#قسمت_اول (۲ / ۱)
#سجدهی_پشت_میدان_مین....
🌷قبل از عملیات والفجر یک بود. زمان عملیات نزدیک میشد و هنوز معبرها آماده نشده بودند. فاصله ما با عراقیها در بعضی نقاط هفتاد متر و در بعضی جاها، حتی کمتر از پنجاه متر بود. این باعث میشد بچههای اطلاعات نتوانند معبر باز کنند و دشمن را خوب شناسایی کنند. خیلی نگران بودم....
🌷محمدحسین یوسف اللهی را دیدم و با او از نگرانی خودم صحبت کردم. او راحت و قاطع گفت: «ناراحت نباشید! فردا شب ما این قضیه را حل میکنیم.» شب بعد بچههای اطلاعات طبق معمول برای شناسایی رفته بودند. آنقدر نگران بودم که نمیتوانستم صبر کنم آنها از منطقه برگردند.
🌷تصمیم گرفتم با علیرضا رزم حسینی جلو بروم تا به محض اینکه برگشتند از اوضاع و احوال با خبر شوم. دوتایی به طرف خط رفتیم. وقتی رسیدیم، گفتم: «من همین جا میمانم تا بچهها از شناسایی برگردند و با آنها صحبت کنم و نتیجه کارشان را ببینم.»
🌷یک ساعتی نگذشته بود که دیدم محمدحسین آمد، با همان لبخند همیشگی که حتی در سختترین شرایط روی لبانش بود. تا رسید گفت: دیدید من همان دیشب به شما گفتم که این قضیه را حل میکنم؟ با بیصبری گفتم: خب چی شد؟ بگو ببینم چه کردید؟ خیلی خسته بود نشست روی زمین و شروع کرد به تعریف کردن: امشب....
🌷....امشب یک اتفاق عجیبی افتاد موقع شناسایی وقتی وارد میدان مین شدیم و به معبر عراقیها برخوردیم. هنوز چیزی نگذشته بود که سر و کله خودشان هم پیدا شد. آنقدر به ما نزدیک بودند که ما نتوانستیم کاری بکنیم. همگی روی زمین خوابیدیم و آیه وجعلنا را خواندیم.
🌷ستون عراقیها در آن تاریکی شب هر لحظه به ما نزدیکتر میشد. بچهها از جایشان تکان نمیخوردند. نفس در سینهها حبس شده بود. عراقیها به ما نزدیک شدند و از کنار ما عبور کردند. یکی از آنها پایش را روی گوشهای از لباس یکی از بچههای ما گذاشت و رد شد. ولی با همه این حرفها متوجه حضور ما نشدند. بیخبر از همهجا....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#سجدهی_پشت_میدان_مین....
🌷....بیخبر از همهجا به سمت خط خودشان رفتند. ما هم معبرشان را خوب شناسایی کردیم و برگشتیم. خوشحالی در چشمان محمدحسین موج میزد. گروه دیگری هم که در سمت راست آنها کار میکردند با عراقیها برخورد میکنند و به خاطر فرار از دست دشمن مجبور شده بودند که روی زمین غلت بزنند، اما....
🌷اما نکته عجیب اینکه هیچ یک از مینها منفجر نشده بود و بچهها خود را سالم به خط خودی رساندند. قرار شد همان اول شب من و محمدحسین با همان گروه سمت راست که حدود صد متر با دشمن فاصله داشت، بار دیگر به شناسایی برویم.
🌷این کاری بود که معمولاً ما در همه عملیاتها انجام میدادیم، یعنی تا آنجا که ممکن بود به دشمن نزدیک میشدیم و تمام موقعیتها را بررسی میکردیم. آن شب داخل محور تا پشت میدان مین عراقیها پیش رفتیم. موانع عمق خاک دشمن و سایر مسائل را شناسایی کردیم.
🌷زمان برگشت به شیاری رسیدیم که از قبل برای خوابیدن نیروهای عمل کننده پیشبینی شده بود. همین که وارد شیار شدیم یکدفعه دیدم تمام بچهها روی زمین افتادند. فکر کردم حتما به گشتیهای عراقی برخوردیم. به اطراف نگاه کردم، میخواستم خودم را روی زمین بیندازم، اما دیدم خبری از دشمن نیست و بچهها خیز نرفتهاند، بلکه....
🌷....بلکه در حال سجده هستند گویا سجده شکر بود. بعد همگی بلند شدند و دو رکعت نماز هم خواندند. خیلی تعجب کردم! محمدحسین را کناری کشیدم: «این چه کاری بود که کردید؟!» گفت: «سجده شکر به جا آوردیم و نماز شکر خواندیم این کار هر شب ماست.»
🌷گفتم: خب! چرا اینجا؟! صبر میکردید تا به خط خودمان برسیم، بعد! گفت: «نه ما هر شبی که وارد معبر میشویم، موقع برگشت همانجا پشت میدان مین یک سجده شکر و دو رکعت نماز بهجا میآوریم و بعد به عقب برمیگردیم.» این نمونهای از حال و هوای بچههای اطلاعات بود؛ حال و هوایی که بیشتر به برکت وجود محمدحسین ایجاد شده بود.
❌❌ شهید محمدحسین یوسفالهی همان شهیدی است که سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی وصیت کرده بود که پیکرش در کنار وی در گلزار شهدای کرمان دفن شود.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش مصطفی هست🥰✋
*از خادمی حرم تا شهادت در سوریه*🕊️
*شهید مصطفی نبی لو*🌹
تاریخ تولد: ۲۷ / ۵ / ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۲۹ / ۷ / ۱۳۹۶
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه
مزار: قم
*🌹دلداده بود... از همان روزهایی که در جبهه های جنوب با تمامِ جان در مقابل دشمن میایستاد🍃 تمام روزهایی که جان بر کف، جانباز جبهه شد🍂 از خادمانِ حضرت معصومه بود و دلداده به حضرت💛 به قول خودش دلش گیر ایشان بود که شهید نمیشد🥀مصطفی در دوران دفاع مقدس مدام جبهه بود🍂و چند بار جانباز شد🍂یک بار در جریان مجروحیتش طوری فکش آسیب دیده بود🥀که دندانهایش را درآورده بودند و یکی یکی دوباره در فکش جا گذاشته بودند🥀قبل از ترمیم کامل تمام فک را سیم پیچی کرده بودند🍂و فکش مدتی باز نمیشد🥀و از راه نی از لابلای دندانها فقط میتوانست مایعات بخورد🥀قبل از آن هم مدتی از راه بینی تغذیه میکرد🥀چند ماه اینگونه عذاب کشید تا خوب شد🥀مصطفی دایی شهید مدافع حرم مسعود عسگری است🍃 بعد از شهادت مسعود دیگر بیقرار شد و افتاد به دنبال مسیری که به سوریه برود🕊️ البته از قبلش هم دوست داشت✨ او به عنوان نیروی مهندسی رزمی، بار اول به سوریه رفته بود🍂 و روی بولدوزر کار میکرد و سنگر میساخت🍂سرانجام او در چهارمین اعزامش توسط تک تیراندازان تکفیری💥به شهادت رسید*🕊️🕋
*شهید مصطفی نبی لو*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
AUD-20210811-WA0029.mp3
14.95M
#نوحه قدیمی و بسیار دلنشین با صدای سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی (عقاب تیز پرواز ارتش جمهوری اسلامی ایران)...
یادش گرامی
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@aShoohada
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
tanha_masir_11.mp3
12.75M
#تنها مسیر
#جلسه یازدهم
#واعظ استاد پناهیان
#پیشنهاد ویژه دنبال کردن جلسات 👌👇
💦⛈💦⛈💦⛈
https://eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
🌹درخواست شهید مدافع حرم از حاج قاسم سلیمانی
✍از فرماندهان خواهش میکنم که اگر خداوند توفیق شهادت را نصیبم کرد، اگر جنازه ام دست دشمنان اسلام افتاد، به هیچ وجه حتی اندکی از پول بیت المال را خرج گرفتن بندهی حقیر نکنند. از فرماندهی محترم این عملیات و یا «حاج قاسم» در خواست دارم فرصت دیدار با امام و سیدمان را برای خانوادهی این حقیر ایجاد نمایند، تا شاید این کار باعث شود زحماتشان را تا حدی جبران کرده باشم.
#شهید_سجاد_طاهرنیا
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
چهار ماهِ تمام زابل بود. چهار ماه تمام زندگی کرده بود با مردم. دیده بود طرف از شدت نداری چه چیزها که نمیخورد. دیده بود مردم آب درست و حسابی ندارند که بخورند. اینها را دیده بود؛ نشسته بود یک گوشه داشت گریه میکرد.
تازه برگشته بود. گفتم: ناصرجان، بابا! چته؟ چرا بُق کردی باباجان؟
گفت: شما که نمیدونی، مردم اونجا چه زجری میکشند. نمیدونی که چه جوری دارند زندگی میکنند. نمیدونی که حکومت طاغوت چه کرده با این مردم. من میدونم.
🌷شهید ناصر کاظمی🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش ابوذر هست🥰✋
*شهیدی که در روز تاسوعا اِرباً اِربا شد*🏴
*شهید ابوذر امجدیان*🌹
تاریخ تولد: ۲۸ / ۵ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۹۴
محل تولد: کرمانشاه/سنقر/سهنله
محل شهادت: سوریه
*🌹همسرش← ابوذر همیشه سر کار روی یک برگه مینوشت: شهید ابوذر امجدیان🌷او داوطلبانه به سوریه🕊️ و زیاد به ماموریت میرفت🍂 دوستش میگفت لحظات آخر آب برایش بردم و او نخورد💧 و با لب تشنه به دیدار اربابش امام حسین(ع) رفت🕊️ او بیسیم چی بود📞 اما در عملیات ها شرکت میکرد و در تماس ها میگفت که به منطقه می رویم و به دفاع مشغولیم.💫 خمپارهای به اطرافشان اصابت میکند💥 و ایشان از سمت راست دچار مجروحیت میشود🥀لبش پاره و چند ترکش به سینهاش خورده🥀و پای راستش قطع شده بود🥀 او و همرزمانش همگی اِرباً اِربا شدند🥀ابوذر در روز تاسوعا🏴و در سالروز ازدواجمان💍ساعت ۸ صبح به شهادت رسید🕊️ پیکرش از ساعت ۸ صبح تا ساعت ۴ عصر در همان منطقه میماند☀️و زمانی که همرزمانش قصد برگرداندن پیکر او را با ماشین دارند باز هم یک موشک به ماشین آنها اصابت میکند💥 و همرزمان شهید میشوند🥀همیشه میگفت درجه برای من مهم نیست من سرباز امام زمان (عج) هستم💚 او در روز تاسوعا روز جمعه شهید شد🏴 روز جمعه پیکرش برگشت🌷و روز جمعه اربعین نیز چهلم او بود*🕊️🕋
*شهید ابوذر امجدیان*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
💠بهش گفتـم :
🌹راضیام شهیـد بشی
ولی الان نه ! تو هنوز جـوونی
تو جـواب بهم گفـت :
لذتی که علی اکبر از شهادت بُرد🕊
حبیب ابن مظاهر نبرد !🖤
✍ راوی : همسر شهید
🥀#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🕊
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
#فقط_لباسهای_غرق_به_خون_را_میشست!
🌷پایگاه علم الهدی در اهواز محل شست و شوی لباسهای خونی رزمندگان و شهداء بود که پس از شست و شو و رفو دوباره برای استفاده رزمندگان به جبهه فرستاده میشدند. در آنجا خانمهای زیادی برای شست و شوی لباسها مستقر بودند ولی یکی از آنها که نوهاش شهید شده بود فقط لباسهای غرق به خون رزمندگان را میشست.
🌷در میان این لباسها، گاهی تکه ای از استخوان مجروحین و یا شهداء پیدا میشد و معمولاً او مرا صدا میزد و آن را به من میداد که داخل باغچه دفن کنم. او از ساعت ۸ صبح تا ۶ بعدازظهر بجز وقت نماز و نهار مشغول شستن لباسها بود. نه گرما را حس میکرد و نه خستگی را میشناخت.
🌷تمام بدن او از گرما و آفتاب تاول زده بود ولی باز هم زیر سایه نمینشست. شبها تاولهای بدن او را چرب میکردم تا کمی برای روز بعد التیام پیدا کند. هر چه به او میگفتم که زیر سایه بنشیند قبول نمیکرد و میگفت: "مگه بچههای رزمنده سایبان دارند که من زیر سایه بنشینم." او به این کار ادامه داد تا روزی که جنگ تمام شد.
راوی: خانم زهرا محمودی از بانوان ايثارگر دفاع مقدس
منبع: سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
رفاقت با شهدا
#شهید_محمد_اینانلو_پدر_حلما #جانبازمدافع_حبیب_عبداللهی 🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
⬅️شهیدی که چندین ماه پیکرش روی زمین ماند➡️
بین بچهها رفاقت حبیب و محمد اینانلو یک چیز دیگه بود
همکلاسی ،هم محلهای ،هم راز و هم آرزو. اصلا با هم بزرگ شده بودند.
به گروه محمد و حبیب میگفتند گروه جی 11، یه جمع شاد و سرزنده؛
21 دی؛ توی عملیات یکی از بچه های تیربارچی شهید میشه.
وقتی فرمانده داوطلب می خواد محمد و حبیب پیش قدم میشن و خودشون را به بالای تپه می رسونن. محمد توسط تک تیراندازهای داعش زخمی میشه . حبیب که فکر کرد محمد شهید شده وقتی دید روی لباش زمزمه یا زهراس. دوید سمتش. هر طور شده بود چند متر کشیدش عقب. با محمد حرف میزد و سعی میکرد بخندونتش تا زمان بگذره
چند لحظه بعد محمد روسوار تویوتا کرد و خیالش راحت شد/
حبیب فکرش را هم نمی کرد که قراره چند دقیقه دیگه ، یک موشک کورنِت بخوره به ماشین و تموم اعضای ماشین شهید بشن بجز خودش؛محمد و 12 نفر دیگه پرکشیدند و حبیب نیمه سمت راست بدنش سوخت و سوی یک چشمش رفته و گوشت تنش ریخته. می گن مادرش به سختی شناختتش و چند روز طول کشیده تا حبیبش را به جا بیاره.
#حالا_حبیب_میسوزه_از_فراق_رفیقش
#یه_جامونده_از_شهادت
#مداحی_که_واسه_رفیق_شهیدش_میخونه
#حلما_دختر_11ماهه_شهید_محمد_اینانلو
👈سایت حیات
🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada