#تجربه_اعضا ❤️
سلام میخواستم از یه خواب ترسناک که زندگیمونو عوض کرد براتون بگم
برادر من سه ماهه که به رحمت خدا رفته ،دیشب مادرم خوابش و دیده که یه پاش به دیواره یه پاش رو زمین
به مادرم میگه میخوام ازدواج کنم آینه شمعدون میخوام بخرم پولم کمه. ششصد میشه من فقط سیصد دارم
مادرم فقط نیم رخ برادرمو میدیده بهش میگه مادر جون صورتتو این طرفی کن قشنگ ببینمت
همینکه برمیگرده میبینه از بیخ گوشش تا پایین دهنش جر خورده و با نخ مشکی براش دوختن، لباسای کثیفی هم تنش بوده
در ضمن برادر من متاهل بود و دوتام بچه داشت صبح همون روز با عجله و وحشت زده
رفتیم پیش یه حاج اقای معبر ازش تعبیر این خوابو بپرسیم ،تا خوابو شنیدن گفتن پسر بزرگش چند سالشه گفتیم ۲۰سال
پسرشم اومده بود اون حاج اقا ازش سوالایی پرسید و از خانومش هم همینطور که بعدا مشخص شد برادرم با کلک زدن به یه بنده خدایی ششصد تومن ازش بیشتر پول گرفته بوده سر خرید و فروش جنسای مغازش که بعدا گویا سیصد تومنشو با دعوا ازش پس گرفته بوده اون اقا و سیصد تومن دیگش مونده بوده که همون باعث عذاب برادرم بود
ما رفتیم و اون شخصو با بدبختی پیدا کردیم و پولشو دادیم و ازش حلالیت طلبیدیم
میخاستم بگم تو رو خدا حق الناس نکنید برادر من تازه به فقیرای محلشونم کمک میکرد و گاهی دست به خیر بود این جوری شده بود وضعش
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#قسمت_شصتو_هشت چشمامو مالیدم و چیزی نگفتم، گفتم شر درست میشه حالا اونم یکاره رفت بالای سر مهسا و
#قسمت_شصتو_نه
سهیل رو به خاک سپردیم،
و من چیزی از اون موقع نمیگم هر وقتم یادم میوفته بی اختیار اشک میریزم، خودمم نمیدونم چرا !
دلم نمیومد مادرشونو با این گرگا ول کنم
هرچی مامانم گفت بیا بریم خونمون دیگه
گفتم نمیتونم دلم نمیاد، یه هفته ای اینجا میمونم بعد برمیگردم خونه
انگار دق دلی داشتم، میخواستم تلافی این همه سال که به زن بیچاره ستم کردن و نیش زدن رو درارم و اگه کسی یه کلمه به مادرش حرف زد جوابشو بدم..
مادرش توی اون چند روز همش خواب بود، بهش آمپول میزدیمکه بخوابه و کمتر عذاب بکشه،
ولی پدرش انگار نه انگار...
اصلا خونه نمیومد و اصلا مرحم نبود،
خدا میدونه که من اصلا یادم به مال و اموال سهیل نبود، چیزاییم که از خودش داشت یه خونه یه ماشین و حتی بعدا از طریق صبا و پرهام فهمیدم یه ویلای خیلی کوچیک تو ساری...
ولی تو همون هفته اول تیکه ها شروع شد..
عمه ها مثلا میومدن غذا بیارن،
یبار یکیشون بهم چیزی گفت که خیلی سوختم..
گفت خیلی خوشحالی سهیل مرده؟ این همه مال تو این سن بهت رسیده..!
منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم نکنه شما ناراحتی از اینکه دختر شما رو نگرفته که به شما برسه؟
با جیغ و داد قهر کرد و رفت.
خلاصه آروم آروم به مادر سهیل گفتم که باید برم خونمون
اصرار کرد منم قول دادم هر روز بهش سر بزنم.
همه کارا انجام شد و هرچیزی که باید به نامم میشد شد..
من واقعا از اون خونه که بهم رسیده بود حالم بهم میخورد، نمیتونستم تحملش کنم یا ببینمش، یاد روزای بدم روزایی که کتک خورده بودم میوفتم یاد روزایی که حبس شده بودم، یاد روزی که بهنام اومد بالای سرم و ترسیدم...
