eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
167.8هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۲۴🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052559.mp3
1.27M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۲۴🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ایام به کام ❤️ چالش پنجم 💚😍 دوستان عزیزم میخوام بدونم خودتون یا اطرافیانتون ایده ای برای کس
❤️ فروش عرقیجات پارسال با یک میلیون شروع کردم با تبلیغ زیاد تو خانواده الان کل فامیل مشتری خودمن **** سرویس مدارس. آموزشگاه رانندگی **** سلام من رفتم آموزشگاه دوره تتو ابرو و لب و چشم ولی نمیدونم چطور مشتری بگیرم **** شوهرم آشپزه ریسک کردیم و با شریکمون ماشیناشونو فروختن و فقط با ۱۴۰ میلیون کترینگ زدن تو شهرکمون غذای خوب نیست الان عین بمب ترکیده تو شهرکمون خداروشکر عاالیه **** منو همسرم فرش میبافیم سالی تقریبا صد میلیون درامد دارم. **** من خودم خیاطم و راضیم هم هنر و هم منبع درامد خوبیه. **** یه مغازه کوچیک تره بار و میوه فروشی کنار خونم برای خودم باز کردم اولش با سیصد تومن الان خداروشکر بعد دو سال کسب و کار خوبه **** دو سال پیش رفتم یه جایی برای کار. تا اون موقعم دست به کامپیوتر نزده بودم با کمک صاحب کارم الان خودم یه پا حساب دارم **** کار بازاریابی انجام میدم خیلی راضیم خداروشکر مخصوصا تو این شرایط کرونا **** من ایده ای نداشتم نشستم امسال به طور جدی درس خوندم و خداروشکر استخدامی آموزش و پرورش قبول شدم **** من با سی میلیون مغازه لوازم آرایش زدم یعنی هم پول پیش مغازه هم جنس هم خرج دکور مغازه و تبلیغات کلا سی تومن شد خیلی درامدش خوبه سود لوازم آرایش دو برابره **** من اینترنتی واسه تولیدی ها و شرکت های بزرگ جنس میفروشم ولی درامدم ماهی 800 تا یه تومن هست **** با سه تومن سرمایه ماهی 7 تومن ناخن کاری **** من داشتم پیج فروش روسری و یا لباس کودک ولی متاسفانه با وجود کرونا پیج روسری زیاد جواب نداد **** من به زحمت پرده دوزی یاد گرفتم الانم مغازه دارم ماهی 15 درمیارم رو مبلی هم تازگیا میدوزم اوایل تو خونه برام پارچه میاوردن درامدش زیاد خوب نبود فامیلام توقع مفتی داشتن منم مغازه زدم هم پارچه از خودمه هم پرده هم رو مبلی. **** من اکستنشن مژه با دو تومن شروع کردم خوبه کارش.. فقط برا دوستام و اشناها کار انجام میدم ولی زورشون میاد پول بدن میان کار انجام میدن میگن پولشو میاریم اما نمیارن خواهشا اگه کسی از اشناهاتون کار تازه راه انداخته انتظار مفت ازش نداشته باشین طرف پول از تو جوب نیاورده که وسیله و مواد بخره اخرم پولشو ندین یا کم بدین **** من فروش تاکسی درمی، دارم تازه میخوام پیج بزنم و سفارش هم میگیرم **** من کارمند بیمارستانم. تو شرکت بیمه نوین هم کارشناس فروشم. تو شرکت نفیسم هستم. **** همسرم کارمنده. یه مقدار پول و طلا داشتم یه ماشین خریدم شبا باهاش میره اسنپ شبی صد تا صد و پنجاه درامدشه نصف نصف **** من کارمندم، مغازه دارم و عصر تو مغازم درامدش عالیه، شب هم برای مغازه خیاطی میکنم چون جنس های دوختم تک و با جنس عالیه، فروشش داره عالی میشه @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_سیزدهم روی همون تخت دراز کشیدم و دستمو گذاشتم زیر سرم، انقدر همه چیز خوب بود که به ثانیه نکش
