eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
170.3هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_سه گفت با فرزاد دعوام شده، فرزاد شب خونه نیومده. طبق معمول تو گوشش خوندم و گفتم دیوو
نه به خاطر کارایی که کردی، اونا همش بمونه با عذاب وجدان خودت. فقط به خاطر عمری که از من بیهوده تباه شد، نمیبخشمت... رفتم جلو دست شقایق رو گرفتم. روی زخمش رو نوازش کردم و گفتم: زودتر خوب شو. من با پدر و مادرم میام خواستگاریت... لبخند غمگینی زدم و رو به یوسف گفتم: اگه قصد اینو ندارید که گوشیشو بهش برگردونید خودم برم یه گوشی براش بگیرم، چون دوست دارم باهاش حرف بزنم.. شقایق که هنوز مات حرفای مامانش بود گفت: اینهمه سال من با کی زندگی کردم؟ بابا چطور تونستی با قاتل خواهرت زندگی کنی؟.. یوسف مثل کسی که پشتش شکسته گفت: بخاطر شماها... شقایق حرفشو قطع کرد و گفت: تحمل یه آدم عقده ای واسه ما خیلی سخت تر از نبودش بود. متاسفم واستون.. رو به من گفت: هر چی زودتر بیا منو ببر تحمل این خونه و آدماش واسم خیلی سخته.. چشمامو آروم براش بستم و از اتاق اومدم بیرون. یوسف پشت سرم از اتاق اومد بیرون و بازوم رو کشید. برگشتم سمتش. تو چشمام با التماس نگاه کرد و گفت: خودت، وجدانت و خدای خودت. هر لحظه به ذهنت اذیت کردنش خطور کرد به اینا فکر کن … @azsargozashteha💚
❤️ سلام. من چند ساله ازدواج کردم چون همسرم پلیسه شبا تنهام با بچه کوچیک. خلاصه یه خونه ویلایی کرایه کردیم، منم طبق معمول برق حیاطو روشن میذارم تا صبح. اون شب ساعت یک شب بود یکی در زد منم به شدت ترسیدم چون همسرم کلید داره گفتم کیه؟ یه خانم بود گفت خودمونیم.. منم چون نشناختم گفتم این وقت شب چی میخوای؟ گفت از اینجا رد شدیم یکی گفت خونه رو میفروشین اومدم داخلو ببینم.. منم با این حرفش تا ته قضیه رو رفتم فهمیدم چه خاکی تو سرم شده. گفتم شما رو نمیشناسم بیخود کردی، نصف شب مگه وقت خونه دیدنه برو گمشو. یهو ساکت شد دیدم صداش اومد یواش به یکی دیگه گفت بریم درو وا نمیکنه.. بعد صدای پاشون اومد رفتن. منم از رو کنجکاوی یا حماقت گفتم برم گوشه درو وا کنم ببینم کی بود بشناسمش حداقل. خلاصه درو یواش باز کردم در حد اینکه کوچکترین صدایی ازم درنیومد. یواش سرمو بردم بیرون دیدم عه نرفتن هیچ تازه سه نفرن، دو تا زن با یه مرد از پشت تیربرق سریع اومدن سمتم منم انقد ترسیدم تا حد مرگ رفتم گفتم تمومه دیگه الان بلایی سر بچم میارن. یهو داد زدم چرا مزاحم شدین همسرم خواب بود بیدارش کردین بذار بگم بیاد جوابتونو بده ببینم میخواین چه غلطی بکنین. تا اینو گفتم به سرعت خدافظی کردنو دور شدن. فکر کنم خواست خدا بود که اون لحظه لال نشدم چیزی گفتم که بترسن. سریع رفتم تو درارو چفت کردم یهو افتادم گوشه اتاق، بچه رو تو بغل گرفتم. گوشیو برداشتم به همسرم زنگ بزنم که از شانس بدم شارژ نداشتم. تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که زنگ زدم ۱۱۰ گفتم همسرم همکارتونه همچین مشکلی برام پیش اومده بگید بیاد خونه. خلاصه به ده دیقه نرسید سریع خودشونو رسوندن، کل محوطه رو گشتن آب شدن رفتن تو زمین پیداشون نبود مزاحما. همسرم اومد خونه کلی زد تو سروصورتش گفت اگه سرتونو میبرید چی؟ چرا حماقت کردی درو وا کردی؟… باور کنید انقد ترسیدم لال شدم. هیچی پاشدم از خواب دیدم دستام بی حس شده اصلا حرکت ندارن، منو بردن بیمارستان به خدا تا یک ماه فیزیوتراپی و دردسر تازه تونستم یه لیوان بگیرم دستم آب بخورم. انقد زندگیم جهنم شد که نمیتونستم حمام کنم همسرم منو حموم میداد. الان مدتی از اون شب میگذره همچنان میترسم. شبا همسرم نیست درو پیکرو قفل میکنم. از اون خونه رفتیم ولی تا شب میشه دنیام به آخر میرسه میگم الانه که از درو پنجره بیان تو. نمیدونم چیکار کنم با این همه ترس و وحشت خسته شدم بخدا. در هر حال ممنونم که دردودلمو دیدین. امشبم یکی از اون شبای تنهاییم بود خواستم با کسی حرف زده باشم چون تو این شهرغریب نه دوستی دارم نه خانواده ای. مرسی از اینکه شما هستید @azsargozashteha💚
سوره ❤️ صفحه ی ۵۴🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_چهار نه به خاطر کارایی که کردی، اونا همش بمونه با عذاب وجدان خودت. فقط به خاطر عمری
این دختر هیچ‌ گناهی نداره تو زندگیش... آهی کشیدم و گفتم: من خودم هم حوصله ی انتقام و.. ندارم. هر کس به اندازه ی کافی واسه کاراش مجازات شده حتی خود من به خاطر اعتماد بیش از حد و راه اومدن با زنم. ولی دیگه به آرامش نیاز دارم و هیچی از این زندگی نمی خوام.. یوسف لحظه ی آخر گردنبند رو از جیبش بیرون کشید و گفت: مال حلال بیخ ریش صاحبشه. این گردنبند از روزی که اومد خونه ی من، غم و بدبختی هم باهاش وارد شد. حلالم کن... گردنبند رو گرفتم و از بیمارستان اومدم بیرون، زنگ زدم به مادرم همه چیزو براش تعریف کردم، اصلا دوست نداشت این اتفاق بیفته. دستمم شکسته بود نمی تونستم رانندگی کنم برگردم شهر با التماس بیارمشون. به برادر و خواهرام زنگ زدم و ازشون خواستم تا بیان و مامان و بابا رو هم بیارن ولی هیچکدوم قبول