سریع خونه و ماشینو فروختم و پولشو یکی کردم و یه خونه بزرگتر و بهتر یه جای دیگه شهر باهاش خریدم،
به طرز عجیبی آروم بودم، هر روز میرفتم و به مادر سهیل سر میزدم، گاهی با ماشین میبردم میگردوندمش، اونم درد دل میکرد و میگفت خیلی بهم تیکه انداختن که پاشو خودتو جمع کن عروست میره شوهر میکنه... منم بهشون گفتم معلومه که میکنه جوونه میخوای نکنه؟
میخواستم خیالش جمع باشه و عصبیش نکنم، گفتم اشتباه کردید من بعد سهیل هیچوقت ازدواج نمیکنم،
ولی دروغ میگفتم، واقعا اگه عاشق میشدم محال بود ازدواج نکنم.
کم کم بابام حرف اینو پیش کشید که اگه میخوای کاراتو درست کن بفرستمت اونور...
یه دوستی آلمان داشت که میتونست کارامو راست و ریست کنه و راحت برم اونجا،
خلاصه کلاس آلمانی میرفتم باشگاه میرفتم والیبال میرفتم و شب برمیگشتم خونه، وقتم کامل پر بود و زمان برای فکر کردن به چیزای بد نداشتم، حالم خیلی خوب بود، به مادر سهیل سر میزدم و به زور اسمشو باشگاه نوشتم، اوایل میگفت مردم چی میگن میگن پسرش مرد این پا شده اومده باشگاه...
انقدر باهاش حرف زدم که قبول کرد حرف مردم مهم نیست.
همون ما بین بود که پرهام قرار شد بیاد خواستگاری شقایق،
شقایق قضایای منو که دیده بود حسابی به همه مردا حتی باباشم شک داشت و چند روزی فقط از صبح تا شب کارش شده بود تعقیب پرهام..!
یکی از شروط قبل عقدش این بود هرجور شده پرهام باید از این بیمارستانی که مهسا هم توش کار میکنه بره.
راستش زیاد از اینکه قراره با پرهام فامیل شم خوشحال نبودم چون اینجوری ناچارا همش صبا رو میدیدم، کسی که هنوز عامل کل بدبختیام میدونستمش، کسی که به سهیل پیام داده بود چقدر صبر کنم تا کارد به استخونش برسه..
اینو به شقایقم گفتم، بهش گفتم حواسشو بیشتر جمع صبا کنه نه پرهام، از زنی که با مرد زن دار رابطه داره هرکاری بگی برمیاد..
روزی که شقایق میرفت برای عقدش با پرهام لباس بخره منم برد، صبا هم اومده بود و برای من عذاب الهی بود.
@azsargozashteha💚
#حرف_اعضا ❤️
باسلام خدمت همه عزیزان در مورد خانمی که دوماه بود عقدکرره بودن و شوهر شون راحت بودن بادخترای فامیل یک خانمی راهنماییشون کرده بودن که تفاوت فرهنگ هست و اینجور مثائل ودرادامه به عنوان راهنمایی گفته بودند که بگو مثلا از فلانی خوشم میاد که اخلاقش اینجوریه که با خانمها گرم نمیگیره ببخشید من به عنوان یک مرد اگه خانمم بگه از فلان اقا به خاطر فلان اخلاقش خوشم میاد ناراحت میشم درکل فکر میکنم اکثراقایون ناراحت بشن واگه بجاش بگی مثلا اخلاق فلان اقا چقدر باکلاس و سنگینه ببین اصلا پیش خانمها سبک بازی نمیکنه و باهاشون گرم نمیگیره این باعث میشه که همه فامیل چه خانمها وچه اقایون روش حساب بیشتری باز کنن وبالاتر ببرنش و به این دلیل توکاراشون باهش مشورت میکنند در کل بیشتر قبولش دارن اگه گفت که ها منو قبول نداری و اونو بیشتر قبول داری بگو نه هیچکس تو نمیشه برام توعشق منی و از همه سرتری برام ولی اخلاق فلانی هم خوبه ما مردها اگه خانم هامون اینطور حرفها بهمون بگن و بالا بالا مارو وصف کنند حتی زبونی بگن ماجونمونو براشون میزاریم این حرکات رو از خانمم یاد گرفتم بخاطر همین اخلاقش الان جونمم حاظرم براش بدم چون قبولم داره و از کلمه بی عرضه هیچوقت استفاده نمیکنه چون میدونه خط قرمز مردها توانا بودنشونه باتشکر از همه( ادمین عزیز تشکر ویژه)
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا ❤️
سلام من بیست و شش سال زندگی کردم سه تا بچه دارم دو دختر و یه پسر با همه بدی های شوهرم ساختم اما وقتی فهمیدم زن صیغه کرده ازش طلاق گرفتم
بعد شش ماه ازدواج مجدد کردم با مردی که او هم از زنش جدا شده بود
دوماه که باهاش زندگی کردم به اندلزه ده ها سال زجرم داد اذیت وازار بچه هام و خودم کرد اخرش هم اسبابم را از خونش ریخت نصف به شب بیرون برگشتم توخونه خودم
الان دوسالی هست که اقدام نکردم جدا بشم از شوهر دومم چون همه عیبی داره
میگه چرا تو بچه هات را نگهداری مکنی یه ریال هم خرجم نمده
همش هم مسافرت هست
میگم چکنم راهنماییم کنید ایا ازش جدا بشم و مردونه وار بالا سر بچه هام باشم
شما را به خدا قسم بگید خانم هر عیبی که شوهر اولشون داره بسازن هر چه باشه بخت اولشونه و پدر بچه هاشون
شوهر دومم مرد خوبی نیست بی رحمه ظالمه
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
#درد_دل_اعضا ❤️
سلام لطفا این دردودل من و مشکل منو هم بزارین.