بالاخره نخ درو کشیدم و با ترس رفتم توی حیاط، از اینکه قدم از قدم بردارم میترسیدم.. گوشه حیاط کنار قفس مرغا نشستم، دعا کردم حمید برگرده حداقلش این بود که سعید یا هر سگی نگاه بد به من نمیکرد... دیدم اصلا صدایی نمیاد رفتم بالا و دم اتاقم، دیدم اصلا کسی متوجه نشده من نیستم..! و سعید هنوز کف زمین ولوعه.. عشرت رو صدا کردم و گفتم حمید توی اتاق من فکر کنم یجوریش شده که گفت زبونتو گاز بگیر خدا نکنه، سقت سیاه، از وقتی تو اومدی و نحسی اوردی این اینجور شده وگرنه یه پارچه اقا بود... حوصله بحث باهاش نداشتم، از خودم دفاع نکردم، زیر لب گفتم خواب به خواب شه ایشالا و رومو اونور کردم، همین حرف کافی بود تا عشرت حمله کنه سمتم.. روی سینم نشست و محکم زد توی گوشم، جیغ میزدم و نفسم بالا نمی اومد و به شماره افتاده بود.. دیگه اخریا جیغم نمیزدم چشمامو بستم و گفتم خدایا ممنون که داری خلاصم میکنی.. که همون حین سرمو میگرفت و میزد روی زمین، برای اینکه لااقل چیزی گفته باشم بلندتر داد میزدم ایشالا سعید بمیره مرتیکه هیز ایشالا گور به گور شه... اینارو که میگفتم بیشتر جری و آتیشی میشد و منم انگار بیشتر لذت میبردم، نمیدونم دردم چی بود... وزنش خیلی سنگین بود و حالام که بدن گندشو انداخته بود روی سینم، یدفعه سمیه سر رسید و زد کشیدش و عشرت و پرتش کرد کنار و گفت کشتیش مامان، چیکارش داری..؟ از جام پا شدم و در حالی که سرفه میکردم دوییدم بیرون و عق زدم به این زندگی و روزگار.. ولی دلم خنک شده بود که تونسته بودم عشرت رو آتیشی کنم و اینطور حرصشو درارم... انگار که شق القمر کرده باشم از اون شب دیگه در اتاقمو قفل میکردم و به سمیه میگفتم بیاد و پیشم بخوابه، از اتفاقی که برام افتاده بود حرفی نزدم ولی گفتم شب تنها میترسم و ازش خواستم بیاد پیشم بخوابه، تنها دلخوشی من سمیه بود.. نیمه های شب بود یکی به در اتاق زد، از ترس از جام پریدم و دستمو رو قلبم گذاشتم، فکر کردم سعیده.. محکم دست سمیه رو گرفتم و اومدم برم زیر پتو که چشمای حمید رو پشت در دیدم، بی اختیار جیغ کشیدم و از جام پریدم و درو باز کردم، سمیه کورمال کورمال چراغو روشن کرد... @azsargozashteha💚
❤️ درد دل ❤️ با عرض سلام دختری هستم در خانواده مذهبی به دنیا اومدم یه چیزی رو میخوام بگم که تجربه بشه واقعا دردناکه ... خانواده ما خیلی مذهبی هستند و خوب منم مذهبی بودن رو با جون و دل دوست دارم و وقتی دخترای بی حجاب یا دوست پسر دارن میبینم خیلی غصه میخورم و بعضی وقتا حتی برای اونها که حتی اگه نشناسم گریه میکنم لفتش نمیدم... همه از اخلاق و پاکیم میگن و محبوبم تو جمع..و همچنین عزیز پدر من 1 خواهر دارم که عاشقشم و 3برادر.. همین برادرا مشکلن همیشه دعوا همیشه ازار دادن من و غصه خوردن از گلبرگ گل پاکترم و تا حالا تو روی مردی نگاه نکردم با اینکه سنم کمه ولی از همسن و سالام در این موارد بیشتر میفهمم و راهنمای بعضی از دخترا و آدم زود با من احساس راحتی میکنه اگر ببینن گوشی گرفتم میگن چی داره در حالی که پدرم بیشتر از چشماش بم اعتماد داره و حتی اگه به ایشون بگم میگن چی داره میگه ادامه نده و ولشون کن وقتی خواهر برادرانه ای در همه جا : تلویزیون ، در جمع ، بیرون ، مهمونی میبینم لبریز از حسرت میشم ولی تا به حال درونم پی نبرند لبخند میزنم و به حالشون غبطه میخورم... به جایی رسیدم چشم دیدنشونو ندارم.. ازشون کتک میخورم درسته ساکت نمیمونم و جواب میدم ولی حق من این نیس... برای دختر افتاب مهتاب ندیده ای مثل من که همیشه سرشون با وجود منو خواهرم بلنده حق من این نیس... پسرای فامیل ما اکثرشون نمیشناسنم و ندیدنم و اونایی که منو دیدن اونقد به من احترام قائلن که حتی بامن زیاد صحبت نمیکنن و باسر پایین افتاده با من حرف میزنن...