~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
• همڪارمےڪردوهمدرسمےخواند
• منڪہتنهاڪارمدرسخواندنبود
• بازهمبہعلیرضانمےرسیدم.
• لابدشبهامےخواند.
• همینهارابہاوگفتم.
• «آرهخب،خیلےنمےخوابم،
• شاید 5-4 ساعت.»
• بہاوگفتماگرڪمتراز8ساعتبخوابم،
• تمامروزراچُرتمےزنم.
• رسیدهبودیمپاےماشین.
• دستروےشانہامگذاشتوگفت:
• «تازندهایمبایدتلاشڪنیم.
• بعدازمُردن،وقتبراےاستراحتزیاده!»
#شهید_علیرضا_قبادی♥️🕊
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
📌ماجرای شعری که حاج قاسم پشت سنگرش نوشته بود، چه بود؟
✍محمدعلی ایراننژاد، از همرزمان شهید سلیمانی: در والفجر ۸ پشت سنگر فرماندهی حاج قاسم، شعری نوشته بود:
من چه غم دارم که عالم، آتش است
سوختن گر خواهد او، بر ما خوش است
کاش جان بسیار بود، آتش مدام
کان درو میسوخت با شوق تمام
عشق با دشوار ورزیدن خوش است
چون خلیل از شعله، گل چیدن خوش است.
این شعر را قبل از عملیات والفجر ۸ حاج قاسم نوشته بود. در آن عملیات، اولین فرماندهی که از ما شهید شد، احمد امینی فرمانده گردان ۴۱۰ لشکر ثارالله از رفسنجان بود. وقتی حاج قاسم از شهادت امینی باخبر شد، بسیار بیتابی میکرد، اما روحیه خود را حفظ میکرد و با خواندن این شعر آرام میگرفت. حاج قاسم صبح قبل از روشن شدن هوا خودش به استقبال فرمانده شهیدش رفت و در میدان بود و حتی تا پایان عملیات، آن سمت اروندرود فرماندهی میکرد.
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش امیر هست🥰✋
*روایت هلاڪ 34 تڪفیرے به دست شهید*🕊️
*شهید امیر لطفی*🌹
تاریخ تولد: ۲۷ / ۷ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۲۹ / ۹ / ۱۳۹۴
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه
*🌹همرزم← یکی از دوستان ما زخمی شد و تیر به بالای قلبش خورد🥀همگی فکر کردیم شهید شده اما امیر اصرار داشت به او کمک کند🌙بالاخره توانست دوستش را به داخل گودالی در نزدیکی ساختمان ببرد💫 تا از تیررس دشمنان دور بماند🍂 سپس به ساختمان برگشت و از محفظهای که جای کولر بود، به سمت تروریستها شلیک کرد💥 2 نارنجک به داخل ساختمان افتاد💥 که امیر توانست زود به خارج از ساختمان بیندازد💥در همین زمان تیر به کنار گوشش خورد🥀و با همان وضع به مبارزه ادامه داد🥀تا اینکه ترکش خمپاره به قلب و کلیههایش اصابت کرد🥀و سنگریزهها بهصورتش خورد🥀 امیر با رشادت زیاد به شهادت رسید🕊️و همان دوستی که نجات داده بود، الان زنده است و خودش را مدیون امیر میداند🌷برادرش← امیر برای رفتن به سوریه خیلی تلاش کرد🌙و اوایل که او را اعزام نمیکردند آنقدر گریه میکرد که چشمانش پف میکرد🥀خلاصه او اعزام شد🕊️و یکروز در سوریه با رجز خوانی نحن حیدریه، نحن شیعه علی بن ابی طالب» بالغ بر 34 نفر از تکفیریها را به هلاکت رساند💥تا اینکه تکفیریها به پشت درب اتاق سنگر ایشان میرسند🍂و یک نارنجک به داخل اتاق پرتاب میکنند💥 برادرم نارنجک اول را به سمت خود تروریستها بازپرتاب میکند💥اما با انفجار نارنجک دوم🥀💥او به شهادت میرسد*🕊️🕋
*شهید امیر لطفی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
🔰وقتی سرلشکر #مهدی_باکری فرمانده نامآور لشکر ۳۱ عاشورا به پشت تریبون رسید، قبل از هر اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و به جای زیر پایش بر روی تریبون نهاد و آنگاه با لحنی آرام جملهای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی برای هر کسی گفته ام متأثر شده است.