نکردن. به معنای واقعی کلمه تنها شده بودم. دلم خیلی شکسته بود ولی چاره ای نبود من باید خودم به تنهایی زندگیمو سر و سامون می دادم. رفتم از همون جا یه دست لباس تمیز خریدم و با مشقت پوشیدم. شقایق رو هم برده بودن خونه و ازش خبر داشتم‌. بهش گفتم فکر کن هیچ کس رو ندارم که بیاد باهام خواستگاری و تنهای تنهام. خودم قول میدم جای همه برات حضور داشته باشم. شقایق بهم پیام داد که من هم مثل خودتم و هیچکسو ندارم‌. قرار شد پدرش از محضر نوبت بگیره و بریم عقد کنیم. به همین سادگی. من با دست شکسته و شقایق با رنگ و روی پریده و دست پانسمان شده. بدون حضور مادرش و خانواده ی من. انقدر غمگین بود عقدمون که تمام مدت با بغض از آینه به هم زل زده بودیم. همین که شقایق بله رو گفت گردنبند رو از جیبم بیرون کشیدم و گفتم: این باید جایی باشه که بهش تعلق داره. دستم شکسته نمی تونم بندازم گردنت @azsargozashteha💚
❤️ سلام. بعد از ازدواج شوهرم کلی بدهی بالا آورد به خاطر همین قصد بچه دار شدن نداشتیم. دو سال طول کشید تا بدهیمون رو صاف کنیم. تو این دو سال خانواده همسرم اصرار داشتن که ما بچه دار بشیم، در جواب میگفتم ما بچه نمیخوایم یا اینکه هنوز خودم بچم (اون زمان ۱۷ سالم بود) اما مادرشوهرم میگفت حتما خدا بهتون بچه نمیده وگرنه کیه که دلش بچه نخواد؟ بعد دوسال اقدام کردیم برای بارداری، بعد یک سال که باردار نشدیم آزمایش دادیم و متوجه شدیم همسرم واریکسول دارن و باید عمل بشن. بعد عمل ایشون فهمیدم خودم تنبلی تخمدان دارم و باید هر ماه کلی قرص و آمپول استفاده کنم به امید مادر شدنم. همیشه دعا میکردم اگه خدا صلاح میدونه بهم بچه بده. دو سال هر ماه کلی آمپول تزریق میکردم. اوایل هر شب میرفتم درمانگاه اما بعد یه مدت یاد گرفتم خودم تو خونه تزریق میکردم. فقط کسایی که نازایی دارن میتونن درکم کنن که چقدر سخته هر شب انجام تزریق. دور نافم و بازوهام بخاطر تزریق اکثرا کبود بود. این بین مادرشوهرم هروقت منو میدید دستشو میگرفت بالا میگفت ان شالله پسرم بتونه بچشو ببینه. همیشه میگفت کسی که دیرتر بچه دار بشه بچش پسره. در جوابشون میگفتم من دختر دوست دارم. بعد چند وقت فهمیدم داره دنبال زن صیغه ای برای شوهرم میگرده. همون زمان باردار شدم که بخاطر استرس زیاد بچم سقط شد. دکترم گفت باید حداقل ۶ ماه از سقط بگذره تا دوباره درمان رو شروع کنی. اون روزا کابوس زندگیم بود. درد از دست دادن بچم از یه طرف زخم زبون خانواده شوهر از طرف دیگه. دو سال بعد به لطف خدا دوباره باردار شدم. از همون لحظه که فهمیدیم باردارم مادرشوهرم گفت ان شالله که پسره اما همسرم میگفت سالم باشه جنسیت مهم نیست. ۱۶ هفته باردار بودم رفتم سونو تعیین جنسیت وقتی دکتر گفت بچه دختره دیدم شوهرم اخم کرد و رفت بیرون. از اون روز تا روز زایمانم همیشه با اخم بود. هیچ سونو یا ویزیت دکتری رو باهام نیومد و من تمام فکرم این بود که بعد زایمان باید چیکار کنم اگه شوهرم بچمونو نخواد. روز زایمان همسرم باهام اومد، وقتی دخترم به دنیا اومد و گذاشتنش تو بغل شوهرم شروع کرد به گریه. از همون لحظه دخترمون شد همه ی زندگیش. بخاطر استرس زیاد بارداری دخترم مشکل شنوایی داشت که خداروشکر بعد ۶ ماهگیش خوب شد. تمام شب هایی که بخاطر گریه هاش بیدار بودم همسرمم بیدار بود. مادرشوهرم وقتی نوه اش رو دید گفت ان شالله بعدی پسره. شوهرم گفت مهم تربیت بچه هست نه جنسیت و سه ماه با مادرش قطع رابطه کرد. ماجرای بارداریمو گفتم تا بدونیم مهم سلامتی بچه هست نه جنسیت، مهم اینه شما چجوری تربیتش کنی. @azsargozashteha💚
توان گفتن آن راز جاودانی نیست تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست پر از هراس و امیدم که هیچ حادثه ای شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست زدست عشق به جز خیر بر نمی آید وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست درختها به من آموختند فاصله ای میان عشق زمینی و آسمانی نیست به روی آینه ی پر غبار من بنویس بدون عشق جهان جای زندگانی نیست @azsargozashteha💚
❤️ سلام ببخشید من دختری ۱۵ ساله هستم که قراره با پسر عمم تا چن ماه دیگه نامزد کنم من خیلی به شدت خجالتی هستم که خودم دلیلشو تو بچهگی میبی نم . من الان با پسر عمم که در ی شهر دیگه هست تلفنی حرف میزنیم من واقعا نمیدونم چطور باید باهاش حرف بزنم زنگ میزنه خجالت میکشم حرف بزنم و از طرفیم حرفی ندارم بگم و اون عصبانی میشه. تو فامیل ما هرچی بهم میگن و کمی ام توهین میکن به منو پسرعمم ولی من هیچی نمیگم. ولی خودم خیلی حرص میخورم از ی جایم من خیلی خوش خنده و با همه راحت هستم بخاطر همین زیاد منو جدی نمبگیرن من میترسم تو خانواده شوهرم هم اینطور باشه و نتوانم خوب توشون جا بیوفتم، واقعا نمیدونم چه رفتاری باس داشته باشم و همینطور نمیدونم با پسرعمم چه رفتاری کنم الان که محرم نیستیم و اون باهام راحته ولی من ن اونم بدش میاد من واقعا نمیدونم چیکار کنم و اون ازم توقعه داره بهش راهنمایی درمورد شغلش و.... بدم ولی من ی دختر ۱۵ ساله چی باید بهش بگم من