شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#داستان_زندگی_اعضا 🌸🍃 اولش خیلی بد بود اما کم کم یاد گرفتم کم کم خیلی بهتر شد، میدونی انگار تازه
#داستان_زندگی_اعضا 🌸🍃
میثم میگفت زهره جان من دوست ندارم خانوادت اینجوری باهات برخورد میکنن بیا کمتر کنیم رفت و آمدمون رو به خونتون کم کنیم به زندگیمون برسیم.
برام سخت بود اما قبول کردم و از اون روز به بعد زندگی من بهتر شد. میثم بی وقفه در تلاش بود برای شاد کردن من میخواست بهم روحیه بده یا هرچی نمیدونم ولی باعث شد به خودم بیام، روزای قشنگم شروع شد بهم خیلی کمک کرد از اون باتلاق کشیدم بیرون انقدرررررر باهام خوب بود که دیگه از زهره قبل خبری نبود
بهم یه روز گفت میخوام یکاری کنم بفهمی که چقدر با ارزشی قدر خودتو بدونی و همه تلاشمو میکنم که این اتفاق بیوفته و واقعا فهمیدم که ادمی هستم که از پس هرکاری بر میام و میتونم زهره قبلو تو همون خونه جا گذاشتم
راستش فهمیدم پزشکی رشته خیلی خوبیه عالیه اما من عاشق خیاطی بودم، میثم گفت کاری که دوست داری رو برو جلو خودم همه جوره پشتتم هواتو دارم
خانوادم وقتی فهمیدن پشت سر هم زنگ زنگ که آبرومونو نبر اما میثم نزاشت دیگه راه ارتباطیمونو قطع کرد گفت حرف بقیه باعث میشه ارادتو از دست بدی فقط به هدفت فکر کن به چیزی که دوست داری و منم همون کارو کردم و الان یه مزون بزرگ دارم و دارم از کارم لذت میبرم و خداروشکر کارم عالیه درآمد خیلی خوبی دارم زندگیمون عالیه راضیم خیلی
میثم همه جوره هوامو داشت خدا ازش راضی باشه مثل یه کوه پشتم بود و باعث شد من خود واقعیمو پیدا کنم
پارسال که کرونا اومد منم کرونا گرفتم حالم زیاد خوب نبود تو اون مدت میثم زياد نمیزاشت با خانوادم رفت آمد کنم تا اینکه تو کارم پیشرفت کردم گفت الان دیگه کسی جلودارت نیست دیگه خودت هرچی صلاح میدونی.
من باهاشون در ارتباط بودم اما خیلی کم و از نظر مالی حمایتشون میکردم و همه جوره هواشونو داشتم.
وقتي کرونا گرفتم تا فهمیدن مامانم زنگ زد بهم فکر میکنی چی بهم گفت ؟؟ گفت زهره مامان جان الان تو کرونا گرفتی وضعیتت معلوم نیست چی میشه خطر داره خدایی نکرده اتفاقی برات بیوفته هرچی داری و نداری میرسه به اون شوهرت که غریبس بیا همه رو بزن به نام من یا بابات اینجوری خیالمونم راحت تره.
من دنیا تو سرم خراب شد نمیدونی چه حالی داشتم نمیدونی اینکه مادر پدرت به فکر مردنتن به فکر اموالتن میدونی چقدر بده چه حس بديه
گوشی رو قطع کردم با اون حالم فقط گریه میکردم به میثم گفتم بیا هرچی دارم بزنم به نامت اگه چیزیم شد به کسی نرسه به خانوادمم مثل قبل که کمکشون میکردم کمک کن
انقدر عصبانی شد اون روز اصلا باهام حرف نزد. راستی من یه دختر ۵ ساله ام دارم گفتم هرچی شده برای تو و عسل بمونه اما باهام قهر کرد و فهمید که خانوادم باز چیزی گفتن از اون روز بهم گفت حق نداری اینجوری با این حرفا خودتو داغون کنی.
از قبل رابطمو کمتر کردم تا عید که کرونا زیاد شد، ۱۵ فروردین بود که زهرا زنگ زد بهم گفت بابا حالش بده میخواد باتو حرف بزنه دلم طاقت نداد باهاش حرف زدم چقد اشک ریختم فردای اون روز بابام فوت شد رفت یه روزی ازش فرار میکردم که دیگه حرفاشو صداشو توهیناشو نشنوم اما حالا آرزوم شده یه لحظه صورتشو دوباره ببینم
میدونی کرونا بهم یاد داد ادمای مهم زندگیم که دوسشون دارمو نباید بزارم کنار چون نمیدونم دیگه تا کی هستن فقط میخوام ازشون لذت ببرم حتی اگه بد باشن دیگه بدیاشون رو نمیبینم به خودم نمیگیرم همیشه میگم شاید منم مثل خواهر و برادرم یکم جلوشون سفت بودم انقدر ضعیف نمیشدم این اتفاقا نمی افتاد . من خودمم تلاش نکردم برای خودم اگه میثم بهم کمک نمیکرد الان من به اینجا نمیرسیدم. فقط میدونم مقصر هم خودم بودم هم پدر مادرم دیگه هیچوقت نمیشه زمان رو برگردوند به عقب.
داستان زندگیمون رو گفتم شاید به درد خیلی از پدر مادرا یا دخترایی که مثل من هستن بخوره تا بتونن از همین الان به خودشون بیان قدر لحظه لحظه با هم بودن کنار عزیزانتون رو بدونید.
#پایان ❤️
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 سید مجید نوجوان در سال ۱۳۴۵ برای ادامه تحصیل در دانشگاه در آزمون سه دانشکده ف
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
جناح مذهبی به رهبری سید مجید شریف واقفی، جناح سیاسی به ریاست محمدتقی شهرام و جناح نظامی به رهبری بهرام آرام قرار داشت.
ازدواج سازمانی
سیده مریم و سید مرتضی شریف واقفی خواهر و برادر سید مجید از ازدواج برادرشان اظهار بیاطلاعی کردند اما براساس اعترافات وحید افراخته، مسوول بخش مارکسیست سازمان منافقین، مجید اوایل دهه ۱۳۵۰ با لیلا زمردیان دختر عباسعلی و نرگس و خواهر کوچکتر یکی از دوستان مارکسیستش که در دانشگاه با او آشنا شده بود و یک سال از خودش کوچکتر بود، ازدواج کرد.
وحید افراخته پس از قتل فجیع مجید و دستگیری توسط ماموران ساواک، در اعترافاتش در دادگاه پهلوی گفت: «لیلا زمردیان قبل از شهریور ۱۳۵۰ از طریق پوران بازرگان و زری عاملی با مجاهدین تماسهایی برقرار کرد. مدتی مسلح به سلاح ۳۵ / ۶ میلیمتر بود و بعدا اسلحه از او گرفته شد. مخفی شدن او زمانی بود که رضا رضایی مخفی شده بود و در منزل منیره اشرف زاده سکونت داشت و بیرون نمیآمد.
رضا به بهرامِ آرام گفته بود که احتیاج به زن دارد و آرام، لیلا زمردیان را به همین منظور به این منزل آورده و او را مخفی کرده بود. او رضا را پذیرفت و به اصطلاح زن او شد. لیلا که فردی مغرور و جاه طلب است، با استفاده از حربه های زنانه در این مدت اطلاعات زیادی نسبت به مسائل گروهی و تشکیلاتی به دست آورد. ماموریت نوشتن اطلاعات و عکسبرداری از آنها به وسیله مینوکس به او سپرده شد.
او مدتی بعد به همراه شریف واقفی به کارگری فرستاده شد و شریف واقفی که به صورت پنهانی شروع به جمعآوری افراد مذهبی کرده بود، این مساله را با لیلا زمردیان در میان گذاشت. لیلا وحشت کرده بود و با نوشتن نامهای جریان را به اطلاع گروه رساند سپس به گروه پیوست و تحت مسؤولیت دختری به نام N قرار گرفت و N تحت مسؤولیت شهرام قرار داشت. البته معلوم نیست لیلا این دختر را به چه نام میشناسد ولی به شدت از او ناراضی بود و میگفت: «من نمیخواهم تحت مسؤولیت او باشم.»
لیلا زمردیان در پایان توسط مامورین عملیاتی کمیته مشترک ضد خرابکاری که به منظور شناسایی و دستگیری اعضای گروههای تروریستی مشغول به کار بودند، کشته شد. مامورانِ خیابان ری به هنگام گشت در حوالی میدان شاه به یک زن چادری جوان ظنین شده و چون قصد تعیین هویت او را داشتند. وی با استفاده از ازدحام جمعیت و ترافیک سنگین فرار کرد و به اخطارهای ماموران توجهی نکرد و علاوه بر آن تظاهر به داشتن اسلحه کرد. او در کوچه شترداران از ناحیه لگن خاصره و پا مورد اصابت گلوله قرار گرفت و چون از فرار ناامید شده بود با جویدن قرص سیانور خودکشی کرد و در راه بیمارستان فوت کرد.
در بازرسی بدنی از او یک قطعه کارت شرکت لرد الکترونیک با مشخصات صدیقه خلقی، ملحق به عکس لیلا زمردیان، یک یادداشت حاوی تعدای قرار ملاقات گروهی، یک نشانی منزل، یک عدد قرص سمی، مبلغ ۲۶ هزار و ۹۰۰ ریال وجه نقد، سه حلقه انگشتری، یک رشته گردنبند و یک عدد ساعت اراتور زنانه مستعمل متعلق به گروه، نزد او بود.»
جاسوسی از همسر
سازمان در اسفند ۱۳۵۳ از طریق لیلا زمردیان که رابط سید مجید شریف واقفی با سازمان بود، متوجه مسلح بودن سید مجید شد. این مسئله از سوی سازمان قابل تحمل نبود چون او به دلیل مخالفت با تغییر ایدئولوژی از سازمان تصفیه شده بود. زمردیان در نامهای اعتراف کرد از آذر ۱۳۵۳ در جریان مسلح بودن شوهرش بود اما به سازمان گزارش نداده بود.
مرتضی صمدیهلباف از دیگر اعضای بریده از سازمان و از دوستان شریف واقفی یکی، دو بار به وحید افراخته گفته بود که دیگر بهدلایل اعتقادی نمیخواهد با سازمان کار کند. این مسئله نیز شائبه ارتباط منظم مخالفان را برای هسته مرکزی سازمان تقویت کرد و بنابراین تصمیم به مذاکره اولیه با مخالفان گرفتند.
در چند تماس که در فروردین ۱۳۵۴ بین وحید افراخته، به نمایندگی از سازمان با سید مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیهلباف گرفته شد آنان صراحتا از قطع همکاری و جداییشان از سازمان سخن گفتند. سازمان نیز تصمیم به تصفیه فیزیکی شریفواقفی، صمدیهلباف و سعید شاهسوندی گرفت. سازمان تاکید داشت بعد از ترور هر سه نفر با سیفالله کاظمیان، سمپات صمدیه و انباردار آنان تماس گرفته شود که «انبارک» محل نگهداری اسناد و مدارک آنان را تخلیه کنند و تحویل دهند
شهادت هولناک
طبق قراری که از طریق لیلا زمردیان به شریفواقفی ابلاغ شد، وحید افراخته و او در ساعت چهار بعدازظهر روز ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴ در سهراه بوذرجمهری نو یکدیگر را ملاقات میکردند. قبلا محسن سید خاموشی و حسین سیاهکلاه در یکی از کوچههای خیابان ادیبالممالک مستقر شدند و منتظر ورود شریفواقفی بودند که قرار بود علامت آن را منیژه اشرفزاده کرمانی بدهد. طبق برنامه، لیلا بیآنکه از جریان ترور مطلع باشد، سید مجید را تا محل ملاقاتش با وحید همراهی کرد و از او جدا شد.
#ادامه_دارد
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
قرار بود به شمال بروند در جاده زیبای چالوس هنوز دیزین را کاملاً پشت سر نگذاشته بودند که برای ناهار
داستانی که برای خواندنش به کانال دعوت شدید❤️❤️❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 نحوه خواندن نماز حضرت فاطمه قسم دادن به حضرت زهرا (س) جهت گشایش در کارها
داستانی که برای خواندنش به کانال دعوت شدید❤️❤️❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 سگی بر روی جنازه صاحب فضیلت تقوا و ایمان، مرحوم دکتر احمد احسان که سالها مق
داستانی که برای خواندنش به کانال دعوت شدید❤️❤️❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 وارد حیاط که شدم دیدم یک گوسفند سفید قربانی را به نرده بسته اند و بچه ها در حا
داستانی که برای خواندنش به کانال دعوت شدید❤️❤️❤️
#نامه_های_آسمانی 🕊
وصیتنامه شهید محمد حسن حقاني
امام اين قلب تپندهي امت مسلمان ايران را تنها نگذاريد در هر جا و هر كجا كه هستيد از دعا كردن براي امام غافل نشويد و بعد از هر نماز و بعد از هر جلسهاي امام را دعا كنيد.
بسم الله الرحمن الرحیم
يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي
به نام الله درهم شكنندهي طاغوتها با درود وسلام به منجي بشريت ولي امر (عج) و با درود و سلام به رهبر كبير انقلاب اسلامي امام خميني و اميد رهبر آيت الله منتظري و با درود و سلام به شهداي اسلام از صدر تاكنون وبا درود و سلام به رزمندگان اسلام و شما خانوادههاي شهدا و امت مسلمان ايران.
«يا اَيُهَا الَّذِينَ امَنُوا إِنْ تَنصُرواْ اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ اَقْدامَكُمْ.» هر كس خدا را ياري كند خداوند گامهاي او را استوار مي گرداند.
اي همشهريان عزيز: نمي خواهم سر شما را به درد آورم ولي چند جملهاي بهعنوان تذكر مي گويم هر چند كه خودتان بهتر از من مي دانيد. امام اين قلب تپندهي امت مسلمان ايران را تنها نگذاريد در هر جا و هر كجا كه هستيد از دعا كردن براي امام غافل نشويد و بعد از هر نماز و بعد از هر جلسهاي امام را دعا كنيد.
برادران و خواهران عزيز توجه داشته باشيد هر كس خواست ميان شما تفرقه اندازد اول او را نصيحت و او را با دلايل محكم و ارشاد راهنمايي كنيد ولي اگر ديديد از روي آگاهي دارد كاري كه به ضرر انقلاب است انجام مي دهد با او به طور قاطعيت رفتار كنيد و او را به مسؤولان امر معرفي كنيد. و بدانيد كه آرزوي هر رزمندهي شجاع و دلير و مسلمان زيارت كربلا و آزادي قدس عزيز و اگر بعد از آن خدا خواست شهادت في سبيل الله است. برادران و خواهران عزيز بدانيد كه هر كس شهيد شد از بين نرفته است بلكه نزد خدا روزي مي خورند. اي پدر و مادر عزيزم شما از من آزار و اذيت ديدهايد اميدوارم كه مرا ببخشيد و برايم دعا كنيد و طلب آمرزش كـنيد.
پدر و مادر و برادرانم مرا حلال كـنيد هرچند كه كاري براي شما انجام ندادم. آري پدر و مادرم اگر من شهيد شدم و خداوند مرا به درگاه خود قبول كرد و به شهادت رسيدم مرا ببخشيد و همچون شيري باشيد در بيشه زار بغريد و روبه صفتان را به زباله دان تاريخ بفرستيد.
مادرم زينب وار باش و قلـب امام زمان(عج) را شاد كن برايم عزا نگيريد اين را همين طور نمي گويم بدان سخنان از روي قلبم برمي خيزد براي كشته شدنم جشن بگيريد چون من نمردهام، بلكه وارد جايي شدهام كه كسي كه در قفس دنيا است آن را درك نمي تواند بكند، برادرانم محمّدحسين، محسن و قاسم اگر از من بدي ديديد مرا ببخشيد و بيامرزيد، مادرم اگر شهيد شدم هرهفته حداقل يكبار بيا و با من صحبت كن. و بالاخره دوستان و قومان و آشنايان همه مرا حلال كنيد و ببخشيد به اميد اينكه همهي ما از اهل بهشت باشيم.
از مال دنيا هم چيزي ندارم كه بخواهم از آن صحبت كنم، آري هدفم پيروزي و زيارت كربلا و آزادي قدس و آرزويم شهادت در راه خداست به اميد پيروزي جندالله و ظهور ولي عصر (عج) و نابودي تمامي دشمنان اسلام. در مسلخ عشق جز نكو را نكشند رو به صفتان زشت خوي را نكشند گر عاشق صادقي زكشتن مگريز مردار بود هـر آنكه او را نـكشند اميد زيارت قبر اباعبدالله. و السلام علي من التبع الهدي. در آخر امام و رزمندگان و معلولين و مجروحين را دعا كنيد.
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#پرسش_اعضا ❤️🍃
سلام توخدارو اورژانسی بزارین گروه واسه درمان میکروب روده بزرگ دیگ خسته شده شب روز درد داره و دردش جایی هست ک یبوست با متفوع میاد بیشتر درد داره تشکر از کانال خوبتون
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خدمت دوستان عزیز چند روزیه پسر۸ سالم کارد تودستش بوده خورده تو چشمش قرنیه پاره شده عمل کردم ولی میخام ببرم یه شهر دیگه تهران، شیراز یا شنیدم زاهدان دکتر خوبی هست ولی هیچ کس را نمیشناسم میشه دوستانی که از این شهرها هستند کمکم کنند ویه دکتر خوب با آدرس وشماره تلفن بهم کنن بتونم پیگیر چشم بچم باشم براایندش مشکلی پیش نیاد😭ممنون از همه بزرگواران
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خدمت شما و همه دوستان عزیز
من بارداری دومم هست و هفته ۲۲ هستم
بچه ام دختره و با پا هستش
خیلی اذیتم،در ضمن جفتمم پایین هست،نمیدونم چرا نمیره بالا؟؟
اصلا نمیتونم بخوابم،دردهای زایمان رو گاهی حس میکنم.زایمان اولم طبیعی بوده،زایمانم سخت بود اما راضی بودم
میشه تا هفته های آینده دخترم چرخ بخوره و دیگه با پا نباشه؟
چکارکنم زایمان راحتی داشته باشم؟زایمان دومه بیشتر استرس دارم😕
راهکاری هست تا همین الان از زرد شدن دخترکم جلوگیری کنم☺️
دخترکم از همین الان داره اذیت میکنه😜😍
ممنون میشم راهنماییم کنید
تشکر از کانال بسیااار خوبتون❤️❤️
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خدمت حبیبه خانم عزیز و همراهان این کانال خوب و اموزنده... بنده از نفخ شدید رنج میبرم به طوری که میخام یک نماز بخونم نمیتونم وضومو نگه دارم باید چند بار وضو بگیرم راستش دکتر نرفتم تا به حال برا مشکلم از خواهرای گلم میخام اگر کسی راهکاری داره جلو پام بذاره دعاش میکنم به خدا خسته شدم روم نمیشه به کسی بگم، ☹️
