◆🧡◆
•
صبحآناست
کهبا یادِشما برخیزم!🌻
وَرنههرصبح
مثالِشبِتاریدگراست.....」🌗
#شهیدحسینمعزغلامے
#صبحتونشهدایـے
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#برگی_از_خاطرات_شهدا
📜 شهید کاظم عاملو
♦️ از درون می لرزید و به خود می پیچید. عرق از سر و رویش قطره قطره می چکید. چندبار صدایش زدم حالت عادی نداشت انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمی شنید.
🔸چراغ والر را آوردیم نزدیکش و پتوهایمان را انداختیم رویش. لرزَش، کم نمی شد توی خواب صحبت می کرد. بچه ها گفتند:«تب کرده و هذیون می گه.» اما حرف هایش به هذیان نمی خورد. این ماجرا چندین شب ادامه داشت.
📼اماشب های بعد با واکمن و نوار صدایش را ضبط کردیم و گاهی هم می نوشتیم. چندین نوار ضبط کرده و حدود پانصد صفحه کتاب موجود است. ارتباط با عالم دیگر و شهدا ، شده بود سرگرمی معنوی اش در دل شب، ما هم از این عنایت بی نصیب نبودیم.
📚 به نقل از محمد حسن حمزه )همرزم شهید )
📚 فرهنگ نامه شهدای استان سمنان
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#خاطــره🎞
نسبت به آقای #خامنهای خیلی حساس بود و در فتنه ۸۸ اسپری تهیه کرد و اگر جایی شعاری علیه نظام بر روی دیوارها میدید پاک میکرد .
یکی از دوستان شهید این ماجرا را اینگونه روایت میکند: یک بار یک شعاری را در یکی از خیابانها علیه نظام دیده بود و به من اطلاع داد که یک شعار را در فلان جا فلان قسمت آن گوشه نوشتهاند و من دارم میروم که پاکش کنم…
گفتم آخه تو از کجا دیدی که اونجا شعار نوشتهاند ؟ گفت: من هر شب چک میکنم ، نباید چیزی باشه ، کسی نباید چیزی بنویسد، حالا که همه مردم پای انقلاب ایستادهاند ما نباید به ضد انقلاب اجازه جولان دادن و عرض اندام بدهیم…
خیلی روی آقا حساس بود یک بار به او گفتم اگر شعاری ضد حکومت روی دیوار هست و ما برویم و حذفش کنیم ، چه سودی دارد، چرا این همه وقت میگذاری تا شعار پاک کنی؟ این همه پاک میکنی، خوب دوباره مینویسند! گفت: نه، من آن قدر پاک میکنم تا دیگر ننوسیند …
#شهیدمحمدهادیذوالفقاری
#بھنقݪازدوستشھیڋ🔗
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🥀به یاد شہداے هویزه✌🏻
🌱در دی ماه سال ۱۳۵۹ براثر خیانت بنیصدر، در یک پاتک ،عراقےها حدود ۷۰ نفر از بهترین جوانان را مظلومانه به شهادت رسانیدند.
•°| نقل مےکنند پس از اشغال هویزه توسط مزدوران بعثی شخص صدام جهت بازدید منطقه به محل آمده بود هنگامی که در مقابل ۷۰نفر از بهترین و جان برکف ترین یاران امام و یاوران اسلام قرار مےگیرد از شدت خشم دستور مےدهد که اجساد را بر زمین بخوابانند و به تانکها فرمان میدهد که از روی این پیکرهای مقدس عبور کنند.🥀
🕊عراقےها با تانك از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری كه هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازهها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی كه در كنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیت الله خامنهاے💛
.
#شهیدسیدحسین_علمالهدی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#شهید_محمودرضا_بیضایی
از محبت پدر به فرزند مگر حس قوی تری هم هست
سری آخری که داشت میرفت گفت میرم ولی این سری از کوثر هم گذشتم.... 😔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#شهید_محمدرضا_دهقانی_امیری
#خوابنورانی
حدود ساعات دو تا سه نصفه شب خواب عجیبی دیدم، خانهمان نورانی شده بود و من به دنبال منبع نور بودم. دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانهام شدهاند. همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند روی سرشان دست در گردن یکدیگر به هم لبخند میزنند. مات نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم هست. آن شب #برادرشهیدممحمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت که نگران نباش، محمدرضا پیش ماست آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم. بعدها گفتند همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا روی زمین نشست.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ شهدایی زیبا وبسیار تاثیر گذار حتما ببینید👆
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽درد دل فرزند شهید ذکریا شیری با پدر😭
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
✍ راهکار شهید همت برای خودسازی و پاکیِ درون
#متن_خاطره
محمد ابراهیم داشت محوطه رو آب و جارو جارو می کرد. رفتم و به زحمت جارو رو ازش گرفتم. ایشان هم ناراحت شد و گفت: بذار خودم جارو کنم، اینجوری بدیهای درونم هم جارو میشه... کار هر روزش بود ، کار هر روز صبحِ یک فرماندهی لشکر...
📌 خاطره ای از زندگی سردار شهید محمد ابراهیم همت
📚منبع:یادگاران۲ «کتاب شهید همت» ، صفحه ۲۷
#شهیدهمت #خودسازی #اخلاص #تواضع
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#به_سبک_شهدا
🌹 حرفهایت در هاله ای از #نور پیچیده شده است ، شاید در آخرین روزهای #زمینی بودنت نگاشته شده اما بوی #زندگی می دهد ، تراوشهای #ذهن پاکت و آرام آرام مرا از بن بست های #زندگی به سمت #سرزمینی از جنس #زمرد رهنمون می سازد ، همان سرزمینی که #خانه توست .
می دانم که #میهمان نوازی ...
پس مرا از #ظلمت وجودم به #سرای پر نورت #میهمان کن
من می گویم
🌴 شب #بهشتی تو #بخیر
تو بگو عاقبت شما
ختم به خیر و #شهادت
امشبم را به نام تو متبرک می کنم
#شهید_مهدی_ستاری
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌷🍃🌸
رفیق شهـیـد کہ داشتـه بـاشی❣
یڪ قـدم بـہ خـدا نـزدیڪ تـری😇
دل هـایـی بـا رفـاقت بـہ خـدا...💞
هـردلی قـدر ایـن ارزش را نمـیدانـد
کـاش دل مـا بـی معـرفـت نبـاشـد😔
هــادےدلهـای مـابـاش رفیـق💝
#رفـاقـٺ_بــا_تــو
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌸شهید محمود رادمهر 🌸
🔭دیدبانلشکرویژه۲۵کربلا
ولادت:۳آذر۱۳۵۹،ساری
شهادت:۱۶اردیبهشت۱۳۹۵،کربلای خانطومان
نابغهایی که داعش برای سرش جایزه گذاشت!
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
♥ #شهید_محمود_رادمهر
• تولد : ۳ آذر ۱۳۵۹
مازندران ، ساری ، روستای پهنهکلا.
• مفتخر به خدمت در سپاه پاسداران انقلاب.
دانشآموخته دانشگاه افسری امام حسین علیهالسلام و دانشگاه توپخانه امیرالمومنین علیهالسلام.
• یگان خدمتی : لشکر سرافراز ۲۵ کربلا مازندران ؛ معاونت عملیات لشکر.
• متاهل و صاحب دو فرزند ؛
علی آقا و محمد آقا.
• شهادت : ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
کربلای خانطومان ؛ سوریه.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
• دمار از روزگار تکفیری ها در می آورد !
• هدف را به صورت نقطه ای می خواستند. خلبان ها هم مختصات هر کسی را نمی پذیرفتند . کار هر کسی هم نبود. فقط از دست #محمود بر می آمد و قرارگاه هم فقط گراهای او را قبول داشت...!
• وقتی هم که می خواستند بمب ها را بریزند، باید فاصله هدف با نیروهای خودی بیش از ۵۰۰ متر باشد. فکر همه جایش را میکرد. چنان دقيق مختصات را می گرفت که اگر این فاصله رعایت نمی شد، موقتا خط را از نیروهای خودی خالی می کرد تا با خیال راحت بمب ها فرود بیاید و وقتی فرود می آمد، دمار از روزگار تکفیری ها در می آورد ...
❞منبع : #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر"
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
• حق ماموریت
• از مأموریت که برگشته بود برای خودش چهارده روز مأموریت ثبت کرده بود. می دانستم بیست روز در مأموریت بود. بارها این کار را کرده بود. وقتی به او اعتراض کردم، گفت: سیدجان! اشکالی ندارد! گاهی ممکن است در مأموریت سهل انگاری کرده باشم و یا بیشتر از اندازه لازم استراحت کرده باشم. این طوری خیالم راحت تر است.