حتی درباره خوشگلی به من میگن تو چیی دماغت فلان صورتت بهمان با اینکه خوشگلم و همه اینو میگن خلاصه طولش نمیدم براتون عزیزان.. با خواهراتون خووب باشین بعد پدر شما تکیه گاهشون شید نه شوهر.. بعضی وقتا از بسکه به من فشار میاد مامانم بم میگه شوهرت بدم راحت شی مثل خواهرت...الان با خودم میگم تو اینده برای زندگیم تنها خودم و بعد اون پدرم برای زندگیم تصمیم بگیریم.. به من شک دارن و مامانم به جای اینکه بشون بگه دهنتونو ببندید میگه خواهرش چکش میکنه و سمتشون و میگیره این انصافه اخه؟؟ بعضی وقتا ظهرو میخوابم و شب بیدار تا نبینمشون یعنی حاضرم کور بشم ولی شکنجه نشم هم روحی هم جسمی..دیگه خودتون فرض کنین اینا چه وضعی برام پیش اوردن..بازم میگم با خواهراتوون خوب باشین تا تو حسرت نمونن من ازین خوشی محروم شدم ولی شما خواهراتونو و محروم نکنید..با اینکه کوچیکم ولی با خودم بارها و بارها میگم نمیزارم فرزندانم همچین چیزیو تجربه کنن میخوام صمیمی ترین رابطه رو داشته باشن عزیزترین برای هم باشن ... مرسی که خوندین امیدوارم بدونین برای یه خواهر چقدر سخته اینارو از برادر بچشه و مهر و محبت برادر براش بی معنی و تجربه نشدس..دلم فقط به اجیم خوشه که خدا اونو برام نگه داره که از دنیا بعد پدر و مامان و عمه ای که بزرگم کرده از همینجا میگم حتی اگه ندونه عاشقتم عزیزدلم تو برای من همه کسی بجای اون 3 برادر خداروشکر که کلا محروم نشدم..تاج سرم و افتخارم فقط تویی به همه چیت میبالم لبخند زندگیم..❤️ @azsargozashteha💚
❤️ سلام من میخوام از همسرم بگم براتون. ما بیست سال پیش ازدواج کردیم فامیل دور بودیم و من خاطرخواه شدم. مادرم به شدت مخالف بود ولی هر جوری بود دیگه راضی شد و این ازدواج سر گرفت. مادر من زن خیلی تلخی بود یعنی زندگی تلخش کرده بود با یتیمی بزرگ شده بود زیر دست عموش بعدم یازده سالگی شوهرش داده بودن به بابای سی ساله من. اومده بود تو خونه شوهر و شده بود کلفت خانواده شوهر خودشم هشت تا بچه زاییده بود البته ما هشت تا زنده موندیم امار مرده ها رو ندارم خلاصه که تمام زندگیش از چهار صبح تا نیمه شب کار کرده بود زبونش شده بود مثل مار ولی ته دلش صاف بود بدجنسی نداشت یعنی نمیشست نقشه بکشه حال کسی رو بگیره زندگیش ما بچه ها بودیم فقط مشکلش این بود که راحت زندگی کردن و یه عیب میدونست زیاد به پر و پای عروسها و دامادها میپیچید این وسط زن من بیشتر از همه خار چشمش بود برای اینکه عادتش بود ده یازده صبح از خواب پا میشد کلا ادمی نبود که تو کار کردن به خودش سخت بگیره تو مهمونی ها اخرین نفر بود که پا میشد به کار کردن خلاصه که با مامانم کارد و پنیر بودن. من مامانم و میشناختم سعی میکرد زیاد باهم گلاویز نشن ولی فایده نداشت تا اینکه پدرم فوت کرد ورثه ریختن سر مال و اموال مادرم موند بی خونه و جا و مکان خودشم حرفی نزد بیچاره تو این مسائل مظلوم بود. من و یکی از خواهرام سهم ارثمون و گذاشتیم رو هم براش یه خونه اجاره کردیم چند سالی تنها زندگی میکرد تا اینکه زمین گیر شد خواهرها که خودشون زیر دست داماد بودن پولی نداشتن دو تا برادرامم بی خیرتر از بقیه پول ندادن براش پرستار بگیریم یکم بعضی از خواهرها میرفتن کاراش و میکردن ولی زندگیشون داشت بهم میخورد مادرم به من پیام داد بیا منو ببر سالمندان تا خواهرات طلاق نگرفتن من خیلی اینور اونور کردم تا بتونم یه کاری براش بکنم ولی تنهایی زورم نرسید یه روز از سرکار اومدم خونه یه سری مدارک بردارم برم بذارمش سالمندان دیدم خانمم یه اتاق خونه رو ریخته بیرون مشغول کار گفتم چه کار میکنی گفت برو مادرت و بردار بیار اینجا راستش من خونم بزرگ بود میتونستم مادرم و بیارم پیش خودم ولی به قدری با زنم بد بودن که اصلا جرات نکردم به خانمم پیشنهاد بدم فکر میکردم منو ول کنه بره حتی اگه حرفشو بزنم وقتی اینو گفت همونجا نشستم دم در گفتم متوجه ای داری چی میگی گفت اره نمیشه بذاریش سالمندان خیلی فکر کردم اینم یجور ازمایش خداست اگه بذاریش دیگه روم نمیشه رو به خدا کنم و ازش چیزی بخوام برو برش دار بیارش من خیلی خوشحال شدم ولی وحشت زده هم بودم چون احساس میکردم خونه بشه میدون جنگ مادرمم اولش باورش نمیشد زنم نگهش داره ولی شش سال ازش نگهداری کرد مثل گل ازش پرستاری میکرد خیلی وقتها باهم دعواشونم میشد خیلی سعی میکردن مراعات همو کنن ولی باز یه جاهایی شاخ تو شاخ میشدن جالبه وقتی از هم دلخور میشدن اجازه نمیدادن من دخالت کنم روابط جالبی داشتن من تا جایی که جون داشتم خودم کارهای مادرمو میکردم ولی عمده کارها به عهده زنم بود حتی اخرها که دیگه زیرش لگن میذاشتیم مثل یه بچه پاکش میکرد خواستم بگم این زن فرشته است هر کی بود میگفت هفت تا بچه دیگه داره به من چه تازه دل خوشی هم ازش نداشت ولی غیرت به خرج داد اول جوونیش با یه بچه کوچیک از مادرم نگهداری کرد من روزی هزار بار دستهاشو ببوسم کمه. @azsargozashteha❤️
❤️ سلام خسته نباشی اون خانمی که گفتن برا محبت غسل اویس قرنی میشه بهش بگین نیتش چیه بیشتر توضیح بده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ببخشید میشه پیام منو توی کانال بزارید تا دوستان اگر می تونن کمک کن مشگلم منم حل بشه. راستش امروز همسرم وقتی از سر کار اومد گفت دیگه با ما قرارداد جدید نبستن واین یعنی این که شرکت دیگه بهشون نیاز نداره البته همسرم مرد زحمت کش وکاری هستش به من گفت خدا بزرگه ان شاءالله یه کار خوب پیدا می کنم .دوستان در این ماه عزیز لطف کنید برای همسر من وهمه بیکار ها دعا کنن ان شاءالله خدا با دعای خیر شما دوستان گره از کار ما باز کنه. دوستااگر ذکر ودعای هم بلدن لطف بگید .ممنون از همه عزیزان .طاعات قبول ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام مشکل منم بزارید پسر من ۲ ساله هست و یبوست داره کسی هست که اسم دارویی را بلد باشه و ضد یبوست باشه و یبوستش درست بشه ممنون ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا به هر سه سوال پاسخ بدید🙏🌹
❤️ سلام. طاعات‌تون قبول! امیدوارم اوقات خوب و پربرکتی داشته باشید! 😇🌸 منم می‌خوام مثل خیلیا یکم درددل کنم باهاتون... . اگه راهکاری داشتید، بهم بدید ممنون می‌شم. اما هدف اصلیم از گفتن حرفام راهکار گرفتن نیست. شاید می‌نویسم تا قدر داشته‌هاتونو بیش‌تر بدونید. (:💜 من یه خانواده معمولی دارم. مامانمو به شدت ❤️ دوست دارم و عاشقشم. خیلی مهربونه و با هم خوبیم. مشکل اصلیم پدرمه. روابط‌مون با هم مشکل داره. تازه عمل پیوندو انجام داده و تست‌ کروناشم امروز مثبت اعلام شد. اخلاقش از قبل بدتر شده. همه‌ش تیکه می‌ندازه به همه. منم روحیه‌م خیلی حساسه. خیلی! قلبم واقعا می‌شکنه اما