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خوب هستید مشکلم اوژانسیه توروخداکمکم کنیدباردارم ناخواسته پنج ماهمه شوهرم این بچه ای ک تو شکممه رونمیخادخیلی میترسم بهم میگه یکی روببین ک بچه ندارن وبچه روبهشون بده از وقتی فهمیده بچه م دختره شبادیرمیاد خونه بیرون شام میخوره تو صورتم نگاه نمیکنه توروقران همین الان پیاممو بزارنمیدونم چکارکنم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام حبیبه خانم گل سوال منو زوتر بزارین گروه من ماه هفتم بارداری هستم قندم رفته بالا دوستان کسی میدونه چی باید بخورم تا قندم کنترل بشه ممنون میشم راهنمایی کنین🌹
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خدمت همگروهی های عزیز دوستان اگه تجربه ای ازخلط پشت حلق داریدبگیدچون الان یه هفته هست که دارم دیوونه میشم بسکه انگاریه توپه توی گلومه هیچ علائمی هم نداره نه دردنه ورم هیچ فقط اب دهنم که قورت میدم بازسرجاش 😞خیلی اعصاب خوردیه تراخداراهنمایی کنید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام ببخشید مزاحم شدم
من یه سوال داشتم میخواستم دوستان راهنماییم کنند
من یه خواستگار دارم اول ک راهش دور هست خودم شیراز اون بنده خدت هم ساوه زندگی میکنند و این ک این آقا مذهبی و پاک خوب هستن خونه و شغل هم دارند ولی یه دستش و تو تصادف ضربه دیده فلج شده و این که دارو اعصاب مصرف میکنه
حالا مشکل دستش اشکال نداره ولی برا مصرف دارو اعصاب یکم نگرانم البته میگه اینجوری نیستم ک بزنم چیزی بشکنم و اینا میگه داروهام ک بخورم عالی هستم
تو رو خدا راهنماییم کنید 😘🌺
#ایدی_ادمین_پاسخگو 👇❤️
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
🔴 داستان زیبای توبه 🔴
سلام من به زور و اصرار بابام تو سن کم ازدواج کردم ،همسرم ده سال ازم بزرگتر بود .موهاش جا به جا ریخته بود و با اینکه سنی نداشت ولی قیافش مثل مردای چهل ساله شده بود.منم به خاطر این چیزا ازش بدم میومد و حسرت به دل بودم. کم کم از سر بچگی و حماقت با یه پسری توی کوچمون اشنا شدم بدجوری عاشق و شیفته اش بودم ولی یه مدت که گذشت خواسته های عجیب غریبش شروع شد ،من از خدا و از شوهرم میترسیدم هر روزم شده بود گریه و التماس ولی اون بدتر اذیتم میکرد.یه روز بهم گفت یا فردا هر چی میگم گوش میکنی یا میام به شوهرت همه چیو میگم...منم محکم گفتم نه...نمیدونم تو قلبم چی احساس کردم فقط گفتم خدایا خودت نجاتم بده 😭،اخرش یه شب اومد در خونه و یه پاکت نامه رو انداخت توی حیاط و فرار کرد.شوهرم رفت بیرون و پاکت به دست اومد و نامه رو خوند ،منم مثل گوسفند قربونی نشسته بودم و نگاش میکردم .بعدشم بدون اینکه چیزی بگه با عجله رفت بیرون.میتونستم تو این فاصله در برم ولی پاهام انگار خشک شده بود .هنوز نیم ساعت نگذشته بود که یهو دیدم چند نفر با لگد دارن میکوبن به در...👇⛔️
https://eitaa.com/joinchat/2311979298C8b0197e42c
ماجرای زندگی این خانم دلتونو میلرزونه 😭
#حرف_اعضا ❤️🍃
سلام اون خانمی که داستانش رو فرستاده که به پدرشوهرش گفته از حموم آمدم و لباس ندارم و بعد پدرشوهرش بهش گفته بی حیا و ناراحت شده خانم عزیز شما انگار اصلا متوجه نشدی چکار کردی و چی شده،دوست عزیز شوهرت از منزلتون طبقه ی بالا،رفته پایین منزل پدرش،در این حال شما حمام بودين،شاید در حال انجام غسل جنابت بودین شایدم فقط قصد داشتی یه دوش ساده بگیری،حالا گوشی رو برداشتی با پدرشوهرت صحبت میکنی که من لباس ندارم نمیتونم بیام منزلتون،از حموم آمدم،واقعا خودتون متوجه نميشين؟چه لزومی داشت به پدرشوهرت بگی من لباس ندارم حوله تنمه؟واقعا زشت نیست به نظر شما؟یعنی شما آنقدر راحتین که اگه لخت باشین ميگين من لختم؟اونم به یه مرد؟عزیزم با مردی که بهت محرم هم باشه باید یه حدودی رو رعایت کنید، برداشت آدم از صحبت شما این بوده من غسل جنابت داشتم نميتونستم با همسرم بیام پایین و باید حموم میرفتم،حالا فکر کن درسته به پدر شوهرت همچین حرفی بزنی؟زن و مرد همه رابطه دارن،ولی درسته دربارش همه جا حرف بزنن؟پیش همه بگن؟لازمه؟ خانم،پدرشوهر شما سنتی هستن و شما باید درست صحبت میکردی،تعجبم از مادرتونه که چطور دنبال شما آمده و گذاشته با پدرهمسرت بحث کنی و توضیح بخواي حالا هم شما جاتو عوض کنی و بري بگی بهم تهمت زدن نه خانم آدمها رو بشناس،پدر شوهرت تغییر نمیکنه سنتیه،شما باید مراعات بزرگتر رو بکنید و جوری حرف نزنی که اونا فکر کنن بی حیا هستین