🔹خاک بر سرت مهدی آدم شدهای که بیتالمال را به زیر پایت انداختهاند؟خاک را بخیسانیم و بر سر آن دسته از مسئولانی بریزیم که پا روی خون و هدف شهدا میگذارند.
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
🔰 وصیت نامه شهید مدافع حرم؛
وصیت من به برادران و فرماندهان و همکاران عزیزم این است که شما را به خدا قسم میدهم که در شناخت وظیفهتان قصور و در انجام آن کهولت نکنید و در ایثار و گذشت دریغ نکنید و حق را فدای مصلحت نکنید که حق باقی است و مصلحت زود بگذرد.
و از زبان من به برادران بفرمایید به شمایی که لحظه به لحظه عمرتان در سند اعمالتان ضبط میگردد و به شما قسم میدهم که دست از بعضی از افکارتان را بردارید و زیاد خود را فهمیده ندانید و رفتار با برادرانتان خویش شایسته باشد و کاری کنید که خداوند راضی باشد نه هیچ کس دیگر... .
در پایان از شما همکاران درخواست دارم که از قصور بنده و خطاهای بنده بگذرند و مرا حلال کنند به خاطر خداوند مرا حلال کنید که خداوند بخشاینده مهربان است.
خدایا تو آن کسی هستی که عطا کردنت از محرم کردنت بیشتر است.
شهید حمید محمدرضایی🌷
ولادت: ۱۳۵٠/۷/۱، شهر شال - قزوین
شهادت: ۱۳۹۴/۲/۲۴، تدمر - سوریه
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
بعد از سونوگرافی بهش زنگ زدن و گفتن بچه ت #پسره...
خندید و گفت : خدارو شکر که سالمه
گفتن شوخی کردیم بچه ت #دختره..
باذوق چند بار پرسید جدی میگین؟ واقعاً دختره؟
از خوشحالی سر از پا نمی شناخت
#اسمشو از قبل انتخاب کرده بود
♥️ #زینب
زینب خانم نازدانه ی شهید
#شهید_محمد_تقی_سالخورده
شهدا رایادکنیم با صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش حسین هست🥰✋
*نشانه*...💫
*شهید حسین مشتاقی*🌹
تاریخ تولد: ۲ / ۲ / ۱۳۶۴
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۲ / ۱۳۹۵
محل تولد: نکا ، مازندران
محل شهادت: سوریه
*🌹مادرش← حسین در عین شیطنتی که داشت خیلی مظلوم بود،🌙بدون وضو نمیخوابید، دبستان بود اما صبح دعای عهدش ترک نمیشد.💫هیچ وقت بدون زیارت عاشورا نمیخوابید، من که مادرش هستم این کارها را نمیکردم.»🍁حسین وقتی سربازیاش تمام شد به من گفت:« شما من را نذر امام زمان(عج) کردهای🌙 و من میخواهم سرباز آقا باشم و به همین علت به سپاه رفت.»💫 همسرش← سال 88 حسین به خواستگاری آمد:🎊 «یک هفته قبل از خواستگاری خواب دیدم به من میگویند: اسمت در لیست بیمه زنهای پاسدار است،💫 خلاصه ما با هم ازدواج کردیم و دو فرزند دو قلو نصیبمان شد🎊آقا حسین داوطلبانه به سوریه رفت🕊️ و عاقبت به همراه ۱۲ تن شهید مازندرانی🌙 در خان طومان سوریه به شهادت رسید و چهل روز مفقودالاثر بود..🥀مادرش← حسینم نشانه میفرستد که برمیگردد.🕊️یکی از هم محلی هایمان که سید با ایمانی است خواب حسین آقا را دیده است. از پسرم پرسید حسین آقا شما کجایید؟❓ گفته: من خدمت حضرت زینب(س) هستم.💫 سید از او میپرسد: تو نمیخواهی برگردی؟❓حسین میگوید: اگر ایشان اجازه دهند تا نیمه شعبان برمیگردم.»🕊️پیکر او در آستانه نیمه شعبان به وطن بازگشت🌙 و یک ماه پس از انجام مراحل شناسایی💫در نیمه ماه رمضان در زادگاهش به خاک سپرده شد*🕊️🕋
*شهید حسین مشتاقی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
