#دستم آتلبندی شد و با همان دست شکسته و پای زخمی سر سفره عقد رفتم. وقتی که آمد با یک ظاهر بسیار منظم، پیراهن سفید و شلوار مشکی، و عطرزده بود، همیشه مرتب بود.
قابی در دستش بود، گفتم: «این چیه؟» رویش را برگرداند، دیدم روی آن نوشته شده «السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها» و تنها چیزی بود که ما سر سفره عقدمان گذاشتیم، تا زندگیمان با نام و یاد حضرت زهرا آغاز شود.
ما هر شب میرفتیم نماز جماعت بعد زیارت قبور شهدای گمنام و بعد هم پارک و شام و...
یک شب که سر قبور شهدای گمنام بودیم گفت: «زهرا تو چند سالته؟» گفتم: «مگه تو نمیدونی؟ ۱۸ سالمه»، گفت: «حواست هست ۱۸ سالته، نامت زهراست و با دست شکسته نشستی سر سفره عقد؟» من یک آن، جا خوردم. همیشه روضه حضرت زهرا را با هم گوش میدادیم، و من فقط اشک میریختم. گفت: «این یک نشانه بود که تمام زندگی ما با نام و یاد حضرت زهرا باشه.»
وقتی خبر شهادت را به من دادند گفتند از ناحیه پهلو مورد اصابت تیر قرار گرفته و وقتی من عکسشان را دیدم جای تیر روی سینه ایشان هم بود. در صورتی که همیشه تک تیرانداز ابتدا قلب را هدفگیری میکند.
ایشان قبل از شهادت هر سال برای خادمیمیرفتند شلمچه. بعد از شهادتشان به نیت ایشان رفتم خادمی، در آخرین روزها محل خدمتم را قرارگاه فاطمه الزهرا (س) تعیین کردند و این نشانههای حضرت زهرا (س) همچنان در زندگی ما ادامه دارد و دیده میشود.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#چگونه با دوری شهید مسرور کنار آمدید؟
بقیه به من گفتند ما زن و شوهر زیاد دیده بودیم؛ اما تو بینهایت به آقا محمد وابسته بودی، راست میگفتند، من خیلی به شوهرم وابسته بودم؛ چون همه کارهایم را آقا محمد انجام میداد.
من الان شبهای وحشتناکی را میگذرانم، همیشه میگویم چرا لحظهای که تو تیر خوردی من در کنارت نبودم، من طاقت اخمت را نداشتم و شنیده ام چند ساعت در سرمای وحشتناک سوریه مانده ای، سرمایی که نفسها در آن یخ میزده.
من وقتی در شبهای زمستان به لحظات شهادت او فکر میکردم تا صبحگریه میکردم که چه کشیده، وقتی فکر این را میکردم که الان پیکر همسرم زیر خاک است از خدا میخواستم کهای کاش آن لحظه که او را خاک کردند میتوانستم بروم یک پتو روی پیکرش بکشم که سردش نباشد. شاید هم به نظر بقیه احمقانه باشد. اما واقعا این را میخواستم. آنقدرگریه میکردم که صبح بیهوش میشدم.
یک شب به حضرت زهرا(س) التماس کردم که من میدانم روحش در محضر شما قرار دارد، جسمش را دربیاورد و در محضر خودتان قرار بدهید.
بعد از مدتی یکی از دوستانشان آمدند و گفتند ما خواب ایشان را دیدیم و پرسیدیم که لحظهای که تیر خوردی چه شد؟ گفت: «من تیر اول را که خوردم قبل از اینکه به زمین بخورم امام حسین(ع) من را در آغوشش گرفت و من در آغوش اربابم حسین بودم و هیچ دردی را متوجه نشدم.»
خانم یکی از دوستانشان میگفتند: من خواب دیدم که شهید مسرور میگوید: «من، شهید توفیقی و یکی از شهدای گمنام در یک منطقه هر شب مهمان اختصاصی حضرت زهرا (س) هستیم.»