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام دوستان عزیز،، عزيزی فرمودن که زن داداشش خیلی جادو میکنه و باعث مرگ پدرشون شده و حتی نازایی خواهرشون و خیلی بدبختیهای دیگه و یه عده گفتن نه باجادو نمیشه باعث مرگ یا گرفتاری کسی شد،، دوستان لطفا تا به سر خودتون نیومده نگین الکیه و ممکن نیست بشه با دعانویس مشکل ایجاد کرد، بنده خودم الان قریب به 15 ساله با جادو جمبل اطرافیان کاری کردن حامله نشم اگرم میشم همینکه به گوش اطرافیان میرسه سریع جادو میکنن بچم میوفته ازنظر پزشکی هیچ مشکلی نداریم و عین دعاها رو تو خونم دیدم، چندوقت پیش خواهرم نفسش گرفت افتاد همگی گفتیم دوراز جونش تموم کرد دکتر بردیم کاری نتونست بکنه جز اکسیژن وصل کردن و همینکه به یه سید زنگ زدیم خواهرم عین شیر از جاش بلند شد وحالش خوب شد، حتی سید گفت اگر به من زنگ نزده بودین فوت میکرد و میدونم اونایی میگن دورغه که خداروشکر به سرشون نیومده و همچین آدمی اطرافتون نبوده اما برا ما که همچین آدمای خدا نشناس جادوگری اطرافمون هست میدونیم با سحروجادو میشه هرکاری کرد، اعم از بستن بخت دخترو پسر جوون، بهم زدن زندگی زناشویی، بچه دارنشدن وحتی مرگ و بیماری کسی، البته برا مرگ کسی مگر طرف خیلی بی وجدان باشه اینکارو بکنه اما اینا همش واقعیته عزیزان،
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#همسرداری 🌿
۱۰موقعیت حساس در ازدواج
دلایل و موقعیت هایی که برای ازدواج در نظر می گیرید باید با دقت و حساسیت انتخاب شود و به هر دلیل یا در هر موقعیتی نباید اقدام به ازدواج کنید. در این مطلب به 10 موقعیت و دلیلی پرداخته شده است که اگر در فرآیند ازدواج با آن مواجه شدید باید حساسیت بیشتری به خرج دهید و بی گدار به آب نزنید چرا که این دلایل، دلایل محکم و منطقی برای ازدواج نیستند.
مبهوت زیبایی خیره کننده نشوید
شما دختر زیبایی هستید و انتظار دارید همسری که انتخاب می کنید به اندازه خودتان زیبا باشد و یا شما پسر خوش تیپی هستید و دوست دارید همسری داشته باشید که از این لحاظ هم سطح خودتان باشد؛ همین جا بایستید: شما به شدت در معرض خطر انتخاب نادرست قرار دارید!
شکی نیست که همه ما زیبایی را دوست داریم و به سمت آن جذب می شویم، اما وقتی نقش زیبایی در انتخاب ما بیش از حد معقول باشد، دردسرهای مان هم شروع می شود. بهتر است قبل از این که کسی را برای ازدواج انتخاب کنید، اولویت هایتان را مشخص کنید: با این که زیبایی برایتان اهمیت زیادی دارد، اما چه چیزهایی وجود دارد که برای تان از زیبایی اهمیت بیشتری دارد؟ چه معیارهایی را حاضر هستید فدای زیبایی کنید و از چه معیارهایی به هیچ وجه حاضر نیستید بگذرید؟ آیا اگر این فرد این همه زیبا نبود، بازهم او را انسان خوبی می دانستید؟ پس در این زمینه بیشتر دقت کنید.
مجذوب پرستیژ و موقعیت اجتماعی ویژه نشوید
می گویند لازم نیست یک خانم نصف عمر را درس بخواند و زحمت بکشد تا بشود خانم دکتر، همین که همسر یک دکتر شود، همه او را «خانم دکتر» صدا می زنند! موقعیت اجتماعی یکی از مواردی است که احتمال خطای ما در انتخاب همسر را به شدت بالا می برد. عناوین و موقعیت های چشمگیر به راحتی می توانند دیگر خصوصیات فرد را تحت تاثیر قرار دهند و به عبارتی چشم ما را به روی خیلی از موارد ببندند. در این صورت ما با موقعیت طرف مقابل ازدواج می کنیم، اما با «خود» او زیر یک سقف می رویم.
اگر در چنین شرایطی قرار گرفتید، فرد را بدون شغل و موقعیت خاصش تصور کنید: آیا اگر چنین موقعیتی نداشت بازهم برایتان انسان قابل قبولی بود؟ غیر از این موقعیت خاص، چه ویژگی های دیگری دارد که شما را به خود جذب می کند؟
شیفتگی و عشق بی اندازه شما را به دردسر می اندازد
مسلما عشق یکی از لازمه های ازدواج است، اما قطعا برای ازدواج کافی نیست. اگر فقط از روی عشق ازدواج می کنید، منتظر باشید که روزی فقط به خاطر نفرت از هم جدا شوید!
یکی از خطرناک ترین شرایط انتخاب همسر زمانی برای شما پیش می آید که خیلی زود «عاشق» می شوید. در این حالت شما آن قدر تحت تاثیر هیجانات و احساسات هستید که نمی توانید درست ببینید و درست تصمیم بگیرید. قبول این مسئله برای کسانی که در اوج عشق هستند بسیار سخت است. مغز در حالت هیجان زدگی نمی تواند به طور طبیعی فعالیت کند. بنابراین ما به جز خوبی طرف مقابل چیزی نمی بینیم. اگر نخواهیم از اصطلاح «عشق کور» در این مورد استفاده کنیم، می توانیم بگوییم مغز عاشق، همه چیز را از پشت عینک عشق می بیند و از پشت این عینک همه چیز بهتر از آنچه که هست دیده می شود. پس اگر عاشق هستید، بهتر است مدتی صبر کنید و از رابطه فاصله بگیرید تا این تب در شما فروکش کند و بتوانید با دخالت بیشتر عقل، درباره زندگی آینده تان تصمیم گیری کنید.
بسیاری از افراد در سنین آغاز جوانی هنوز نمی دانند که از زندگی چه می خواهند و در سال های بعد اولویت های شان تغییرات زیادی می کند. ضمن اینکه در این سنین معمولا احساسات ما بر عقل چیره است
احساس تنهایی شدید، دلیل کافی برای ازدواج نیست
تنهایی های دوران مجردی گاهی برایمان تحمل ناپذیر می شود. وقتی دوستان متاهل دور هم جمع می شوند اما ما به دلیل مجرد بودن نمی توانیم در جمع شان باشیم، یا وقتی با جمعی از بچه های فامیل به مسافرت می رویم و همه با همسرشان هستند به جز ما و...، ته دلمان به این فکر می کنیم که چرا من باید این قدر تنها باشم؟ و درست همین جاست که زنگ خطر به صدا درمی آید.
عجله نکنید
«برای من دیگر دارد خیلی دیر می شود»، آیا چنین ندایی را از درونتان می شنوید؟
شما آخرین فرزند خانه هستید که مجرد مانده، تنها پسر مجرد فامیل در طیف سنی خودتان هستید، همه دوستانتان ازدواج کرده اند. چشم مادربزرگ و پدربزرگتان به شماست که نوه شان را ببینند. شما خواهر بزرگ تر هستید و ازدواج خواهر کوچکترتان در گروی ازدواج شماست و آخرین آرزوی مادر و پدرتان برای خوشبختی شما این است که شما را در لباس دامادی یا عروسی ببینند.
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#مسافر_بهشت ❤️ . بعد از اینکه صحبتهایش تمام شد من شروع کردم به گفتن حرفها و خواستههایم. اخل
#مسافر_بهشت ❤️
.
*توصیه امام(ره) به حاج علی بعد از عقد
علی به یکی از اقوام که با بیت امام ارتباط داشت گفت: اگر میتوانی برای ما وقت بگیر تا خطبه عقدمان را امام خمینی بخوانند. اصلا فکر نمیکردیم این اتفاق بیفتد تا اینکه اطلاع دادند برای فلان تاریخ برویم خدمت ایشان. من و پدرم و آقای دانش و علی رفتیم. که البته آقای دانش را هم اجازه ندادند بیاید داخل. امام در بالکن نشسته بودند و قبل از ما یک زوج دیگر را عقد کردند. با همان هیبت همیشگی در نگاهمان جلوه کردند. ایشان وکیل من شدند و آقای گلپایگانی وکیل علیرضا شد. بعد از خواندن عقد دستشان را بوسیدیم. امام به همه زوجها توصیه میکردند که با هم بسازید. اولین بار بود که امام را میدیدم، حالم را نمیتوانم وصف کنم، اصلا نمیشد چشم ایشان را نگاه کرد. یادم میآید دفعه اول نتوانستم بله را بگویم چون ابهت امام من را گرفته بود و یک حالت خاصی داشتم، قلبم انگار از دهانم میخواست بیاید بیرون و صورتم سرخ شده بود. ناگهان پدرم زد بهم که حواسم بیاید سر جایش و جواب امام را بدهم. فقط کسانی که مهریهشان ۱۴ سکه بود ایشان قبول میکردند خطبه عقدشان را بخوانند. یک هفته بعد هم مراسم عروسی را گرفتیم. جالب است بدانید روز دفن علی سالگرد ازدواجمان بود.