بلد نیستم باید چیکار کنم نمیدونم چه رفتاری بکنم ، از یجایم تقریبا بهم خیلی بی احترامی میکنن فامیلمان مادر شوهرم خیلی زن خوبیه ولی اون یکی عمم همش بهم میگه خیلی لاغری راس میگه من خیلی لاغرم ولی شوهرم دوس داره و میترسم همش جلو اون بهم بگه لاغری از چشمش بیافتم البته اون ادعا میکنه خیلی عاشقمه راستشو بخواین خیلی پسر خوبیه ولی چون توی شهر دیس من بهش اعتماد ندارم خیلییی پسر خوبیه ها ولی من بخاطر دلایلی که ی‌کیشم فیلمای ترکیه ای میبینم همشون خیانت میکنن منم ی جوری میشم و همش میترسم نکنه بهم خیانت کنه ولی اصلا اهل این حرفا نیس ولی من دلم گواهی بد میده خیلییییی میترسم لطفا بهم راهنمایی بدین که چطور باس رفتار کنم چطور این حس بدو از خودم دور کنم خیلی ممنون میشم من واقعا احتیاج دارم به راهنمایتون مممنون💚 ایدی ادمین جهت ارسال پاسخ و پرسش اعضا 👇👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_پنج این دختر هیچ‌ گناهی نداره تو زندگیش... آهی کشیدم و گفتم: من خودم هم حوصله ی انتقا
دستم شکسته نمی تونم بندازم گردنت ولی بهم قول بده، تا لحظه ای که زنده ای از خودت جداش نکنی. این باشه نشونه ی عشق من و تو شقایق با خنده و گریه، گردنبند رو انداخت گردنش و دستمو گرفت. حتی برای همدیگه حلقه نخریده بودیم. از محضر که اومدیم بیرون رو بهش گفتم: گچ دستم باز بشه یه عقد و عروسی مفصل برات میگیرم کیف کنی.. خندید و گفت: ما دو تا که کسی رو نداریم بیان عروسیمون!.. بیخیال گفتم: نیان! انقدر آدم گرسنه تو شهر هست که یه شب مهمون من و تو باشن. ببینم رانندگی بلدی؟ وسایلاتو جمع کن بریم. خیلی کار داریم.. یوسف پشت سرمون ایستاده بود و داشت گریه می کرد. شقایق رفت جلو و با ناراحتی گفت: بابا تو چرا گریه می کنی؟ تو خوبی رو در حق من تموم کردی. قول میدم یجوری خوشبخت بشم که هیچوقت پشیمون نشی.. با چشمای مستاصل بهم نگاه کرد. از نگاهش التماس رو خوندم که می خواست مراقب دخترش باشم… همراه هم رفتیم خونه شون و من تو ماشین موندم تا شقایق وسایلشو جمع کنه و بیاد. یکی دو ساعتی طول کشید. عجیب تر اینکه نگین اصلا خونه نیومد تا با دخترش خداحافظی کنه. شقایق میون گریه با پدر و برادرش خداحافظی کرد و واسه همیشه از اون خونه کوچ کرد. وقتی برگشتیم شهرمون یک ماه تمام با هم دنبال کارای لازم واسه شروع زندگی بودیم. من دستم تو گچ بود و شقایق هم مشغول درس خوندن و انجام تمام کارها. حسابی خسته می شدیم ولی ذوق داشتیم. یکی از خواهرام بالاخره اومد کمکمون، یه خونه گرفتم و در عرض یه ماه تمام وسایل موردنیاز رو خریدم. هر چی که شقایق روش انگشت میذاشت بدون حرف می گرفتم تا دلش شاد بشه. خونمون رو با سلیقه ی خودش چید و بعد از اینکه گچ دستمو باز کردیم، تصمیم گرفتیم مراسم عروسی بگیریم. خواهرم گفت که پدر و مادرم اصلا حاضر نیستن بیان تو‌ جشن. @azsargozashteha💚
✅ 🔴نعل اسب نماد خوش شانسی؟!!! ✍استادرائفی پور: یه سوال مگه امام حسین (ع) در گودال به شهادت نرسیدن،پس باید محل دفن حضرت هم همون گودال باشه.اونایی که رفتن کربلا میدونن بین محل گودال و ضریح مطهرفاصله هست.چرا؟ تو کربلا یه عده اومدن گفتند نه،براین پیکر باید اسب تاخته شه. این "باید"رو کی تعیین کرده بود؟(نقش یهود در حادثه کربلا) تو گودال نمیشد اسب تاخت.پیکر مطهر رو از گودال بیرون کشیدند بردند یه محل صاف و هموار و ده اسب که بهشون نعل زده بودندبراین پیکر تاختند... واین چهل نعل اسب به عنوان تبرک از پای اسبهاجدا میشه. بعدها که در دوره قاعونی بغدادمیشه مرکز یهودیان، نواده های همین اشقیا این نعل اسبها رو با افتخار درخونه هاشون میزدند که ما از هموناییم اینا بعدها کوچ کردند به شبه جزیره ایبری در اسپانیا و همین سنت رو هم باخودشون بردندو نعل اسب رو کردند نمادخوش شانسی... حالا یه عده از مردم خودمونم نا اگاهانه نعل اسب رو به عنوان نماد خوش شانسی استفاده میکنن!!! ایت الله جوادی آملی: تبرک جستن به نعل اسب از موهومات بعد از حادثه کربلاست.به این جهت که این اسبها نعوذ بالله بر آدمهای خارج از دین تاختند پس با ارزش میباشدانچه برخی فرق اسلامی دهه اول ماه محرم را جشن میگیرند و متاسفانه فرهنگ ناشایست نعل اسب به میان مردم ما هم رواج یافته. ابو ریحان بیرونی: ستم هایی که بر حسین بن علی کردنددر هیچ ملتی با بدترین افراد نکردند. او را با شمشیر ونیزه و سنگ باران از پای در اوردند سپس اسب بر بدنش تاختند... بعضی از این اسبها به مصر رسید.بعضی مردم این نعل اسبها را کندند و برای تبرک بر در خانه های خود نصب کردندواین عمل در میان مردم مصر سنتی شد که بعد از ان هر کسی بالای در خانه خود نعل اسب نصب میکرد... در تاریخ آمده : یزید (علیه لعنه) در عصر عاشورا بعد از به شهادت رساندن امام حسین (ع)و یارانش دستور داد اسب ها ( که نعل تازه شده بودند) را بر بدن شهدای کربلا تازاندند . یزیدیان این روز را روز برکت و پیروزی نام نهادند که در زیارت عاشورا هم به آن اشاره می شود (...یوم تبرکت بهی بن امیه و ....)و برای افتخار بر این پیروزی (قتل خاندان مطهر پیامبر )و رواج تفکر شیطانی خودنعل اسبهای خود را کندند و در سراسر شهر ها و کشورها گرداندند...شهر به شهر و کشور به کشور به نشانه ی پیروزی . در شامات در عراق در قسطنطنیه در روم در ایران و در سراسر جهان مدرن 1400 سال قبل... و این شد سبب آنکه در سرتاسر جهان از 1400 سال پیش تاکنون نعل اسب را نشانه ی برکت و شانس و پیروزی می دانند  👈 پخش این پیام .... 👈 شلیک یک فشنگ است ... 👈 به سوی جبهه دشمن در فضای مجازی. @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ #درد_دل سلام ببخشید من دختری ۱۵ ساله هستم که قراره با پسر عمم تا چن ماه دیگه نامزد