• همه می دانستند که محمود در مأموریت ها خواب و خوراک ندارد و بسیار کمتر از اندازه لازم استراحت می کند و بیش از اندازه لازم کار میکند؛ ولی با این حال خودش را مدیون می دانست و حتی حاضر به دریافت حق مسلم خودش همنبود.
❞منبع : #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر"
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
• اگر برای خدا کار میکنی تحمل کن
•در اوج عصبانیت بودم که محمود سر رسید و سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: اگر برای #خدا کار میکنی، تحمل كن...!
•انگار یک ظرف آب سرد بر تمام وجودم ریخت آن روز به خاطر بعضی کمبودها و نارسایی هایی که در جبهه .... داشتیم ناراحت بودم و جواب یکی از نیروهای فاطمیون را با عصبانیت داده بودم. همین طور مشغول جر و بحث با او بودم که محمود آمد و با کام دلنشینش آرامم کرد.
•همیشه به حال و روزش غبطه می خوردم. (۳۵) روز که در خان طومان بودیم ندیدم شبی بیشتر از (۲) ساعت بخوابد. مدام یا در دیدبانی بود، یا در حال طرح ریزی عمليات. با این همه، حتی یک بار هم ندیده بودم از کوره در برود و عصبانی بشود.
❞منبع : #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر"
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
• نگهبانی
• مسئول نگهبانی قبول نمی کرد محمود نگهبانی بدهد. همه می دانستند او از صبح زود که از خواب بلند می شود تا آخرشـب کارهای متعددی دارد که باید انجام دهد.
• دیگر نگهبانی دادن را ظلم به او میدانستند؛ اما خودش اصرار داشت اسمش در لیست نگهبان ها باشد. وقتی می دید اصرارهایش فایده ای ندارد، دست به دامن انواع قسمها می شد تا بالاخره مسئول نگهبانی را قانع می کرد، نگهبانی بدهد.
• می رفت دیدبانی و گاهی بدون لقمه ای غذا ساعتها در دیدبانی میماند و غروب ، وقتی خسته و مانده برمی گشت مقر ، میرفت دنبال مسئول نگهبانی تا برای نگهبانی ثبت نام کند . هرگز کارهایش با حساب و کتاب ما جور در نمیامد!
❞منبع : #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر"
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
• میگفت طوری تلاش میکنم که اگر روزی که امام زمان (عج) ظهور کردند و فرمودند یک #فرمانده_توپخانه میخواهم ؛ بگوید بفرمایند محمود بیاید ...
° اینطور باید کار کرد ....!
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
°خیلی کم غذا می خورد. آن قدر کم که یک روز به او اعتراض کردم و گفتم: چرا این قدر کم غذا می خوری؟ اگر همین طور ادامه دهی ضعف میکنی و نمی توانی کار کنی!»
° خندید و گفت: «حسین جان، من اگر غذا بخورم، باید وقتم را برای قضای حاجت بگذارم و کلی از وقتم تلف می شود!» از این همه دقتش خنده ام گرفت.
° چیزی نگفتم و رفتم پشتیبانی و از مسئول آماد خواستم به صورت اختصاصی مقداری تنقلات خشک و انرژی زا برای محمود تهیه کند و در جیبش بگذارد تا همین طور که مشغول است از تنقلات استفاده کند و به لحاظ جسمی کم نیاورد.
° بعد از آن میدیدم هروقت محمود در میان جمع قرار می گیرد، تنقلات جیبش را می گذارد وسط جمع و یا بین بچه ها تقسیم می کند. از این کارهایش حرصم در می آمد. تنقلات را برای او می آوردند که کم غذایی اش جبران شود؛ ولی او اهل تکخوری نبود!
° در مرام محمود هر چه بود یا برای همه بود و یا برای هیچ کس نبود. گاهی در مقابلش حسابی کم می آوردیم که این فرد حساب کجاهای زندگی اش را می کرد؟!
❞منبع : #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هنوز آفتاب کامل غروب نکرده بود. عطاءالله مثل همیشه پدرش رو مجبور به بستنِ مغازه کرد.میگفت: کار کردن وقتِ نماز برکت نداره ، بریم مسجد ، بعد که برگشتیم خودم همهی کارها رو میکنم ، اینطوری پولیکه در میارین دیگه شبههای نداره وآدم رو به یه جایی میرسونه...
.
🌷خاطره ای از زندگی شهید عطاءالله اکبری
📚منبع: کتاب سیرهی دریادلان 2
امر_به_معروف #شهیداکبری نوجوان_شهید
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @takhooda 🕊