*دو نام مورد نظر امام(ره) برای بچهی شهید موحددانش
اسم دخترمان را هم حضرت امام انتخاب کرده بودند. ماجرایش هم این بود که پدرشوهرم رفت نزد امام و گفت: پسرم را شما عقد کردین، حالا او شهید شده و خانمش هم باردار است. میخواهیم اسم بچهشان را شما انتخاب کنید، امام گفته بودند: اگر پسر بود بگذارید «عبدالله» و اگر دختر بود نامش «فاطمه» باشد.
*حاج علی بعد از عقد کجا رفت؟
بعد از عقد وقتی از بیت برگشتیم رفتیم منزل خواهر علی، او یک شربت خورد و گفت: باید بروم سپاه کار دارم. من با پدر و شوهر خواهرش آمدیم خاورشهر. دو سه روز بعد رفتیم برای خرید عقد و عروسی. موقع خرید آینه و شمعدان داخل یک مغازه بزرگ که پر بود از این وسایل حاج علی بدون اینکه حواسش باشد پرسید: آقا ببخشید آینه دارید؟ فروشنده هم به شوخی یک آینه شکسته از جیبش درآورد و گفت: بفرمایید این هم آینه. به عنوان حلقه ازدواج یک انگشتر عقیق برداشت و میگفت: حلقه طلا نمیخرم، مادرش گفت: بردار ولی دستت نکن، گفت: نه بر می دارم و نه دستم میکنم. انگشتر الان دست پدرشوهرم است. برای خرید کارت عروسی با هم رفتیم بهارستان.
*پیشنهادی که تعجبم را برانگیخت!
علی به من گفت اگر تو بخواهی مراسم عروسی را در سالن میگیریم ولی من دوست دارم در مسجد باشد. از طرفی چون محمدرضا شهید شده بود مادرش به شدت مخالفت میکرد و میگفت: آرزو دارم برایت مراسم خوبی بگیرم. من ابتدا با تعجب پرسیدم: در مسجد؟!! گفت: مسجد مکان مقدسی است، خیالت راحت باشد وقتی آنجا باشد خانمها خودشان را جمع و جور میکنند. هرکسی دوست داشته باشد میآید و هرکسی هم دوست نداشت نمیآید. برای خانوادهام کمی قبولش سنگین بود، برادرم میگفت: همه در مسجد ختم میگیرند نه عروسی؟! اما به هر حال موافقت کردم و مراسم همانجا برگزار شد. قبلش پدرم به من گفت: خوب فکرهایت را بکن بعدا حرفی نزنیها! گفتم: خیالتان راحت من پذیرفتم.
مادرش میگفت اگر تو قبول نکنی علی مراسم را مسجد برگزار نمیکند. اما من گفتم: هر کس آرزویی دارد، علی هم آرزویش این است، خانم دانش گفت: جفتتان دیوانه هستید، خدا در و تخته را خوب جور کرده. (با خنده)
خلاصه مراسم عروسی ما در قدیمیترین مسجد خیابان ایران برگزار شد. خانواده موحددانش ابتدا در این محله ساکن بودند. موقع عقد لباس سفید عروسی تنم بود اما زمانی که راهی مسجد شدیم آنرا در آوردم و یک پیراهن معمولی صورتی پوشیدم. علیرضا هم لباس سپاه تنش بود.
*آن فرد بعد از خوردن غذای عروسی گفت: خدا رحمتش کند
بسیاری از اقوام به کنایه میگفتند: شورش را درآوردند، ما ندیدیم کسی در مسجد عروسی بگیرد. جالب است که یک فقیری فکر کرده بود در مسجد ختم است، آمد داخل و غذایش را که زرشک پلو هم بود خورد و موقع رفتن گفت: خدا رحمتش کند. البته مولودی خوانی هم داشتیم. ماشین هیلمند شیری رنگ یکی از اقوام را هم خیلی ساده گل زدیم.
*بعد از شهادت حاج علی جز مرحوم لطفی خبری از دوستان دیگرش نبود
تعدادی از دوستان حاج علی هم در مراسم ما بودند که من فقط حسین خالقی، مرحوم حسین لطفی، اکبر نوجوان و ابراهیم شفیعی را میشناختم آن هم بعد از ازدواج. نزدیکترین دوست علی که ما رفت و آمد خانوادگی داشتیم همین آقای خالقی بود. علی یک ماشین آهوی خاکی داشت که معمولا با آقای خالقی با هم میرفتیم مهمانی. مرحوم لطفی هم تا قبل از فوتش با خانواده به ما سر میزدند اما خبری از دوستان دیگر علی نبود.
#ادامه_دارد