🦋بسم رب الزهرا🦋
عجب رمزیست #یازهرا(س)
که هر رزمنده را دیدم،
شکسته سینه و بازو و زخمی کرده پهلو را به امید روز انتقام سیلی مادر 😭
مداح حضرت مادر، سردار شهید محمدرضا تورجیزاده
شعر معروفي كه آقامحمدرضا پشت بيسيم خواند و حاج حسين خرازی رو بيهوش كرد:
در بین آن دیوار و در...
زهــرا صدا می زد پدر
دنبال حیـدر می دوید
از پهلــویش خـــــون می چکید
زهرای من، زهرای من...
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#کلام_شهید
رفیقش میگفت: یه شب تو خواب دیدمش؛ بهم گفت: به بچه ها بگو حتی سمت گناه هم نرن، اینجا خیلی گیر میدن...!
🌷مدافع حرم #شهید_حجت_الله_اسدی (از عاشقان شهید ابراهیم هادی)
💚شهید ابراهيم هادی هم به هيچ وجه گرد گناه نميچرخيد. حتي جایی که حرف از گناه زده ميشد سريع موضوع را عوض ميکرد.
#یاد_شهدا_با_صلوات🦋
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
*وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید*
________
________
✍️وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید:
به مردم بگویید امام زمان (عج) پشتوانهی این انقلاب است.
بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عراق بودیم که به طرز غیرعادی جنازهی شهیدی را پیدا کردیم.
از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود.
در وصیتنامه نوشته بود :
من سیدحسن بچهی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم...
پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند.
اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند...
پدر و مادر عزیزم!
من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم.
جنازهام هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز در منطقه میماند.
بعد از این مدت، جنازهی من پیدا میشود و زمانی که جنازهی من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست.
این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم.
به مردم دلداری بدهید.
به آنها روحیه بدهید و بگویید که امام زمان (عج) پشتوانهی این انقلاب است.
بگویید که ما فردا شما را شفاعت میکنیم .
بگویید که ما را فراموش نکنند.
بعد از خواندن وصیتنامه دربارهی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم.
دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز از آن گذشته است.
✍️راوی: سردار حسین کاجی
________
________
📚برگرفته از کتاب خاطرات ماندگار؛ ص١٩٢ تا ١٩۵
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
⚘تو هيئت لعن ميگفتيم؛ با بچه ها كل كل داشتيم كه اقا گفته لعن نگوييد. اين تو كَتمان نمیرفت. لعن ميگفتيم..
يكبار يكی از بچه ها در گروه وايبر شروع كرد به لعن دادن و بقيه شاكی شدن كه اينا چه حرفيه!!
⚘#محمدحسين آن موقع سوريه بود.
يک دفعه قاطی كرد. تو خصوصی به من گفت: برو به اين بگو دست برداره از كاراش.. تند تند پيام مينوشت و عكس ميفرستاد؛ عكس چنتا از رفقاش كه سربريده بودند فرستاد وگفت: ته اين لعن گفتنا ميشه اين..
#شهید_محمدحسین_محمدخانی♥️🕊
.
.🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#سلام دوستان
مهمون امشب مون داداش قاسم هست🥰✋
*شهادت تکاور خلبان*🕊️
*شهید قاسم غریب*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۶۱
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۴ / ۱۳۹۴
محل تولد: سید میران / گرگان
محل شهادت: سوریه
*🌹همسرش← ۱۰ سال و سه ماه با هم زندگی کردیم🍃و حاصل زندگی مشترکمان دو فرزند امیرعباس و محمدامین است🌷 آقا قاسم خلبان هلیکوپتر بود🚁 و در جمع یگان ویژه پاسدارن در معیت فرماندهی کل قوا امام خامنه ای قرار میگرفت💚 او در مبارزه با گروههای انحرافی پژاک و منافقین داخلی فعال بود🍂 و چهار ترکش در بدنش داشت🥀 چشم چپش را هم سال 1391 در یکی از عملیاتهای آموزشی از دست داده بود🥀او به سوریه رفت🕊️ و بعد از مدتی حضور در سوریه🍂 یک شب ساعت 11 شب آقا قاسم با همرزمانش در حال استراحت بودند🍃 که ساعت 12 با صدای تیراندازی💥 آنها در حالی که غافلگیر شده بودند از مقر خارج شدند🍂آقا قاسم که فرمانده محور بودند چند باری برای تقویت روحیه بچهها یا زینب (س) میگوید💛 و به جلو میرود🌷ساعت یک نیمه شب در بیسیم قاسم را صدا میکنند📞 ولی ایشان شهید شده بود🕊️ درگیری تا ساعت 3نیمه شب ادامه پیدا میکند💥🥀بعد از چند ساعت پیکر آقا قاسم را پیدا میکنند🥀و میبینند که هیچ خونی بر زمین ریخته نشده است‼️ اما وقتی پیکرش را از روی زمین بلند میکنند🌷خون از قلبشان سرازیر میشود🥀🕊️🕋*
*شهید قاسم غریب*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*Zeynab:Roos..🖤💔*
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
#هوای شهادت
هوايي شده بود. شب تا دير وقت نشستيم كنار هم و حرف زديم. مي گفت «...دلم تنگ شده. سر دو راهيم. نمي دونم بمونم و خدمت كنم يا شهادت رو انتخاب كنم؟» اما حالش حال ماندن نبود. گفت «...خجالت مي كشم. مثل دختر بزرگ خونه شده م كه خواهر كوچكه رو برده ن و خواهر بزرگه خواستگار نداره.»