کسیو ندارم که باهاش حرف بزنم. دقت که می‌کنم می‌بینم با داداشمم همین‌جوریه اما اون حرفاشو به شوخی می‌گیره و می‌خنده واقعا. تازه کلی‌م جر و بحث می‌کنه و داد و بیداد ولی بازم بابام بیش‌تر دوسش داره. سال بعد کنکور دارم و باید درس بخونم. اما این روحیه اذیتم می‌کنه. این دوران تحصیل مجازی‌م که پدر همه رو در آورده. فقط امیدوارم بابام زودتر خوب بشه و دیگه هیچ وقت مریض نباشه. نه که من دوسش داشته باشم و این دعا رو از سر علاقه بکنم. به خاطر این‌که اگه خوب بشه دیگه کاری به کارم نداره و حداقل نصف روزو بیرون از خونه‌ست. 🙂💔 سعی می‌کنم بهش محبت کنم و تو کاراش کمکش کنم که غرورش نشکنه و از بزرگ کردنم پشیمون نباشه. ولی اذیت می‌شم. با خودم می‌گم به من چه وقتی بهم بی‌احترامی می‌کنه! ولی باز ارزش نداره. ۴۵ سالشه و خیلی وقتی ندارم که از حضورش استفاده کنم. می‌گم همین چند سالی که هست باهاش خوب باشم. ولی واقعا دلم شکسته. (: @azsargozashteha💚
سلام ایام به کام ❤️ کانال 😍👇 فقط داستان و روزی چهار تا پنج قسمت😋👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2188509274C9b8b76b961 لطفا همه عضو بشید بهترین داستاامون بدون سانسور اینجاس🙈👆
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام خسته نباشی اون خانمی که گفتن برا محبت غسل اویس قرنی میشه بهش بگین نیتش چیه بیش
❤️ 🛑 روز این هفت آیه را نوشته و سر درب ورودی خود بیاویزد،طولی نکشد که کاری خوب پیدا نماید این از مجربات میباشد (آیات۵۰ تا ۵۶ سوره ) بِسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ (۵۰) قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلّهِ ماعَلِمْنَا عَلَیْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (۵۱) ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ (۵۲)‏ وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ (۵۳) وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مِکِینٌ أَمِینٌ (۵۴) قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ (۵۵) وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (۵۶) ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب خانمی که گفتند دعا یا ذکری بلدن بگن هر روز هم همسرت و هم شما صبح دعای ذاریات و مزمل رو بخونید هر روز صبح حتما بخونید نیتتون رو صاف کنید میگن اینقدر خوبه اینقدر کار بهت پیشنهاد میدن که استخاره کنی کدومو بری لطفا برای ما هم دعا کنید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سوال دوم بهشون بگین ختم چهل روز زیارت عاشورا بردارن به نیابت از آقاامام زمان عج هدیه به مادرشون نرجس خاتون خیلی مجربه من خودم حاجت گرفتم از این ختم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب اون خانمی که گفتن همسرشون میگه دیگه شرکت با ما قرار داد نبسته عزیزم ذکر یا جواد الایمه ادرکنی را ۱۴۰۰۰بار بگین طی ۱۴روز بگید اگه هم نتونستین بعد هر نماز ۱۴بار بگین معجزه میکنه امتحان کنید و ضمنا سوره واقعه رو هر شب قبل خواب بخونید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام عزیزان غسل اویس قرنی مستحب هست فقط نیت کنید( غسل میکنم غسل اویس قرنی)مثل بقیه غسلها انجام بدین ذکرودعا یاچیزدیگه ای هم نمیخادوکلا محبت میاره بین خانواده مادروفرزندان و همسران: انجام بدیدخیلی خوبه انشاا...نتیجه میگیرید ماراهم دعا کنید😍 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ برای پیدا شدن کار وشغل بعد از نماز صبح به مدت 40 روز دو ایه 26و 27 سوره آل عمران (قل اللهم مالک الملک تا بغیر حساب) 40 مرتبه بخوانید. انشاءالله گشایش می‌شود. نماز صبح قضا نشود. نماز که قضا بشه برکت از خونه میره. این ختمی که نوشتم خودم تجربه کردم به حاجت رسیدم. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ی تجربه ک خیلی بهش اعتقاددارم توسل ب امام جواد هست. برای کارگرفتاری سلامتی خیلی خوبه بعدهرنماز14مرتبه بگین یاجوادالائمه ادرکنی. شب هاهم سوره ذاریات بخونین ب نیت شغل وروزی من برای همسرم خوندم دوماه نشدک دوتاشغل پیداکرده خداروشکرزندگیمون خوب شده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام برای اون خانم که گفته کارشوهرم ازش گرفتنددعای نادعلی کبیر برای هرمشکل که دارید بعداز نماز روزی چندمرتبه بخونید وتوکل برخداوند مهربان که حاجت می گیرید انشالله اگر توی مفاتع نبود توی برنامه بازار پیداش. کنیدممنون از ادمین ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_چهاردهم بالاخره نخ درو کشیدم و با ترس رفتم توی حیاط، از اینکه قدم از قدم بردارم میترسیدم.. گ
درسته حمید هم کم بهم بدی نکرده بود اما بودنش برای من از نبودنش توی اون خونه بهتر بود.. خلاصه اون شب حمید بالاخره آموزشیش تموم شده بود و برگشته بود. تا صبح نخوابیدم و توی بغل حمید به حرفاش گوش دادم، به اتفاقایی که افتاده.. یکجوری حرف میزد که انگار فرماندهی ارتشی چیزی رو داده بودن دستش..! خیلی سعی کردم از اتفاقایی که برام افتاده بود... از بلایی که نزدیک بود سعید سرم بیاره و از این حرفا بزنم ولی میترسیدم باور نکنه و برای خودم شر بشه.. بعد از اون حمید شهر نزدیک تر افتاده بود و اخر هفته خونه بود، که برای من دلگرمی بزرگی بود.. بدترین اتفاقی که توی اون مدت افتاده بود، نامزد شدن سمیه با یه پسر کرجی بود.. این یعنی از این خونه دور میشد و تنها کمک کننده و حمایت کننده ی زندگیمو از دست میدادم برای مراسماتش لباسایی رو پوشیدم که از خونه ی پدریم بود، یاد حرف نریمان و مامان افتادم که گفت لباسا رو ببر که این اخرین خریدای زندگیتن.. ولی عشقمو نسبت به حمید از دست نداده بودم، با وجود تمام بچه ننه بازیاش با عقب افتادن پریودیم فهمیدم که خاک به سر شدم... بچه دوست داشتم ولی نه اینکه توی این فلاکت و بدبختی بخوام بچه دار شم.. رفتم آزمایش دادم و مطمئن شدم که نتیجه مثبته! همه خوشحال بودن، حمی، سمیه و حتی عشرت، همه غیر از من.. از صبح مینشستم روی قالی تا زودتر بتونم تمومش کنم و خرج زایمانمو لااقل بتونم درارم..! روی قالی نشسته بودم، سر ظهر بود و دفتین میزدم، عشرت از اتاق بغلی داد زد ول کن دختر میخوایم کپه مرگمونو بزاریم.. بدون توجه به حرفش محکم تر به کارم ادامه دادم، بلند گفتم این بچه خرج داره، تو میدی عشرت خانم؟ پشت سرمو نگاه کردم، بهم گفت حالا که اینجوری دفتین میزنی براش وای به حالت اگه دختر باشه... وای به حالت اگه پسر نباشه.. از تخت قالی پایین اومدم، میدونستم جرات نمیکنه آسیبی بهم برسونه با این وضعیتم، تو چشماش زل زدم و دست گذاشتم روی نقطه ضعفش.. گفتم اتفاقا اگه قراره یکی مثل سعید باشه میخوام صد سال سیاه نیاد...! یقمو گرفت که بهش گفتم فکر نکنم انقد جرات داشته باشی که با بچه توی شکمم بخوای بلایی سرم بیاری.. یقمو ول کرد و هولم داد عقب... @azsargozashteha💚