من 25سالمه شوهرم28سالش، یک پسریک ساله هم دارم، این سالی ک گذشت یعنی 99،بدترین سال عمرم بود،
مرداد98زایمان کردم و شوهرم با اخلاقای گنذش باعث میشد همیشه حرص بخورم و گریه کنم بچمم همش گریه میکرد، تااینکه فهمیدم داره بهم خیانت میکنه، قسمهای زیادی خورد و قدلهای زیادمن ساده باورکردم اما اون قطع رابطه نکرده بوده، و من ازونجا ک بهش مشکوک بودم دوباره دستشو رو کردم، سه بار، 4بار،5بار،6بار...ومن هربار بخاطر بچم طلاق نگرفتم
هربارم هزاران قسم و قول،.
الان 3،4ماهی هست گوش شیطون کر، چیزی ندیدم اما خیلی داغونم، یک چیزی میگم یک جیزی میخونین😔😔😞😞خیلی ازدرون داغونم اما مجبورم بخاطربچم خودمو شاد نشون بدم مجبورم کنار بیام،
والاانم ذره ای بهش اعتماد ندارم..
چکارکنم بتونم فراموش کنم ذره ای...
کاش فراموشی بگیرم...
برام خیلی دعاکنین تا خدا کمکم کنه...
ممنون
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
@azsargozashteha💚
#حرف_اعضا ❤️
سلام درباره اون خانمی وارد رابطه شده بودن و الان پشیمونن
خواستم بگم واقعا درسته حرفشون
آدم ها مخصوصا دخترا به خاطر روحیشون خیلی نیاز به محبت دادن و وقتی ازشون دریغ بشه ؛تبدیل به یه عقده میشه براشون و میخوان از راهی این محبت رو بدست بیارن و وارد رابطه با پسرا میشن
من به وضوح این رو توی دوستام دیدم،منی که محبت پدر و برادرم رو دارم هیچ وقت با پسرا حتی چت نمیکنیم ولی اون دوستم که پدر و مادرش زمان خیلی کمی براش میزارن و همش بیرونن برعکس (البته اعتقادات هم بی تاثیر نیست)
خلاصه اینجا پدرو مادر زیاده آقا من یه حرفی داره مگه همه پدر مادرا بچه هاشون رو دوست ندارن؟؟ دارن دیگه! پس لطفا به بچه هاتون توجه کنید،محبت کنید ،و اون دوست داشتن رو ابراز کنید که بچه هاتون عقده ای بار نیان
در رابطه با اون دوستمون
خیلی خوبه که متوجه کارت شدی و میخوای دوباره خوب بشی این خودش یعنی خدا هنوز خیلی دوست داره که تو رو به فکر برگشتن انداخته
توبه کن و سعی نمازت رو اول وقت بخونی ،اگه بتونی برای نماز ها مسجد هم بری خیلی عالیه اصلا حال و هوایی داره برای خودش
سعی کن خودت رو سرگرم کنی با چیزای مختلف :با دعا نماز عبادت و یا کلاس های مختلف و کارهای هنری یا باشگاه و این جور چیزا
یه تجربه خودم رو هم میگم
اگه میترسی پسرا توی مجازی مزاحمت بشن و وسوسه بشی پروفایل نزار اگه هم میزاری یه چیزی بزار که معلوم نباشه دختری یا پسر
اگه بازم خواستی، پروفایل دخترونه چادری بزار این جوری خیلی خیلی کم مزاحم میشن
اگرم شدن اصلا جواب نده انگار که اصلا پیامی ندیدی اگرم دیدی داره خیلی پاپیچ میشه بلاک کن و تمام
میدونی همیشه پیشگیری بهتر از درمانه اینم یه راه حله
برای دنیای واقعی و توی جامعه هم نمیدونم شما چطوری هستی ولی حتما حتما حجاب و مخصوصا چادر رو امتحان کن خیلی خوبه
امنیتی که داره فوق العادست
موفق باشی
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#قسمت_شصتو_نه سهیل رو به خاک سپردیم، و من چیزی از اون موقع نمیگم هر وقتم یادم میوفته بی اختیار اش
#قسمت_هفتاد
شقایق عقد کرد،
و ده روز بعدش من عازم آلمان شدم....