همسر ایشان میگفتند من رفتم به آن منطقه که ببینم آیا شهید گمنامیدر آنجا وجود دارد؟ دیدم بله، در همان آدرسی که شهید مسرور گفته بودند شهید گمنامیدفن شدهاند.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#از اینکه به ایشان اجازه دادید برود پشیمان نیستید؟
من به این راه افتخار میکنم. من در موقعیتی به ایشان اذن رفتن دادم؛ اما غرور برای من نیست، من یک بنده روسیاهم که امتحانی از من گرفته شد، همه دل میسوزانند و ترحم میکنند، میگویند تو تازه عروس بودی، الان سرگردان شدی،ای کاش رفته بودی سر خانه و زندگیات.
شرایط کسی که بچه دارد سخت است و شرایط من که عقد بودم هم خیلی سخت است، هیچ وقت نخواستم که این سختیها را با کسی در میان بگذارم و اتفاقاتی که برای من و خانوادهام افتاد را بازگو کنم.
همیشه میگفتم حضرت زینب(س) اگر گفتند «ما رایت الا جمیلا» خواستند که جلوی دشمن خار نشوند، اما خدا را شاهد میگیرم از لحظهای که خبر شهادت آقامحمد را دادند در اوج سختیها این کلام را با همه وجودم حس کردم، که اوج سختیها برای اسلام و خدا دیدن همین زیباییهاست.
من از این جهت افتخار میکنم که خدا بین این همه زندگی، زندگی من را برای فدا شدن در راه اهل بیتش انتخاب کرد، من با هیچ سجده شکری نمیتوانم شکرش را به جا بیاورم که من را برای مسیر اهل بیت انتخاب کرده، چون حضرت آقا فرمودند که شهدای مدافع حرم از اولیاء زمان خودشان بودند، و من شش ماه همسری و کنیزی یکی از اولیاء خدا را کردم. آیتالله بهجت میرفتند در خیابان و میگفتند شاید یکی از اولیا خدا آنجا باشد و نفسش به من بخورد، حالا من شش ماه با یکی از اولیا خدا زندگی کردم. میگفت: «تو همسر دنیا و آخرت منی.» من تنها کسی بودم که اجازه میداد پشت سرش نماز بخوانم و من همیشه خدا را شکر میکنم که من را برای همسری یکی از اولیااش در آخرت انتخاب کرد.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#گویا مردم ارتباط خوبی با شهید برقرار کردهاند، در مورد آن بفرمایید.
بعد از شهادتشان یک عده از من خواستند که مطالب زندگیمان را نشر بدهم و من هم از زمانی که همسرم بحث سوریه را مطرح کردند خاطرات را با ذکر زمان نوشته بودم و همانها را در یک کانال نشر دادم، در این بین یک خانمیبه من پیام دادند که من از خواندن خاطرات زندگی شما متحول شدهام و میخواهم شما را ببینم. وقتی من را دیدند گفتند: «من فقط به خاطر حضور شما چادر پوشیدم و حجابم را رعایت کردهام.» ایشان کامل محجبه شدند و با یک فرد مذهبی ازدواج کردند و به جایی رسیدند که میگفتند اگر الان شوهرم بگوید میخواهم بروم سوریه با تمام وجودم میگویم فدای حضرت زینب.
گاهی فقط با خواندن خاطرات زندگی ما این اتفاق افتاده یا همسرم به خواب کسی رفته و چادر به آنها هدیه دادهاند. و در کل مزار ایشان شده محل حاجت دادن و هر چند روز یک بار دوستان به من پیام میدهند که ما از شهید مسرور حاجت گرفته ایم. هر هفته هم که ما سر مزار ایشان میرویم افرادی را میبینیم که میگویند ما شنیدهایم شهید مسرور حاجت میدهد و ما برای حاجت آمدهایم. اولین نفری که گفت من حاجتم را از ایشان گرفتم خانمیبودند که گفتند: «من ۱۸ سال باردار نمیشدم، روزی که خبر شهادت شهدای مدافع حرم کازرون رسید من یکی یکی داشتم عکسهای شهدا را نگاه میکردم، یک لحظه چهره همسر شما من را جذب کرد. نگاه کردم دیدم نوشته شهید مسرور. خیلی دلشکسته بودم و فقط زار میزدم و میگفتم شهید مسرور دکترها من را جواب کردهاند شما را به خون پاکتان حاجت من را بدهید. و من بعد از ۱۸ سال متوجه شدم که باردار هستم؛ ولی کمیبعد گفتند که قلب بچه تشکیل نشده، دلشکستهتر از قبل برگشتم سر مزار و گفتم شما حاجت من را دادی ولی الان که گفتهاند قلب بچه تشکیل نشده من ضربه بیشتری میخورم، به خون پاکت قسم میدهم که از خدا بخواه که قلب بچه ام تشکیل شود. بعد که رفتم دکتر گفتند که قلب بچه تشکیل شده و رشد عادی و طبیعی دارد.»