من زودتر خوابيدم. براي نماز صبح كه بيدار شدم، هنوز بيدار بود. نمازم را خواندم. در سجده بود كه خوابيدم. صبح كه بيدار شدم، هنوز سرش به سجده بود.
#شهید_عبدالله_میثمی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از نایت کویین
ebadat_va_tafrih_10.mp3
11.56M
#چگونه با عبادت تفریح کنیم 😊
#استاد علیرضا پناهیان
#جلسه دهم
💫💫💫💫💫
https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
🎁@bluebloom_madehand 🎁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️شهدا شرمنده ایم❤
🌹شهید مهدی زین الدین🌹
هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند.
شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
🌹شادی روح مطهرهمه شهدابخوانیم فاتحه مع الصلوات 🌹
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
چشمهاےزیبایی داشت من عاشق چشمهایش بودم،موقع شهادت خدا چشماشو باقابش برداشت و برد برا خودش،خدا همیشه خوباشو برا خودش خواست
#شهیدهمت
#همسرشهید
#یادش_باصلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
مداحی_آنلاین_بیا_آقا_بدون_تو_هوا.mp3
4.71M
⏯ #زمینه احساسی #امام_زمان(عج)
🍃بیا آقا بدون تو هوا دیگه نفس گیره
🍃همینطور جمعه های ما داره میره
🎤 #محمدحسین_حدادیان
👌بسیار دلنشین
#جمعه_های_دلتنگی💔
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر دهید 📡
💦⛈💦⛈💦⛈
https://eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
شهیدی که بیش از چهار ماه است پیکرش روی زمین مانده
بین بچهها رفاقت حبیب و محمد اینانلو یک چیز دیگه بود
همکلاسی هم محلهای ،هم راز و هم آرزو. اصلا با هم بزرگ شده بودند.
به گروه محمد و حبیب میگفتند گروه جی 11 یه جمع شاد و سرزنده
21 دی توی عملیات یکی از بچه های تیربارچی شهید میشه.
وقتی فرمانده داوطلب می خواد محمد و حبیب پیش قدم میشن و خودشون را به بالای تپه می رسونن. محمد توسط تک تیراندازهای داعش زخمی میشه . حبیب که فکر کرد محمد شهید شده وقتی دید روی لباش زمزمه یا زهراس. دوید سمتش. هر طور شده بود چند متر کشیدش عقب.با محمد حرف میزد و سعی میکرد بخندونتش تا زمان بگذره
چند لحظه بعد محمد روسوار تویوتا کرد و خیالش راحت شد
حبیب فکرش را هم نمی کرد که قراره چند دقیقه دیگه ، یک موشک کورنِت بخوره به ماشین و تموم اعضای ماشین شهید بشن بجز خودش؛محمد و 12 نفر دیگه پرکشیدند و حبیب نیمه سمت راست بدنش سوخت و سوی یک چشمش رفته و گوشت تنش ریخته. می گن مادرش به سختی شناختتش و چند روز طول کشیده تا حبیبش را به جا بیاره.
حالا_حبیب_میسوزه_از_فراق_رفیقش
مداحی_که_واسه_رفیق_شهیدش_میخونه
حلما_دختر_11ماهه_شهید_محمد_اینانلو
👈سایت حیات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*نذر کردهے امام رضا(ع)*💛
*آخرین زیارت*🕊️
*سردار شهید محمد تیموریان*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۴۴
تاریخ شهادت: ۲۳ / ۱۲ / ۱۳۶۳
محل تولد: آمل
محل شهادت: هورالهویزه
*🌹مادرش←خواب دیدم امام رضا(ع) نوزادی را که در پارچهی سرخ رنگی♥️ پیچیده شده به سوی من میفرستد💛و چندی بعد خواب دیدم کنار رودخانهی آبی ایستادهام و سنگ گرانبهایی از دستم به داخل آب میافتد💦 محمد در یکسالگی با یک نگاه آقا شفا میگیرد💛 محمد نذر کرده امام رضا(ع) بود💛 او بزرگ میشود و به جبهه میرود بعد از هر عملیاتی به پابوس آقا امام رضا(ع) میرفت💛در عملیاتی مجروح میشود🥀و او را برای درمان به مشهد منتقل میکنند🌷 شاید این آخرین باری بود که به پابوس آقا میرفت. اما نه💫راوی← به مادرش قول داد که حتما به پابوس آقا میبرمت اما شهید شد🕊️او در حالی که مجروحان را از آب بیرون میآورد بر اثر انفجار گلوله💥 در داخل آب🥀به شهادت رسید🕊️ و این چنین بود که خواب مادرش بعد از 19 سال تعبیر شد💫 او مفقود بود پیکرش را اشتباهاً با شهدای دیگر به مشهد میبرند‼️و در حرم طواف میدهند💛بعد از شناسایی به مادرش میگویند پیکر پسرت اشتباهاً به حرم آمده‼️ مادر را به مشهد میبرند و او هم طبق قول محمد توانست به پابوس آقا برود💛 بعد از سه هفته پیکرش به آمل بازگشت*🕊️🕋
*سردار شهید محمد تیموریان*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*Zeynab:Roos..🖤💔*
📸 لذت دنیا به بندگی کردن است🌹
و لذت بندگی کردن....