❤️ سلام در مورد دوست مون که خجالتی هستند باید بگم که ایشون اعتماد به نفس شون خیلی پائینه و بعدها در زندگی هم دچار مشکل میشن بهتره برای شروع توی خونه با اطرافیان خودش تمرین کنه و در مورد مسائل مختلف نظر بده و یا با دوستان و همسالان خودش و سعی کنه تمرین کنه در موارد جدی با خنده حرف نزنه حتی میتونه تو آیینه با خودش تمرین کنه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام بنظر من این دختر خانم 15 ساله باید بجای دیدن سریالهای دور از واقعیت اول توکل بخدا کنه واز او کمک بخوادو یک مشاور مطمئن و خوب وبا تجربه پیدا کنه وبا راهنمایی ایشون اول خودش رو بشناسه و اعتماد بنفسش رو بالا ببره تا بتواند ان شاءالله زندگیش رو با نامزدش بسازه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام بر همه در مورد دختر خانمی که ۱۵ سالشه به نطرم یک خورده زوده برای ازدواج اگه هم می خواد ازدواج کنه یک مشاور مذهبی خوب بره توکل به خدا کنه با احترام وادب حرفشو بزنه اگه ازش سوالی پسر عمش می کنه اگه جوابی نداره اون لحظه خوب بهش بگه فکر می کنم بعد جوابشو می دم بهترین چیز مطالعه تا سطح اگاهیت بیشتر بشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام دستتون درد نکنه بخاطر اینکه اجازه میدین همه دردهاشونو بگن وپیشنهاد بخوان از بقیه دوستان منم میخوام درمورد مشکل خانم ۱۵ ساله که می خوان با پسر عمشون عقد کنن به نظر من شما سنتون کمه واسه همون نمیتونین تصمیم بگرین یا پیشنهاد شغل همسرتونو بدین باید بتونین از انجام کارهای خودتون بر بیاین بعد عقد کنین اگه پسر عمتون هم خیلی دوست داره باید صبر کنه شما هم یکم بزرگتر شید بعدا ازدواج کنید ممنون یه نظر بود ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام منم خودم توی سن سال تو هستم خیلیییی خیلی فیلم ترکی میبینم و دیگه به هیچ کس اعتماد ندارم تو اولین کاری که میتونی بکنی این فیلم ترکی نگاه کردن رو حذف کن چونکه فقط و فقط روی شخصیت ات تاثیر میزاره و کم کم مثله خودشون میشی و اینکه عمه ات بهت میگه لاغری عزیزم اینکه غصه خوردن نداره تو میتونی توی یک ماه با رژیم غذایی بهرترین استایل رو داشته باشی البته کاملا رژیم ات گیاهی و بدون عوارض هستش من خودم رژیم گرفتم که الان به حد نرمال رسیدم وگرنه خیلی لاغر بودم رفتی بهداشت بهشون بگو بهت رژیم بدن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام به نظر من نباید اینقدر خجالتی باشی .... اگه کسی بهت توهین کرد خیلی راحت جوابشو بده تا بفهمه و دیگه بهت توهین نکنه... واینکه بهتره هر وقت پسر عمت بهت زنگ زد جوابشو بده ..... چون ممکنه این حس خجالتی بودن آینده تو تباه کنه ..... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ دوستان عزیز به دلیل محدودیت پست گذاری در کانال،باقی ارسالیهای دوستان به پی وی شخص سوال کننده ارسال میشود 🙏❤️ @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_شش دستم شکسته نمی تونم بندازم گردنت ولی بهم قول بده، تا لحظه ای که زنده ای از خودت جدا
چندبار نگین برام پیغام تهدید فرستاد ولی به شقایق نگفتم. همه ی کارای عروسیمونو انجام دادیم و چند روز قبلش رفتیم همه ی بچه هایی که سر چهارراه کار می کردن رو واسه عروسیمون دعوت کردیم. حتی گفتیم هر کس رو که می شناسن با خودشون بیارن که حسابی خوش می گذره. شقایق با لباس عروس انقدر خواستنی شده بود که نمی تونستم ازش چشم بگیرم. وقتی سوار ماشین شد از آرایش سنگینش گله کرد و گفت: من که گفتم عروسی نگیریم ببین چقد تو عذابم؟!.. خندیدم و گفتم: تنبل خانم تحمل کن نگاه کن دوستات همه با ماشین پشت سرمونن. مگه می شد برات عروسی نگیرم همه ی دخترای دنیا اولین آرزوی زندگیشون پوشیدن لباس عروسه.. شقایق با عشق بهم نگاه کرد و گفت: فرزاد همیشه همینقد خوب بمون.. به طرف تالار راه افتادم. جلوی در تالار پسرخاله ی شقایق ایستاده بود و یجورایی دعوا راه انداخته بود. شقایق با ترس گفت: این اینجا چیکار میکنه؟ وای فرزاد بدبخت شدیم.. با خونسردی از ماشین پیاده شدم و تاکید کردم تا شقایق پیاده نشه. رفتم جلو از دور پسره رو صدا زدم که کارکنای تالارو اسیر کرده بود. برگشت و گفت: به به آقا داماد؟ منتظرت بودم عروست کو؟ با عصبانیت به طرفش حمله بردم. خیلی نسبت بهم ریزه بود یقشو گرفتم با پوزخند گفتم: جوجه الان واسه چی اومدی اینجا؟ مثلا میخوای شلوغ کنی؟ اون دفعه نتونستم چیزی بهت بگم چون دستم شکسته بود. میخوای همینجا لهت کنم؟.. کلی تهدید کرد و چند تاهم مشت آبدار زدم تو دهنش. از دستم فرار کرد و تهدید کنان رفت... @azsargozashteha💚
❤️ سلام ادمین عزیز. من خیلی ناراحتم. من ۲۶سالمه جرأت ندارم حتی تو خونمون نظر بدم ولی از یه چیزی دلم کبابه. پدربزرگ من تمام اموالشو داد به بچه ها. گفت میخوام تا زنده ام اموالمو بدم به بچه هام که بعد رفتنم کارشون به دعوا نکشه و تا بچه هام جوونن از ارث لذت ببرن، پیر بشن به چه کارشون میاد. به عموهام آپارتمان داد، کارواش داد، به عمه هام زمین و خونه و طلا. وضع همشون توپه، یکیش بابای نمک نشناس من. وضع زندگی هممون به شدت تکون خورد. وقتی بی پول شد، وقتی خونه خودشم زد به نام بچه هاش، بردن گذاشتنش خونه سالمندان. بهانشون این بود که کسی که لگنی میشه دیگه نمیشه تو خونه نگهش داشت. بمیرم الهی نزدیک عیده، بجای اینکه مثل هرسال تو خونه خودش باشه بقیه دورش جمع بشن الان خانه سالمندانه. خونشو گذاشتن به فروش. یه عمو دارم آلمانه، خیلی دلسوز و باشخصیت و مهربونه. اگه اون بفهمه این مشکلو یجوری حل میکنه ولی ازش پنهان کردن. مدتیه پدربزرگم گوشش نمیشنوه واسه همین عموم بهش زنگ نمیزنه، یه وقتایی دیر به دیر تماس تصویری میزد. خیلی دلم میخواد عموم جریانو بفهمه ولی اگه بهش بگم کتک مفصلی از پدرم میخورم. من از قانون سر در نمیارم اما میدونم میتونستن همون پولی که دارن هر ماه به حساب سالمندان میریزن بدن به پرستار بیاد نگهش داره. با مامانم مشورت کردم، مامانم گفت دلم خونه هر چی به بابات میگم برو بیارش پیش خودمون براش پرستار میگیریم یا پوشکش میکنیم گفته اون گوشش نمیشنوه اذیت میشیم هی باید داد بزنیم. من واقعا ناراحتم. وقتی داشتن چمدوناشو لباساشو جمع میکردن بفرستنش خانه سالمندان، ریز ریز اشک میریخت ولی انقدر مغروره دم نزد. تو روستاشون باباش خان بوده، اینا خان زاده بودن، کلی ملک و املاک و زمین داشته، آخر عمری بیچارش کردن..😔 @azsargozashteha💚
بی لشکریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست فرمانبریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست با پرچم سفید به پیکار می‌رویم ما کمتریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست ! فریاد می‌زنند ببینید و بشنوید کور و کریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست تکرار نقش کهنه‌ی خود در لباس نو بازیگریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست آیینه‌ها به دیدن هم خو گرفته‌اند یکدیگریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست همچون انار خون دل از خویش می‌خوریم غم پروریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست آیا به راز گوشه‌ی چشم سیاه دوست پی می بریم؟ حوصله‌ی شرح قصه نیست @azsargozashteha💚
❤️ سلام.من یه خانم 33ساله هستم دارای پنج فرزند.وهمسرم 40سالشونه. من وهمسرم هیچ شباهتی باهم نداریم و ازاولین روزی که آشنا شدیم ،عقدکردیم و دیگه کارازکارگذشته بودوراه برگشتی نداشتم. همسرم اعتقاداتش کاملااااابامن متفاوته وماهیچ نقطه اشتراکی نداریم جز رابطه زناشویی من واقعاً اذیت میشم .من بسیار شوروهیجان دارم اما اون صبح تا شب تواتاقش و مشغول کارخودشه. حتی دوست نداره من وبچهابریم پیشش. اگرموقع نهارصداش کنیم میاد.وگرنه اصلاازاتاقش درنمیا. من وبچهاروبهیچ وجه گردش و تفریح نمیبره.آرزوی گردش داریم. بچه هام ازرفتارای پدرشون متنفرن واصلادوسش ندارن.وهمش میگن ازش طلاق بگیر. منم خیلی خسته شدم.وجایی ندارم برم.واقعانیازدارم باکسی حرف بزنم چون بالاخره من خانمم. امامیگه ازخونه بیرون نرو وباهیچکس حرف نزن. واین درحالیه که خودش بیشترشبهابارفقاش بیرونه.من وبچهام هم تنها.خیلی وقته که سپردمش به خدا.بهش میگم ماهم بیرون ببرباخودت ،میگه من حوصله ندارم.میخادراحت باشه .خیلی راحت طلبه .حتی حاضرنیست بچه بغل کنه،یاباهاشون بازی کنه. میخواستم بدونم که همه مردهااینجوری هستن .دوست ندارن بازناشون حرف بزنن و فقط بخاطر چیزای دیگه بااوناازدواج میکنن؟ خواهش میکنم این سوال منو آقایون جواب بدن.تشکر❤️ ایدی ادمین جهت ارسال پرسش و پاسخ و درد دل 👇👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخها کوتاه باشد✅
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_هفت چندبار نگین برام پیغام تهدید فرستاد ولی به شقایق نگفتم. همه ی کارای عروسیمونو ا
احتمال دادم اونم از نقشه های نگین باشه وگرنه پسره اونقدرام که ادعا می کرد عاشق شقایق نبود. برگشتم سوار ماشین شدم. شقایق خواست چیزی بگه که گفتم: امشب درباره ی هیچی جز خوشبختیمون حرف نزنیم. باشه؟ دست تو دست هم رفتیم داخل تالار. بچه های کوچولو میرقصیدن و انقدر شاد بودن که از شادیشون بغضمون گرفت. همکارام و دوستای شقایقم حسابی سنگ تموم گذاشتن. آخرای مجلس بود که خانواده ی من به همراه یوسف اومدن داخل مجلس. باورم نمی شد. مامان اومد جلو انقد گریه کرده بود و پیر شده بود که حسابی حالم گرفته شد. لبخند غمگینی زد و گفت: همه ی‌ عذابایی که بهمون دادی و خودت کشیدی به کنار، اگه می خوای خوشبخت شی تو عروسیت برقصم؟.. خندیدم و بغلش کردم. عروسیم با شقایق یکی از بهترین خاطره های زندگیمون شد که همیشه از خودم بابت گرفتن اون عروسی ممنونم. به خاطر خنده ی اون بچه ها بود یا دل پاک شقایق و رنج ها و حسرت های من، حالا بعد پنج سال حسابی با هم خوشبختیم و یه پسر و یه دختر داریم. وضعمون روز به روز بهتر میشه. شقایق لیسانسشو گرفت و فعلا تا بزرگ شدن بچه ها میخواد خانه دار باشه. حتی قصد آوردن بچه ی سوم هم داریم! دوست دارم این خوشبختی رو بین خیلیا تقسیم کنم... یوسف باهامون در ارتباطه دو سال بعد عروسی نگین هم کم کم دوست داشت بیاد خونه زندگیمون رو ببینه که من می ترسیدم از حضورش، دو سه بار عید نوروز همراه یوسف اومده و یکی دو روز موندن و رفتن. زیاد با کسی کاری نداریم و خودمون واسه خوشبختی خودمون کافی هستیم.. تنها غم من پیر شدن سریعمه که می ترسم نتونم از این عشق لذت ببرم هرچند شقایق مدام تاکید می کنه ورزش کنم و غذاهای سالم درست می کنه و در کنارش با عشق جادوییش دلم رو سرزنده نگه میداره... خوشبخت شدم هرچند دیر، اما لذت بخشه به جبران همه ی سختی هایی که کشیدم. الحمدلله پایان فرزاد @azsargozashteha💚 از فردا داستان جذاب دیگری شروع میشه پیشنهاد میکنم از دستش ندید ✅✅
سلام من واقعا نمیدونم شما که ادعای فرهنگ سازیتون میشه و مدام از انسانیت دم میزنین و اینهمه خانم در کانال شما عضو هستن چرا در مورد درک خانواده شوهر و مادرشوهر پست نمیذارید؟ چرا فکر میکنین خانواده شوهر دشمن خونی و جانی شما هستن؟ چرا خانومها فکر میکنن هر حرفی مادر خودشون بزنه خیرخواهیست اما اگر همان حرف از دهن مادرشوهر بیرون بیاد دخالت محسوب میشه!!! مادر بنده با وجود اینکه میتونست طبقه بالای خانه اش رو اجاره بده به منو همسرم ترحم کرد و به ما اسکان داد وگرنه من مجبور بودم با این حقوق ناچیز اجاره خانه بدم. به جای تشکر خانمم میگه دوری. مادرم میاد بهش سر میزنه خانمم میگه اومده دخالت کنه من صدبار گفتم سرزده دوست ندارم کسی بیاد و هزاربار من بهش گفتم خونه پسرشه اول که خونه خودشه و دوم خونه پسرشه. مادر معصوم من دستش نمک نداره، کدوم مادرشوهری شب عروسی به عروسش دوتا کادو میده؟ اما مادر من داد خانمم جای تشکر گفت باعث آبروریزیم شد، الان تو این دوره زمونه کسی پتو کادو نمیده، کارشون آبرومو برد. بهت حتی اگه یک هل پوچ دادن از رو انسانیت و محبتشونه اینو نمیخواد بفهمه. به تمام همکارام میگم زن نگیرید اگرم گرفتید از هم فرهنگ خودتون بگیرین. من خانمم واسه یه شهر دیگس از یه فرهنگ دیگه و این داره به شدت به ما آسیب میزنه. یکبار دولا نشد دست مادر منو ببوسه با اینکه میدید بین ما، عروسا باید دست مادرشوهرشونو ببوسن. مادر من هیچ وقت به زبون نیاورد. سر جهاز دادن با آبروی تیر و طایفه ما بازی کرد. تمام لوازمش از قبل خریده بود مه مدل چای ساز نه مدل جاروبرقی نه طرح کریستالها هیچ کدوم به روز نبود. ما چشممون به روی خطاهاش بستیم الان این خانوم با اینکه در خانه ۸۰ متری و دلباز میشینه قدر نمیدونه. مادرم میگفت اگه دلم به رحم نمیومد الان باید در زیرزمین ۵۰ متری زندگی میکردین من خودم باعث میشم عروسام سوارم بشن. مادرم به ما سر میزنه میگه برای من خوشایند نیست هر روز ریخت مادرشوهرمو ببینم. این همه نمک نشناسی و ذات کثیف درمانی نداره اما شما به عنوان ادمین باید فرهنگ سازی کنید بگید وقتی زنی ازدواج کرد خانواده اول و آخرش میشن همسر و خانواده همسرش. باید بدونن نام خانوادگی بچه وقتی نام خانوادگی پدره این یعنی خانواده اول و آخر زن خانواده شوهرشه اینا باید فرهنگ سازی بشه تا انشالله مثل اروپا طوری بشه که نام خانوادگی زن با نام خانوادگی همسر یکی بشه و زنها بفهمن تیر و طایفشون سمت کیه و اصل ماجرا کجاست. بنده واقعا با خانمم مشکل دارم و امیدوارم بعد از بچه دار شدن کمی مطیع بشه تا آرامش به خونمون بیاد وگرنه با همین شرایط پیش بریم مجبورم بچه رو ازش بگیرم و بفرستم جایی که از اونجا اومده. لطفا به فکر اجتماعتون باشین. @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا ❤️ سلام.من یه خانم 33ساله هستم دارای پنج فرزند.وهمسرم 40سالشونه. من وهمسرم هیچ شباهت
❤️ سلام من برا اون خانمی که شوهرشون هیچ توجهی به خودشون بچه هاشون ندارن مزاحم شدم منم یه دخترم مامان بابای منم همین طورین بابام اصلا دوست نداره ما جایی بریم صبح تا شب تو خونه ایم اما خودش با رفیقاشه بد که میگیم خسته شدیم میگه من نشدم من کیو میبینم بدش میاد میگیم کلا تو زمان عصر قجر مونده از اولین روز زندگی همین بوده اون زمان که یه بچه داشتن مشکل داشتن نباید بچه میووردن اما قدیما فکر میکنن بچه بیاری همچی درست میشه درصورتی که ما بچه ها هم بدبخت شدیم من با ۱۹سال سن یه دوستم ندارم تنهای تنهام کاش قبلاً اینکه بچه میووردین به فکر بی‌خیالی شوهرتون بودین الان فقط اون بچه هاتون بدبخت شدن شما که دیگه سنی ازتون گذشته من همیشه با مامانم دعوا میکنم که شما اگه مارو می‌خواستیم تو دعواهاتون سرمونو نمیبردین بزارین رو سینمون من فقط دلم میخواد ازدواج کنم اما کو خواستگار چون همه همسایه ها فکر میکنن عروس خونوادم نه دخترشون چون مدام تو خونم و اجازه ندارم پا جلو در خونه بزارم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام نه عزیز همه ی مردا اینطوری نیستن کی گفته؟ به نظر من شوهرتون هنوز به سن عقلی شون نرسیده که این رفتار رو از خودش نشون میده چه معنی داره مرد، به زن و بچش بی تفاوت باشه؟ من مرد نیستم ولی میگم که عده ی خیلی کمی از مردا فقد به دنبال لذت خودشون ازدواج میکنن، به نظرخودتون با کسی ارتباط نداره؟ چون دلیلی نداره که مرد از رابطه با زنش سرد بشه مگر اینکه............ شما هم با توکل برخدا جلو برید هر مشکلی قطعا یه راه حلی داره..... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام بنده اقا هستم خیر همه اینطور نیستند ایشون احیانا مشکل دارن باید درمان بشن و فکر میکنم قبول هم نمیکنن مشکلشونو ،خدا بهتون صبر بده🤦🏻‍♂ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ اول اینکه چرا وقتی از روز اول میدونستی شوهرت آدم راحت طلبیه کذاشتی بچه دا ر بشی اونم 5 تا؟؟؟واقعا نمیفهمم هدف از بچه دار شدن بعضیا چی هست؟؟؟فکر میکنم خودتون از روز اول گذاشتید هرکی هرچی خواست شما چشم بسته بگید باشه الان که کار از کار گذشته فهمیدید کجای کاری.تا زمانی که شما یه حرکت مثبت و قاطعانه نداشته باشی جریان همینه...شما این همه سال واقعا چرا تحمل کردید؟؟؟وای اصلا نمیفهمم... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام عزیزم نه همه مردها اینطور نیستند داریم از این جور اشخاص ولی ن ک همه اینطور باشند ولی اکثر مردا راحتی رو میپرستند. همسر شما آدم راحت طلب و بی مسئولیتیه . و ادم رفیق بازی هست ک شبا بیرونه از نظر من اینجور مردها بدرد ازدواج و زندگی زناشویی نمیخورن چون فقط ب فکر خودشونن...باهاش قشنگ صحبت کن حرفاتو بزن بهش فرصت بده اگر نه ک یه فکر اساسی بکن انسان ی بار به دنیا میاد نباید اسیر باشی .پیش ی مشاور دینی برو من آقای پور احمد خمینی رو بهتون معرفی میکنم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام والا مردا به این آقایی و باحالی این از ما نیس بزنید گردنشو😁 نه شوخی کردم ولی خداییش من خانوممو به زور میبرم سفر هی میگه چقد میریم بیرون بسه، ما مردا رو کچل کردید خدایی به کدوم سازتون برقصیم ما طفلیا😂 @azsargozashteha💚
❤️ داستان واقعی 👆👇 عبرتی برای زندگی😔
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی ❤️ داستان واقعی #ساره 👆👇 عبرتی برای زندگی😔
سلام من ساره ام. سی سالمه و دو ساله از همسرم جدا شدم. داستان زندگیم شاید برای خیلی ها غیر قابل باور باشه داستان یه اعتماد و زندگی ایی که به چشم بهم زدنی نابود شد. 😭 اگر زندگیت برات مهمه این داستان رو بخون تا هیچ وقت اعتماد بیجا به کسی نکنی. تازه یک سال بود که ازدواج کرده بودم، ازدواجم سنتی بود ولی همسرم از قبل منو میخواست، پسر همسایمون بود و جوون چشم پاک و مؤمنی بود. برای من این چیزا ملاک بود که منو دوس داشته باشه و بتونیم کنار هم آسایش داشته باشیم. بعد از یک سال که عقد کردیم رفتیم خونه خودمون. خونمون دو سه تا کوچه با خونه مادرم فاصله داشت. زندگی خوبی داشتیم محمدرضا مرد زندگی بود. صبح میرفت سرکار و بعد از کارش میومد خونه یا گهگاهی می رفت به مادرش سر میزد و میومد. توی کوچمون با همسایه ها زیاد رفت و آمد داشتیم. با اینکه شهرستان بزرگی بود اما چون همسایه های قدیمی بودیم و بافت منطقه همون طور قدیمی بود و خونه ها ویلایی بودن همه همدیگرو میشناختیم. دو سه تا دختر همسایه داشتیم که از همون بچگی با همدیگه میرفتیم مدرسه، زمان دانشگاه بین ما فاصله افتاد اما بازم هنوز با هم رفیق بودیم. @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#اظهار_نظر_اعضا سلام من واقعا نمیدونم شما که ادعای فرهنگ سازیتون میشه و مدام از انسانیت دم میزنین
به اظهار نظر این دوست عزیز من اینو نگم ته دلم میمونع😐 چراااا بعضیاااا بدون هیچ اطلاعی و دونستن چیزی میان حرف میزنن =/ آقای محترم وقتی دیدید از نظر فرهنگی و عقیدتی با هم مشکل دارید برای چی ازدواج میکنید =/ و برای چی میخواید بچه دار بشید و طلاق بگیری ک ی بچه رو بدبخت کنید =/ خانوم شما قدر نمیدونه شما هم والا خیلی بلد نیستی احترام بزاری ... خانواده ی زن ، شوهر بچه هاشه نع پدر و مادر شوهر و اینکه میگی مثل اروپایی‌ها خندم میگیرع واقعا و اینکه میگید جهازش مد روز نیست و ابروتونو برد واقعا براتون متاسفم ... شاید خانوم شما کارش و حرفاش زشت باشع واقعا ولی بدونید فقد مشکل از خانومتون نیست ... حداقل پیش ی مشاور برید ک زندگیتون با این چیزا از هم نپاشه :) ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدمت اعضای گروه... درجواب آقای فرهنگ ساز.... شماجاده یکطرفه روگرفتی و... اولا.. حتی در قانون... تامین خانه وملزومات زندگی وظیفه شماست... پس لطف شما یا مادرتون نبوده.... جهيزيه هدیه خانواده عروسه.... برا کمک به شما...