آن بچه الان به دنیا آمده و ۴ سال دارد.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#کلام آخر
خدایا چه آرامبخش است از خلق بریدن و به شماپیوستن قصه یکی دیگر از عشاق و پاسداران حریم ولایت را خواندیم، حکایت دلتنگیهای نوعروسی دیگر را شنیدیم، نوعروسی که از وهبش گذشت تا سر خُم میبه سلامت مانَد و عاشورایی دیگر به پا نشود، حرفها شنید اما از حرفش برنگشت و سر عهد پیمانش ماند، «ما رایت الا جمیلا» را زمزمه کرد، صبوری به خرج داد و ایستاد تا بتواند قصه عشقی الهی را که به کربلا ختم شد برای همگان بازگو کند. و حال او و تمام مادران و نوعروسان و فرزندان شهدا چشم به راه مردانی هستند که این راه را ادامه دهند و پرچم مبارزه با ظلم و کفر را به دست صاحبش برسانند و خنکای ظهور فرزند حسین علیهماالسلام دل دردمندشان را تسلا بخشد...
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🕊✨🕊✨🕊✨
🔹سـِـــنِّ عـاشـِـــقـی ❤️ :
یک سرباز عراقی تعریف میکرد :
✍یه پسر بچه رو اسیر کرده بودیم.
آوردنش سنگر من که ازش حرف بکشیم.
خیلی کم سن و سال بود.
بهش گفتم:
« مگه سن سربازی توی ایران
هجده سال تمام نیست؟ »
سرش را تکان داد.
گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم:
« شاید به خاطر جنگ ، امام خمینی
کارش به جایی رسیده که
دست به دامن شما بچه ها شده و
سن سربازی رو کم کرده؟ »
جوابش خیلی من رو اذیت کرد!!
با لحن فیلسـوفانه ای گفت:
🔸« سن ســربـازی پاییـن نیومده ،
" سـن عـاشـــــقـے " پایین اومده ... »🔸
✨🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#سیره_شهدا
💢تازه نامزد کرده بود. زنگ زد گفت:
ماشینم خراب شده اگر می توانی بیا ماشین را به تعمیرگاه ببریم.
♻️با یک وانت رفتم پیشش و ماشین را با یک طناب بستیم و مسیر ۲۰ دقیقهای را ۲ ساعته طی کردیم.
💢در راه به قدری شوخی کرد و آن قدر ماشین بیچارهاش را مسخره کرد که کلی خندیدیم و خوش گذشت دلم نمیخواست راه تمام شود!
♻️شوخ طبعی به شرط اینکه با ناسزا نباشد ، یکی از نشانههای مؤمن است. مؤمن باید شوخ طبع و خوش برخورد باشد ، طوری که همراهش ، از همراهی با او خسته نشود ،
شبیه برخوردی که این شهید بزرگوار داشت....
مدافع حرم
#شهیدهادی_شجاع
📕 ابر و باد
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفتنش
نقطه ی پایان خوشی هایم بود ...
دلم از هر چه و هرکس
که بگویی سیر است ...
آقا_امیرحسین
فرزند
🌷شهید_علی_عبداللهی🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
حمید آقا بیشتر با دستش بعد از نماز تسبیحات میگفت و انگشتاش رو فشار میداد وقتی این ازشون میپرسیدم که چرا ؟؟؟ میگفتن بندهای انگشتام رو فشار میدم تا یادشون بمونه و اون دنیا برام گواهی بدن که با این دست ذکر خدا رو گفتم.
🌷شهید حمید سیاهکالی مرادی🌷
راوی: همسر بزرگوار شهید
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#شهید #سید_میلاد_مصطفوی (شهیدی که پیکرش به دست داعش افتاد و سر و دست و پاهایش را از تنش جدا کردند و بعد از مدتها به خواب دوستش آمد و محل پیکرش را نشان داد)
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
غلامرضا سال ۶۳ در جبهه غرب و عبدالرضا سال ۶۵ در جبهه جنوب مفقود شدند .
سال ۸۰ بود .
مادرم خیلی بی تابی میکرد . شب جمعه بر مزار شهدای گمنام با ناراحتی گفت :عبدالرضا، غلامرضا شما که بی وفا نبودید؟ چرا خودتان را نشان نمیدهید؟ حتی در گلزار شهدا هم جایی ندارم که بر سرش بنشینم و عقده دل بازگو کنم .
هفته بعد مادرم خوابشان را دید . هر دو در یک دسته زنجیر زنی که فریاد میزدند، ما بی وفا نیستیم .
چیزی نگذشت که کبوترانمان برگشتند . شاید برای آرامش دل مادر بود که سوم خرداد سال ۸۰ ؛اجساد هردو با هم کشف شد و در گلزار شهدا قطعه یک خیبر در کنار هم آرمیدند .
🌷شهید غلامرضا ذاکر عباسعلی🌷
🌷شهید عبدالرضا ذاکر عباسعلی🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد دانلود🍂
🍃ماجرای جذاب و واقعی و دیدنی
🍃#شهید_زنده😍
#حجة الاسلام صادقی سرایانی
🍂برگ عبرت از دفتر خاطرات
🍃۸۱ مرتبه جراحی؛ ۲۵ روز در برزخ🍃
🌱حجت الاسلام محمد صادقی سرایانی، جانباز هفتاد درصدی است که 25 روز از زندگی خود را در برزخ گذرانده است.🌱
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
*۶ گلوله تا پرواز*🕊️
*شهید حسن قاسمی دانا*🌹
تاریخ تولد: ۲ / ۶ / ۱۳۶۳
تاریخ شهادت: ۱۹ / ۲ / ۱۳۹۳
محل تولد: مشهد
محل شهادت: حلب / سوریه
🌹شهید مصطفی صدر زاده← هشت نفر بودیم و نام عملیات را امام رضا(ع) نامگذاری کردیم🌷ساعت 10 شب وارد آن ساختمان هشت طبقهای شدیم. طبقه اول را آزاد کردیم💫میخواستیم وارد خانه بعدی شویم که پرسیدند "مین مین؟" یعنی چه کسی هستید؟ حسن هم در پاسخ گفت: *انا شیعه امیرالمومنین(ع) و شیعه فاطمه الزهرا(س) و شیعه زینب کبری(س)*🌷 درگیریها شروع شد💥هر دو به سمت هم نارنجک میانداختیم. حسن گفت مصطفی تو فرزند داری بمان من میروم🕊️ دو نارنجک برداشت و رفت و گفت: سید آتش بریز. *ابتدا صدای رگبار، بعد صدای انفجار نارنجک و سپس صدای نالهای آمد و دیگر سکوت همه جا را فرا گرفت*🥀حسن را صدا کردم اما جوابی نشنیدم. خودم ترکش خورده بودم و نمیتوانستم به داخل بروم🥀 به 2 نفر سپردم بروند حسن را بیاورند. یکی از آنها وقتی وارد واحد شد، بدون اینکه متوجه شود پایش را روی دست حسن میگذارد🥀حسن با لهجه شیرین مشهدی میگوید: برادر پات رو بردار🌷 *او بر اثر رگبار ۶ تیر خورد🥀چند تیر به بازو🥀زیر قلب🥀پهلوهای چپ و راست🥀و ناف او🥀اصابت کرد*🖤و به شهادت رسید🕊️و در سالروز وفات حضرت زینب(س) به خاک سپرده شد🕊️🕋
*مدافع زینب(س)*
*شهید حسن قاسمی دانا*
*شادی روحش صلوات*
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