دوست پدرم گفته بود اگه برم اونجا دوره های برنامه نویسیمو ادامه میدم و بعدم استخدام یه شرکت میشم، ازم حمایت میکنه.
همه چیز خیلی رویایی و عالی بود..!
روز آخری که مادر سهیلو دیدم با اشک ازم خداحافظی کرد،
خانواده دوست پدرم آدمای خوبی بودن، بعد دوماه برام یه سوییت کوچیک گرفتن
زندگی تو تنهایی برام مثل مرگ بود، خیلی سخت بود، دوباره عصبی و روانی شده بودم، نمیتونستم با کسی ارتباط بگیرم.
یک سالی آلمان زندگی کردم، روز به روز غمگین تر میشدم،
آلمان از نظر پیشرفت و امکانات و دستمزد و آزادی عالی بود، استرس شرایط مالی رو نداشتم اما تنهایی داشت دیوونم میکرد..
تنها زندگی کردن توی کشوری که مردم خیلی سردی داره وحشتناکه، حتی یدونه دوست هم نداشتم!
از اون طرفم مادرم یک سره گریه میکرد و با پدرم جنگ داشت که تو فرستادیش توی غربت، اگه مریض شه کی مواظبشه اگه حالش بدشه نصفه شب اگه فلان شه...
واقعا داشت آب میشد،
پس فرار و بر قرار ترجیح دادم و بعد حدود یکسال و خرده ای برگشتم ایران...
کلی حرف شنیدم از این و اون، ولی تا الانم پشیمون نشدم از این کارم و امیدوارم نشم..!
خلاصه که روزام همینطوری میگذشت و البته توی اینستاگرام با یکی همینطوری چت میکردم، ماجرامونم از بحث زیر یه پست شروع شده بود! نه از روی قصد یا عشق.. همینطوری بود،
میدونستم مال شهریه که صد کیلومتری با ما فاصله داشت،
یه روزی بهم گفت که از من خوشش میاد!
از اون روز چتامون بیشتر و بیشتر شد و به تماس تبدیل شد، کم کم باهاش قرار گذاشتم،
من اون موقعم که مجرد بودم و قبل از سهیل با کسی دوست نبودم و الان روی نیمکت پارک نشسته بودم و انگشتامو میشکستم و دستام از ترس یخ کرده بود، میترسیدم کسی منو ببینه و به بابام بگه.. پدرم رو اینجور مسائل خیلی حساس بود.
خلاصه که دیدم از روبه رو داره میاد، با اون عکسایی که دیده بودم خیلی فرق داشت...!
قدش خیلی کوتاه تر و هم قد خودم بود و حالا هر چیز دیگه ای که داشت و دیده بودم کلی با عکساش فرق میکرد...! اصلا انگار بهم شوک وارد شده بود ولی اصلا به روی خودم نیاوردم.
باهاش حرف زدم، همونقدر که پشت تلفن دلنشین بود اینجا هم همونطور بود و به دل مینشست اما زیبایی نداشت..
خلاصه که گفتم همون شب میپیچونمش و جوابشو نمیدم، دنبال بهونه بودم، دو سه روزی گذشت و بهونشو گذاشتم سر اینکه من پدر مادرم بهم اعتماد دارن و نمیتونم رابطمو با پسری ادامه بدم..
چند ثانیه سکوت کرد و بعد گفت خب میام خواستگاریت...
من بهش چیزی از گذشتم نگفته بودم، گفته بودم مجردم اما خب حقش نبود که دروغ بگم،
همونجا بهش واقعیتو گفتم... از سهیل تا اینکه قرار بود طلاق بگیریم تا تصادفش همه رو گفتم...
اونم گفت باید یکمی راجع بهش فکر کنه.. و قطع کرد.