تعریفش را از برادرم که همرزم او بود زیاد شنیده بودم، یکبار یکی از نوارهایش را گوش دادم؛ حالت عجیبی داشت، از آنچه فکر میکردم زیباتر بود؛ نوایی ملکوتی داشت، شب بود به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم، دعای توسل شهید تورجیزاده در حال پخش بود، هر کس در حال خودش بود، صدای درآمد، بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم استاد گرامی ما حضرت آیتالله جوادی آملی پشت در است، با خوشحالی گفتم بفرمایید، البته قبلا هم به حجرهها و طلبههایشان سرمیزدند، ایشان هم در نهایت ادب قبول کردند و وارد شدند، سریع ضبط را خاموش کردیم، استاد در گوشهای از اتاق نشستند، بعد گفتند: اگر مشکلینیست ضبط را روشن کنید، صدای سوزناک و نوای ملکوتی او در حال پخش بود، استاد پرسیدند: اسم ایشان چیست؟ گفتم: محمدرضا تورجیزاده، استاد پس از کمی مکث فرمودند: ایشان (در عشق خدا) سوخته است، گفتم: ایشان شهید شده، فرمانده گردان یازهرا (س) هم بوده، استاد ادامه داد: ایشان قبل از شهادت سوخته بوده.
🌷 شهید محمدرضا تورجیزاده🌷
📎 راوی: شهید سیدمحمدحسین نواب
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
🔰 از حاج احمد متوسلیان به تمام نیروها:
برای آنچه که اعتقاد دارید ایستادگی کنید،
حتی اگر هزینهاش تنها ایستادن باشد...
جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۱
محور دژ مرزی کوت سواری
مرحله دوم نبرد الی بیت المقدس
درحال مکالمه بیسیم با رحیم صفوی
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*فرماندهاے متواضع*🌙
*شهید محمد تقی سالخورده*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱۰ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱ / ۱۳۹۵
محل تولد:شهابالدین،نکا،مازندران
محل شهادت: سوریه
*🌹همسرش← روز شهادت محمد دلشوره عجيبی داشتم🥀دخترم خيلی بيقرار بود. عكسهای بابايش را در گوشی نگاه میكرد و صدايش میزد.🥀صبح كه بيدار شد فقط بابايش را صدا میكرد.🍂 آن لحظه دلم هزار راه رفت، با خودم گفتم نكند اتفاقی افتاده باشد.⁉️میخواستم زينب را برای خريد بيرون ببرم تا فكرش عوض شود.🍃اما دقیقا همان روز خبر شهادتش را شنیدیم🕊️همرزم← محمد تقی فرماندۀ نیروهای فاطمیون بود🌙و به ما سفارش میکرد که بریم و با نیروهایتحت امرش صمیمی بشیم.💫 یه شب من باهاش رفتم برای سرکشی از سنگرها. یکی از برادران افغانی گفت: این فرمانده کیه؟⁉️ ما داریم اینجا این همه سختی می کشیم ، چرا نمیاد بهمون سر بزنه؟⁉️محمد تقی رو بهش نشون دادم وگفتم: ایشون فرمانده هستند..🌙اون برادر افغانی با دیدن محمدتقی خیلی خجالت کشید.🥀بعداً بهم گفت: این آقا خیلی بهمون سر زده بود، اما اونقدر متواضع و بیادعا کار میکرد ، که تصور نمی کردیم فرماندۀ گردان باشه...🌙 همسرش← محمد شال سبزی داشت تو هر ماموریتی که می رفت یا به سرش می بست یا دور گردنش میانداخت🍃تو ماموریت آخرش هم همون شال دور گردنش بود که بعد شهادت برام آوردن،🍃او در نبرد با تکفیریها در منطقه خانطومان در اثر برخورد ترکش خمپاره💥به جمع شهدای مدافع حرم پیوست*🕊️🕋
*شهید محمد تقی سالخورده*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
🌴🌹 #شهید_احمدی و 🌷 #شهید_ملاسلیمانی ، فرمانده گردان فتح - عملیات بیت المقدس -اردیبهشت ۱۳۶۱
ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
🔹ملکوتی یکی از رزمندگان حاضر در این عملیات بوده است که این تصویر را با دوربین شخصی خود به ثبت رسانده. وی درباره این عکس می گوید:
▫️نزدیک ظهر بود، رزمندها در حال استراحت بودند از دور متوجه این صحنه شدم و بدون آنکه این دو #شهید متوجه شوند از آنها عکس گرفتم.
