مى گفت : ((اين مبلغ وام را در فلان دفتر، به حساب اميرمؤ منان على (ع ) بنويس ، كه از ما قرض گرفته است )).
سالها اين روش را ادامه مى داد، تا اين كه تجارت و زندگى او دگرگون شد و سرمايه اش از دست رفت ، و تهى دست گرديد، او و براى تاءمين زندگى خود به هر كسى كه وام داده بود، مطابق نوشته دفتر محاسبات مى رفت ، اگر زنده بود وام خود را از او مى گرفت و اگر مرده بود، نام او را در دفتر، قلم مى كشيد، ولى آن دفترى كه وام ها را به حساب اميرمؤ منان على (ع ) نوشته بود، همان گونه باقى بود، زيرا نام وام گيرندگان (سادات علوى ) را ننوشته بود.
در اين ميان ، همسرش به او زخم زبان مى زد، و او را سرزنش مى نمود كه چرا به هر كسى وام دادى و خود را بيچاره نمودى ؟!
از طرفى بعضى از منافقان تيره دل بجاى اين كه از او دلجويى كنند، به او طعنه مى زدند، يكى از روزها كنار خانه خود نشسته بود، يكى از تيره بختان كور دل از آن جا رد شد و از روى طعنه و سرزنش به او گفت :((آن كس على (ع ) كه قرض دار تو بود و به سادات علوى به حساب او قرض دادى ، و اكنون كه درمانده شده اى ، آيا به تو توجهى كرد؟ آيا سراغى از تو گرفت ؟)).
تاجر ورشكسته وقتى كه اين سرزنش ناجوانمردانه را از آن منافق سيه دل شنيد، فوق العاده رنجيده خاطر گرديد، چرا كه مى ديد او از اين فرصت سوء استفاده كرده و به ساحت مقدس على (ع ) دهن كجى مى كند.
تاجر در حالى كه غمگين بود، خوابيد، در عالم خواب ديد پيامبر(ص ) همراه حسن و حسين (ع ) در راهى عبور مى كنند، پيامبر(ص ) از حسن و حسين (ع ) پرسيد:((پدر شما كجاست ؟)).
همان دم اميرمؤ منان على (ع ) حاضر شد و گفت : ((اى رسول الله خدا همين جا هستم )).
پيامبر(ص ) به على (ع ) فرمود: ((چرا حق اين تاجر را نمى دهى ؟)).
على (ع ) گفت : هم اكنون حق او را آورده ام كه به او بپردازم .
پيامبر(ص ) فرمود: بنابراين حقش را بده .
امام على (ع ) كيسه اى پر از طلاى ناب به او داد و فرمود: ((اين كيسه را بگير، و هر گاه از اولاد من كسى براى درخواست وام نزد تو آمد، آنها را محروم نكن ، و از اين پس ، ديگر فقير نمى شوى )).
تاجر كوفى ، بيدار شد، ناگاه ديد كيسه پر از دينارهاى طلا و در دستش مى باشد، همسرش را بيدار كرد و گفت :
((اى سست عقيده و ضعيف الايمان ، اين كيسه را بگير كه در آن هزار دينار (هزار اشرفى ) وجود دارد)).
زن كه باور قبلى نداشت ، شوهرش گفت : ((از خدا بترس ، فقير و تهيدستى تو باعث نگردد كه مال كسى را بردارى ، و اگر با حيله و تزوير، مال كسى از تاجران را برداشته اى آن را به صاحبش رد كن ، و با فقر بساز و صبر كن كه خداوند بهترين رازق است و به صبر كنندگان كمك مى كند)).
تاجر داستان خواب خود را براى همسرش نقل كرد: زن كه هنوز باور نمى كرد، به شوهر گفت : اگر راست مى گوئى وام هايى كه به حساب على (ع ) به سادات دادى و آنها را نوشته اى ، به من نشان بده تا مقدار آن وام ها را بدانم .
تاجر، آن دفتر مخصوص را حاضر كرد، ولى وام هايى كه قبلا به حساب على (ع ) در آن نوشته شده بود، به طور كلى پاك شده بود، زيرا همه آن وام ها به قدرت الهى ، وصول شده بود كه به اندازه هزار دينار بود و تاجر از آن پس هيچ گونه طلب از على (ع ) نداشت .
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