در کدوم قرن زندگی می‌کنید.... دستبوسی مادر شوهر؟ شما خودتان چند بار دست بوسی مادر خانم انجام دادید؟ احترام احترام میاره...کدام قانون گفته خانواده همسر در اولویته... شما طرز فکرتان درست کن... مرد هستی زندگیت تامین کن. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ دست بوسی مادرشوهر نه تو دینه نه تو عرف،سرزدن بدون اطلاع کاملا نهی شده تو دین و صاحب خونه حتی اگه درو هم باز نکنه این اجازه رو داره،وقتی کسی خونشو به کسی یا با کرایه یا بدون کرایه به کسی میده دیگه صاحب خونه نیست که هروقت بخواد بره هر وقت بخواد بیاد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب آقای که فرمودن خانمشون نمک نشناس هستن اولا ب نظره من این اقا خیییلی بچه ننه هست دوما اجاره کردنه خونه وظیفه آقای خونست اگه مادرتون لطف کرده ب شما لطف کرده و وظیفه شما رو انجام داده و این دلیل نمیشه که هر ساعت و هر موقع خاست وارد خونه شما بشه خونه باید قانون داشته باشه و حریم سوما ۸۰ متر خونه کجا دلبازه چهارما قصر هم که باشه وقتی حریمی نداشته باشه ب چ درد میخوره و این حرف ب نظره من خیلی حرفه زشتی هست که انتظار دارید دست مادرتون رو ببوسه خانمی که حاضر شده نزدیک مادر شوهر زندگی کنه باید ب طلا گرفت آقای محترم کاش ب جای این انتظارات بیجا سعی میکردی خونتو دور از خانه مادرت میکردی مطمین باش زندگیت آرامش میگرفت ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ زنم دست مادرمو نمیبوسه؟!!!! جهیزیش به روز نبوده ؟!!!!! همه کس وکار زن فامیل شوهرشه!!!؟ باید فامیل زن هم به اسم شوهرش باشه؟!!! 😳😳😳 به نظر من باید دست زنشو ببوسه که داره تحملش میکنه ایشون هنوز مربوط به عصر جاهلیته هنوز مسلمان نشده @azsargozashteha💚 ارسالیها در این مورد زیاد داشتیم که امکان بازنشرش در کانال نبود متاسفانه، ولی چون حرفهای این برادر عزیز رو در کانال قرار دادیم نظر باقی اعضاهم محترم دونستیم و بخشیش رو گذاشتیم🌹
با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم به خیابان شلوغی که نباید رفتیم می‌شنیدیم صدای قدمش را اما پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم زندگی سرخیِ سیبی است که افتاده به خاک به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی‌ست دربه‌در در پی گم کردن مقصد رفتیم مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم @azsargozashteha💚
❤️ سلام امیدوارم حالتون خوب باشه و اینکه خانومای کانال بتونن بنده رو راهنمایی کنن. من حدودا ۵ ساله با خانومم ازدواج کردیم، علارغم تمام مشکلاتی که سر راهمون سد شد بهم رسیدیم. زندگی خیلی خوبی داشتیم و یه دختر شیرین زبون هم واسم آورده. ما هم محله ای بودیم. حدودا ۸ ماه قبل رفتیم مسافرت، تو مسیر برگشت دعوامون شد و من خیلی عصبی شدم و برگشتم بهش گفتم اگه من نمیگرفتمت سگ هم تو رو نمیگرفت.. خانومم که اصلا توقع این حرفو نداشت رنگ از رخسارش پرید. با صدای لرزون گفت رسیدیم خونه کارای طلاق رو انجام میدم و حرف همه رو به جون میخرم. من که تازه به خودم اومده بودم فهمیدم چه غلطی کردم، کلی التماس کردم به پاش افتادم که این کارو نکنه… حرفی نزد، ما رسیدیم خونه، تو مسیر همش سرسنگین بود حرفی نمیزد تو خودش بود و فقط اشک میریخت. من خیلی ناراحت شدم بابت این رفتارم اما خب دیر شده بود. رسیدیم خونه و یک هفته بعد فهمیدیم دوباره باردار شده و من کلی خوشحال بودم اما اون نبود. هنوز باهام حرف نمیزد و سرد بود و من کلافه هرکاری میکردم به چشمش نمیومد و ناراحت بود از دوباره باردار بودنش. انقدر این جمله روحش رو عذاب داده بود که آخرای ۴ ماهگی به دلیل نامشخصی دردش گرفت و به طرز خیلی بدی بچمون سقط شد. دو شبانه روز درد کشید و همش تو خونه فریاد میزد از شدت درد و اصلا نمیذاشت من نزدیکش بشم همچنان ناراحت بود و من ناراحت که کاری از دستم برنمیاد. بعد از ترخیص از بیمارستان اومدیم خونه. یک ماه بعد تولدش بود سعی کردم سنگ تموم بذارم براش هدیه انگشتر گرفتم و ۳ میلیون نقدی کادو بهش دادم نذاشتم از صبح تولدش هیچ کاری کنه صبحانه خودم آماده کردم ناهار سفارش دادم و... شب دخترمو فرستادم بره پیش خواهرم شب بمونه. انگاری خانومم فراموش کرده بود همه چی رو خوب شده بود اما آخرش زد زیر گریه و گفت من نمیتونم فراموش کنم نمیتونم ببخشمت نمیتونم مثل قبل باشم تو با اون جمله تمام تصورات منو نابود کردی و کلی گلایه کرد و رفت خوابید. من دیگه چجوری بگم متاسفم چجوری بگم غلط کردم گوه خوردم منو ببخشه مثل قبل بشه ، برای ناهار منتظرم بمونه، دلم لک زده واسه ۸ ماه قبل، چجوری اون جمله رو از ذهنش پاک کنم نمیدونم. اینجا اکثریت خانوم هستن شاید بتونن منو راهنمایی کنن. من تا حالا اصلا دست روش بلند نکردم و نمیکنم چون بی نهایت عاشقشم. یه زن تمام عیاره واسه من خانومه کدبانو مادر خوب بافرهنگ من خیلی چیزا ازش یاد گرفتم. میخوام زندگیمون مثل قبل رنگ و بو بگیره. بگین من چیکار کنم؟ ایدی ادمین 👇👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد پاسخ های بلند در کانال قرار نمیگیرد🙏🌹