🌷“ شهید ملاسلیمانی” فرماندهی گردان فتح در بین بچه ها خیلی محبوبیت داشت، برای استراحت سرش را روی پای شهید احمدی گذاشته بود، خیلی صحنه زیبایی بود
📷 برای ثبت عکس جلو رفتم. این دو شهید هیچ نسبتی با همدیگر ندارند، صمیمت بین این دو در این عکس خیلی زیباست و همیشه من را متاثر می کند هر دو در #عملیات_بیت_المقدس به #شهادت رسیدند...
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش علی هست🥰✋
*پایان فراق ۴ ساله*🕊️
*شهید علی جمشیدی*🌹
تاریخ تولد: ۱۵ / ۸ / ۱۳۶۹
تاریخ شهادت: ۱۷ / ۲ / ۱۳۹۵
محل تولد: نور ، مازندران
محل شهادت: سوریه
*🌹مادرش← علی، فرزند نهم ما بود، یکسال و نیم پیگیر بود که برود سوریه🕊️یکسری آموزشهایی مثل دفاع شخصی دید،💫 اما پسرم گفت: اینها آموزش محسوب نمیشوند باید بروی در شرایط سخت و خودت را برای آن موقعیت آماده کنی.🍃علی با سه چهار نفر از دوستانش سه روز رفته بودند در یک جنگل بدون آب و غذا🥀و در شرایط سخت و باران خودشان را آماده کرده بودند.🌙علی به قدری مشتاق رفتن بود که آموزش تیراندازی هم دید،💥 آنهم در حدی که وقتی مسابقه داد جزو 3 نفر برتر شهر شد🏅و تا جایی پیش رفت که توانست در استان مازندران هم جزو سه نفر اول شود،🏅برای علی شرط گذاشتم که اگر نماز صبحهایش را اول وقت بخواند اجازه رفتن میدهم.📿هیچوقت ندیدم علی، نماز صبحش قضا شود،🌙 اما برای اینکه اول وقت بخواند خیلی سختش بود. مانده بود چه کند؟⁉️خلاصه او در کارهایش موفق شد و به سوریه اعزام شد🕊️ همرزم← اردیبهشت ماه ۹۵ بود آتش توپ و تانک و خمپاره مثل باران میبارید💥 در وهله اول تکفیریها در برابر مقاومت بچهها تلفات زیادی دادند💫 اما درگیری شدید میشود💥در نهایت علی به همراه ۱۲ تن دیگر به شهادت میرسد🕊️ پیکر علی چهار سال مفقود بود🥀و سرانجام پس از چهار سال پیکر او به همراه پیکر شهید سعید کمالی تفحص و به وطن بازگشت*🕊️🕋
*شهید علی جمشیدی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
📸پنج شهید از یک خانواده در یک قاب!