با شهادت کامل می شود🌹
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#معجزهی_میدان_مین....
🌷در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی در حال تفحص بودیم و به دنبال پیکر مطهر بچه های گردان حنظله لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) میگشتیم و درست در حد فاصل پاسگاه رشید به عراق و پاسگاه خودمان به اولین شهید رسیدیم. با خوشحالی به دنبال یافتن پلاک او بودیم که یکی از بچه ها فریاد زد: "یک شهید دیگر!" برخاستم و به طرف جلو رفتم. پیکر شهیدی دیگری بر روی زمین افتاده بود، چند متر جلوتر هم شهید دیگری بود و آن طرفتر هم شهیدی دیگر. از شادی به وجد آمده بودیم و در فکر بودیم که کدام یک را زودتر جمع کنیم، که ناگهان یکی از بچه ها فریاد زد: "فلانی! آن دو نفر کیستند؟!"
🌷سرم را بلند کردم و به طرف اشاره اش خیره شدم. حدود سی متر آن طرفتر ایستاده بودند و دست هر کدامشان یک کلاش بود. ما آنها را مینگریستیم، و آنها ما را. خوب که دقت کردم دیدم عراقی اند. به برادر سربازی که همراهم بود گفتم: "اصلاً عکس العملی نشان نده و آهسته به طرف عقب حرکت کن." و در حالیکه سعی میکردم نشان بدهم که حواسم به زمین است به زمین اشاره میکردم و حرف میزدم و در همان حال خودمان را به کانالی که نزدیک پاسگاه خودمان بود رساندیم و از آنجا به بعد شروع کردیم به دویدن.
🌷به خاطر پای مصنوعی ام، سخت بود که بدوم اما چون اطمینان داشتم عراقی ها در صدد اسارت ما هستند، با زحمت فراوان میدویدم و همراهم را هم به دویدن بیشتر تشویق میکردم. پانصد الی ششصد متر که دویدیم به عقب نگاه کردم، عراقی ها رسیده بودند بالای کانال، داخل کانال را میکاویدند و دنبال ما میگشتند. به حفره ای که در دل دیواره کانال بود پناه بردیم و پنهان شدیم. عراقی ها با صدای بلند داد و فریاد میکردند و ظاهراً نیروی کمکی میخواستند. وضعیت وخیمی بود، احتمال اسارت میدادیم.
🌷از کانال آمدیم بیرون و وارد میدان مین شدیم، آن هم میدانی که دست نخورده بود و پر از تله های انفجاری. عراقی ها میآمدند دنبالمان. ما را دیدند که وارد میدان مین شدیم، اما آنها در ابتدای میدان مین ایستادند و ناباورانه ما را نگاه کردند. رسیدیم وسط میدان و روی زمین نشستیم. همدیگر را میدیدیم اما آنها جرأت نداشتند جلوتر بیایند. لذا شروع کردیم به خندیدن و آنها که متوجه این موضوع شده بودند با صدای بلند فریاد میزدند. ما هم آن قدر صبر کردیم تا آنها خسته شدند و برگشتند. شانس آوردیم که نمیخواستند به ما تیراندازی کنند و ما را سالم میخواستند.
🌷وقتی آنها رفتند و ما از میدان مین خارج شدیم اصلاً باورمان نمیشد که توانسته باشیم سالم از میان آن همه مین گذشته باشیم و از آنجایی که دلمان پیش شهدا بود، مصمم شدیم به هر طریقی که شده شهدا را برگردانیم. البته آن روز عراقی ها خیلی حساس شده بودند اما با یاری خدا به همت بچه های بیریا و مخلص و شجاع گروه توانستیم در روزهای بعدی شهدا را تک تک از زیر گوش عراقی ها کنارِ "پاسگاه رشیدیه" بیرون بیاوریم و به وطن عزیزمان بازگردیم.
راوی: جانباز شهید حاج علی محمودوند
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
#رمان های زیبا و تاثیر گذار به قلم بسیار زیبای ✏️
#نویسنده:طاهره سادات حسینی
#در کانال رسمی ایشون رمان ها رو دنبال کنید
#معرفی کتاب 📚 و جلسات دنباله دار سخنرانی های ناب هم واستون داریم 😊
#پس با ما همراه باشید 🌸
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d