خیالم جمع شده بود گفتم دیگه محاله که زنگ بزنه اما دو سه روز بعدش زنگ زد و گفت میخواد منو ببینه...
این بار دوم بود که میدیدمش، چهره جدیدش برام عادی شده بود و اصلا کنار اومدن باهاش سختم نبود، انگار خوشم میومد ازش!
بهم گفت.....
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا ❤️
سلام وقت بخیر
در رابطه با خانمی ک گفتن مادرشون خواب برادرشون و دیدن ک نصف صورتش با نخ مشکی بخیه شده
راستش من زمانی ک مدرسه بودم دقیق یادم نیست ابتدایی یا راهنمایی بودم از فروشگامدرسمون که اونموقع خرید میکردیم چیپس یا پفک یا حتی ادامسی بدون اطلاع اونا برمیداشتم و حساب نمیکردم (اخه پدرم هیچ وقت ب ما بچه هاش ک محصل بودیم ۵۰۰ تک تومن هم نمیدادبرا خوراکی یا هرچیز دیگ الانم نمیده ) عذاب وجدان خیلییییی بدی دارم ینی از قبل ب فکر بودم ن اینکه فراموش کرده باشم ولی این داستان و ک شنیدم ترس افتاده بجونم چطور بعد این همه سال این پول و پرداخت کنم اخه ۱۷ ،۱۸ سال گذشته و اینکه میدونم مدیر اون زمان من در قیدحیات هستن و البته خب پول فروشگا ک تقسیم میشد بین مدیر و معاون یادمه چ راه حلی دارید ایا خیرات کنم واسه امواتشون یا صدقه بدم واسشون کفایت میکنه ؟؟؟؟؟؟؟ اخه اصلا نمیتونم ب خودشون بدن پولو چون نمیشه اول ک بازنشسته شدن و دوم اینکه ب چ بهانه ای بعد این همه سال برم پول بدم بهش البته ادرس دقیقی هم ندارم ی مدیرمم ک نمیدونم کجاست الان یکیشونم ک رفته کرج برا زندگی اخه (مدیرای دوره ابتداییم سه چهارتابودن )
تو رو خدا بد قضاوتم نکنید چون بچه بودم بلخره سنی نداشتم پول تو جیبی هم ک نداشتم
شاید ۲۰،۳۰ هزار تومن اگ باشه ک کمتر چون اون زمان ارزون بود همه چی
ممنون میشم از دوستان ک راهنمایی کنن
منم از عذاب وجدان چندین ساله رهابشم .
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
#درد_دل_اعضا ❤️
سلام میخواستم یه سوال بپرسم از خانما که چرا وقتی شوهرشون با دلیل و منطق بهشون حرف میگه میرن رو دنده لج؟
نمیدونم همه خانم ها اینطور هستن یا نه ولی خانم من دیگه صبر منو لبریز کرده
متاسفانه خانم من و خواهرش کمر بستن که دختر خواهرشو عروس من بکنن
پسر من همش نوزده سالشه و میگه عاشق دخترخالش شده و روزی چند بار با من صحبت میکنه که بریم خاستگاریه دختر خالش
خانمم پشتشه و ازش طرفداری میکنه تا حالا چند بار نشستم صحبت کردم با پسرم و گفتم که سنش خیلی کمه و اصلا مناسب ازدواج نیست ولی گوششون بدهکار نیست
بهش میگم الان ندارم خرج عروسی و خواستگاری بدم
پسرت هم نه پول داره نه کار که خرج کنه
میگه طلاهامو میفروشم
خلاصه کلی جنگ اعصاب شده برام
کاملا میدونم که این وصلت اشتباهه، حداقل تو این سن پسرم، بال بال میزنم متوجه بشن
حتی به خانومم گفتم به خواهرت بگو دخترشو شوهر نده تا یکم بگذره
میگه نه شاید شوهر کرد
پسرم سال اول دانشگاه و کامپیوتر میخونه تو بورس هم یکم خرید و فروش کرده سود کرده میگه این راه درآمدمه
میگه اگه به دخترخالش نرسه سیگاری و معتاد میشه
خانواده ما کلا یه نفر سیگاری هم نداره
واقعا زیر فشارم کاش خانما شوهراشونو درک میکردن
شرایط بد اقتصادی از یه طرف،
درک نشدن از طرف خانواده از طرف دیگه داغونم کرده
خانما خواهشا پشت همسرتون باشید، همسر من عوض اینکه تلاش کنه واسه موفقیت پسرم داره بیچارش میکنه
نمیدونم دیگه چطور بهش بگم
@azsargozashteha💚