🇮🇷شهید مدافعحرم صادق یاری
🇮🇷برادر شهید باسم یاری
🇮🇷برادر شهید دفاعمقدس محمد یاری
🇮🇷برادر شهید قاسم یاری
🇮🇷پـــدر شهید حیدر یاری
🌹شهید #باسم_یاری
▫️تاریخ شهادت: ۱۳۵۸
▫️محل شهادت: نجف عراق
▫️مبارزه با رژیم بعث عراق
🌹شهید #محمد_یاری
▪️تاریخ شهادت: ۱۳۶۵
▪️محل شهادت: کربلای ۵
▪️جنگ با رژیم بعث عراق
🌹شهید #حیدر_یاری
▫️تاریخ شهادت: ۱۳۸۴
▫️محل شهادت: بغداد عراق
▫️بمباران جنگندههای آمریکایی
🌹شهید #قاسم_یاری
▪️تاریخ شهادت: ۱۳۸۶
▪️محل شهادت: بغداد عراق
▪️بمباران جنگندههای آمریکایی
🌹شهید #صادق_یاری
▫️تاریخ شهادت: ۱۳۹۳
▫️محل شهادت: تکریت عراق
▫️مبارزه با گروه تکفیری داعش
📿شادی ارواح مطهر شهدا صلوات📿
❁اللَّهمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد❁
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش جواد هست🥰✋
*اولین شهید مجلس*🕊️
*شهید جواد تیموری*🌹
تاریخ تولد: ۱۷ / ۵ / ۱۳۷۰
تاریخ شهادت: ۱۷ / ۳ / ۱۳۹۶
محل تولد: تهران
محل شهادت: تهران
*🌹برادرش← جواد گاهی میگفت: «بالاخره من یک روز برای دفاع از حرم، میروم سوریه»🌙 و بعد هم کمی مکث میکرد و میگفت: «نگرانم مادر نتواند رفتن من را تحمل کند.»🥀جواد پاسدار محافظ مجلس بود،💫 از سال ۹۰ وارد سپاه حفاظت انصار شده بود🌙مردی بی ادعا، مداح بود برای اهل بیت مداحی میکرد🎤« صبح 17 خرداد سال 96 بود که اولین حمله داعش به خاک ایران اتفاق افتاد.»💥جواد در حین بازرسی مردمی بود که وارد مجلس میشوند🌙در همان حین تروریستها وارد شده و از پشت به مردم تیراندازی میکنند،💥این تروریستهای تکفیری از همان دار و دسته یزیدند❌ از پشت به جمعیت تیراندازی کردند،🥀همان لحظه کسی را که بازرسی میشده میزنند💥و بعد هم جواد و خیلی از دوستانش را میزنند.🥀 برادر من چون بر اثر جراحت به زمین میافتد،🥀بالای سرش رفته و برای تیر خلاصی به سرش هم شلیک میکنند.🥀« ۲۸ خرداد ماه یعنی چند روز بعد از این حادثه بود که سپاه با حمله موشکی🚀به مواضع داعش در دیرالزور سوریه انتقام حمله عوامل داعش در خاک ایران را گرفت..»💫 برادر بزرگمان (شهید رضا) در عملیات مرصاد توسط منافقان شهید شده بود،🕊️برادر کوچکمان هم (جواد) توسط منافقان در شهر تهران و در مجلس شورای اسلامی💫 در دفاع از امنیت کشور و مردم شهر شهید شد.*🕊️🕋
*شهید جواد تیموری*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
#بسم رب الشهدا و الصدیقین
خودمان را برای عملیات والفجر مقدماتی آماده می کردیم. حسن باقری به من گفت: «بیا بریم از اسرا بازجویی کنیم.»
در بین اسرایی که چند شب پیش گرفته بودیم، سه نفر از فرماندهان عراقی به چشم می خوردند و حسن می خواست بداند، عراق در مورد منطقه ای که ما برای عملیات انتخاب کرده ایم، چگونه فکر می کند. او حتی در انتخاب اسیر نیز دقت می کرد.
به هر حال، بازجویی را آغاز کردیم. آن شب بازجویی به درازا کشید و تا ساعت یک بامداد به طول انجامید. من خسته شده بودم؛ به او گفتم: «حسن! چقدر از این ها سؤال می کنی؟ مگه می خوای آموزش ببینی؟»
گفت: «چه اشکالی داره؟ ما باید از این ها اطلاعات بگیریم.»
خستگی شدیدا بر من غلبه کرده بود. جالب اینکه، در آن لحظات، من به علت خستگی در ترجمه سؤالی که او گفته بود، اشتباه کردم و او با اینکه هنوز به زبان عربی تسلط نداشت، به من گفت: «شما در سؤال کردن اشتباه کردی؟ سؤالت رو درست بپرس.»
آن قدر دقیق و نکته سنج بود که حتی اشتباهات سؤالات عربی را نیز می فهمید.
وقتی دید که من دیگر نمی توانم ادامه دهم، گفت: «شما برو استراحت کن.» من هم رفتم و از خستگی نفهمیدم که کی خوابم برد.
در یک لحظه از خواب پریدم. نگاهی به دور و برم انداختم و با کمال تعجب دیدم که حسن هنوز مشغول بازجویی از اسراست و دست و پا شکسته، از آن ها سؤال می کرد و جواب می گرفت.
-راوی مؤید رضوانی
#شهید_حسن_باقری
منبع: یاران ناب-جلد ۶-من اینجا نمی مانم-به کوشش: علی اکبری-انتشارات یا زهرا(س)
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada